انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 24 از 132:  « پیشین  1  ...  23  24  25  ...  131  132  پسین »

Ali salehi|علی صالحی


مرد

 
اگر بازم بگذارد


تنها سرود ملکوت است
که هر
هزاره
از دهانِ کسی مگر ...!
و من زاده‌ی اويم
راه در راه و چراغ به راه ...!
نور به راه و
نماز و گريه به راه،
رستگاریِ رازداران است اين،
با يادِ عزيزش
آهوی چشمه‌های دور.
و تنها سرودِ ملکوت
است
اين،
دريغا که لکنت عشق بازَم نمی‌گذارد
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
از اَبد


دردا
از اين خيل خواب‌آلود
من
بی‌نشان‌تر و
بی‌پيدا،
از ميان کسان خويش
خواهم گريخت.
در اين دقيقه‌ی بينا
تنها منم
که بر کلاله‌ی ماه
آيندگانم به اشاره می‌گذرند.
سرانجام
روزی باز می‌آيم و
دفترها بر اين دريا خواهم نوشت.
بی‌مرگ‌تر از اين دلِ خاموش
هم ديده‌ای مراست
که عشق را مگر معجزتی!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
به شالِ سبز


اکنون
تا چشم در چشم شب
بچرخانم و
خواب از خيالِ اين قبيله بگيرم،
هم به نامی ديگرم بخوان!
من از گهواره‌ی درگذشتگان
به خاطرِ تو و ترانه
بازآمده‌ام
دريغا دختر ايام کبود
که بود اين سايه
که از وَرای آينه گذشت؟
راه‌ها بسيار
زندگی‌ها بسيار و
مرگ‌های من که بسيارتر!
اکنون دريابم
که گيسو به شالِ آفتاب
خواهم گشود
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
جادوگرِ واژگان


گردويی پير
خميده بر خوابزارِ دامنه
و ستاره‌ای مانوس
که از حيرتِ التفات
آمده است.
زاد‌رودِ من اين گونه از بادهای سَحَری
به سايه‌سارِ سکوت مُرده است.
از هوشِ دوش و تبسم فردا،
جادوگرِ بزرگِ واژگان منم
که فردا را بر بال فرشته
خواهی‌ام ديد!
من آخرين اسم مستعارِ ستاره‌ام
رازها دارد اين روايت شگفت
همچون گردويی جوان
برخاسته از بيداری کوه و
کرانه‌های نور
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
بادا ...!


فراتر خيز ای باد
باد شمال و
شبانه‌ی بی‌گذر!
من کوکویِ مُرغ مرده‌ای می‌شنوم
که گلو به تيغ مرگ
از زيتون‌بنانِ پير می‌گذرد.
من هوهوی بادِ خسته‌ای
می‌شنوم
که سينه به ساليان دور
از حيرتِ آواز و آدمی
می‌گذرد.
پس تو
تو
که از دوش‌های دور می‌آيی،
هم از سکوت غبار و
گورهای گمشدگان
خواهی گذشت؟
اين هول حکايتی است
در شامگاهِ افسانه و
اضطراب،
که در گُرگُر اين سينه می‌سوزد.
باری
ترانه از من و
تعويذِ عاقبت از تو
ای دليل راه!
تا من به حيرتِ التفات
ديگرترِ اين دريا بارِ خسته
شوم
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
دريا و آدمی


با من از روايت گريه‌ها
سخن مگوی.
صبح‌های مرمرين در پی است،
سواران ستاره‌پوش در پی است.
گُل‌گُل شبنم و
لغزش لاله
در نسيمه‌های نور.
ديگر
نه نامی از دريا،
نه نقشی
که در چشم آدمی.
من راز‌جویِ آن روايتم
که هنوزش کسی
بازنسروده است.
با من از روايت رازها
سخن بگوی!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
سپيده‌ی پياپی


دخترانی سپيد
از سبدهای لاله و
"دی بلال"
حالا ...!
هلاکم کن ای عظيمه‌ی بالا،
که تنها خواستن ترا می‌طلبم.
اينجا
جنگلی از اجاق و زمرد افروخته‌ام.
گله‌ی ستاره در پيش و
چوپان ماه خسته‌ام
در پی،
دريغا دختران سپيد
دختران صبح‌گاهان بی‌گهواره!
اينجا
رازی‌ست
مدفون رازی ديگر،
و رازی ديگر
که ديگرم به رازی ديگر ...!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
سماع


بگذار از نازکای اين دَمِ آخر،
چنان بخوانم
که ملايک
از سرسرای فلک،
حلقه به گوشِ نور
دف از دريا گرفته و
گريه از دو ديده‌ی من!
اکنون
رازدارِ من تويی
که کلام معجزه
در سينه‌ريزِ صدای توست.
اکنون
بخوانم ای خوانا!
چه گيسو سپيد
از شب اين جهان
به سحرگاه بوسه خواهم مُرد!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
آل


بی‌کرانه
در کلمات شگفت
زاده شدم.
شگفتا که در اين دقيقه
سرشار از کشف اين باد برهنه‌ام.


رودها برمی‌آيند
کوه‌ها برمی‌آيند
بادها برمی‌آيند
و آدمی
هنوز از خيل خواب‌آلودگانِ زمين است.
شگفتا که من
پيش از تولد خويش
با مرگ به معنا رسيده‌ام.
بی‌کرانه
به رويايی پوشيده از حرير نور و
نماز
لبالبِ هوشم در اين دقيقه‌ی دور!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
ذره‌ها و هزاره‌ها


باد
از سمت سکوت
می‌وزيد،
واژه
از جانب جنون،
اما او را بردند،
او را بردند
تا آسمان
از مصيبت هجرانی‌اش
پيراهنی از بارانِ مُرده
بپوشد.
باران از سمت بيم و
گريه می‌باريد،
من از جانب هراس،
پس کی صدای همه‌ی هزاره‌ها را
خواهم شنيد؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
صفحه  صفحه 24 از 132:  « پیشین  1  ...  23  24  25  ...  131  132  پسین » 
شعر و ادبیات

Ali salehi|علی صالحی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA