ارسالها: 6561
#241
Posted: 28 Oct 2013 10:33
بینامان
بسيارند
در بيهودگی
بسيارند به تسليم
و بسيارند
خوابزدگانی که مبهوتِ تيرگی،
من اين تازيانهی ناروا
را
برنمیتابم.
تابم میدهی به درياها و
غرقهی هراس،
اما
ترنمها به راهِ من است.
کمتر کسی است
در اين کرانه
دريغا!
کفن کردگانِ ديار مرا
کجا میبرند؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#242
Posted: 28 Oct 2013 10:34
رسولِ پَرسهگَردِ زيتون و کبوتر و آينه
من
محبتِ بیتمامِ ترانهام
من
نشانههای شگفتی
در اين شب ديجور
ديدهام.
دريا به کرنش و بنفشه بر بادِ لاجورد،
کو او که مرا دمی
تنها دمی
دريابد ای خلايق!
به گاهی بايد رسيد
که هيچکس از اين کُنجِ بینشان
بازش نتواند رسيد.
مرا
زمزمهی زيتون و
عطر کبوتر و
طعم آينه
آموختهاند.
من
محبتِ بیتمام ترانهام،
شاعرم،
و شب از ترس تحملِ من
روز خواهد شد.
پروندهها را ببنديد،
بادهای اين دقيقهی مسحور
لبريز از تکلم پروانه است.
نگاه میکنيد و
نمیبينيد،
راه میرويد و
به مقصد نمیرسيد،
دَمی به جانبِ نور
بنگريد،
خورشيد از دسترسِ تازيانه شما
دور است.
مرا بزنيد
مرا
زمزمهی زيتون و
عطر کبوتر و
طعم آينه
آموختهاند
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#243
Posted: 28 Oct 2013 10:34
کو ...!؟
سنگی سر از زوايای خواب
برمیگيرد
تا کوهی بیرانه شود،
قطرهای سر از خواب زاويه
برمیگيرد
تا دريايی بیدامنه شود،
و من سر از اين سايهسار پير
برمیگيرم
تا خورشيدی ديگرگونه از
آواز و ترانه و توتيا شوم.
خدايا
بهای عدالت را
باز خواهم داد،
تنها يتيمانِ اين سرزمين را
نجات دهندهای
نجات دهندهای!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#244
Posted: 28 Oct 2013 10:34
ضمير
اکنون برآ،
اکنون از اين راه
که به راهِ رهايی آمدهای
هزارهی گيج را
به گهوارهی آسمان بسپار.
با سُرنای صبح
بر جبين جهان برآ،
ترکه بر دُهلِ دريا بزن!
گوش کن ای حضور
سرانجام اين گريستهی بیپناه
کلمات کهنسالِ خود را
به دريا خواهد رساند.
پس برآ
ای باغ،
ای شيئی الحياتِ دليل!
تو ... ضمير زبان منی
از اين راه
که رهايی آدمیست
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#245
Posted: 28 Oct 2013 10:35
پيشبينی
شبانههای گلگون،
و گلوی بريدهی باد
که از دهانِ گل سرخ میخواند.
پيشاپيش ارابههای خونين
موج در موج است: ماه غلتيده از آسمان،
و انسانی بَرتَر که به راه،
و راهی ناپيدا، مهآلود، مرگين!
در قحطسالِ نان
بازار ناروا،
و بارانی همه از نمک
بر کهنترين زخمهای آدمی!
تا آن ترانهی بينا!
عظمای حادثه،
و حضرتِ خوب او که خواهد آمد،
قلمزارِ گريهها
شيون مادران
شبِ ستارهی ميرِ بیفردا!
فردا که او خواهد آمد
هم از پس سه ده سالِ دور
ما باز آواز خواهيم خواند
همچون خورشيد از پسِ شبی بلند
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#246
Posted: 28 Oct 2013 10:36
دورهی سوم : زبان جن
زَبور
رفته به راه
رفته به بو، به با، به بوده
بازآ ... باغ در گشوده،
کليدِ کی بيای من، کلمه!
همه چيز من اين زن است
همه چيزِ من از چشم
همه چيزِ من از چراغ
زائوی زا و زَبور و زَرا
به راه و به زا و به هو
هی گفتِ است او،
همه سرمست هرچه هست
همه هَراستِ اين همين.
کو سايه، کو دامنه، کو پسين
فقط همين و
اویِ عجيب و
جِنِ جنوب
بازآ ... مکررِ من ای بیکليد.
اين خوانده
خواندههای خط من است.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#247
Posted: 1 Nov 2013 10:45
وداع
بگير اين دعا و
گواهِ گريهی من باش
فاش همه گفتم به رازِ او
هی رو وُ رو وُ رو ...
پس کی به مَنَت مگویِ آمدنت
تارا
به گاهِ عجيبِ گريه بگو
چه میزَند ان هو
که هی میشکنم به شک
الا به قول او؟
تو متنِ ماهِ تمامی
منم که هنوزم به دَم، به دعا
به حواشی.
به نيستیام از فراق
به نيست نیام از فاصله
و فاصله منم
نزديک اين همه دور!
پس کی میآيد او
که وقت واژهی من است.
اولتر از هميشهی فردا،
حالی دارم به حالِ هوا،
و خلاص ... که کامل است
هی حتا،
هی هنوزهی من ای تمامِ تن.
تمامش کن
تعبير نمیرود اين خوابِ آمدن
مگر حريرِ گريه بر اَبرِ خراب
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#248
Posted: 1 Nov 2013 10:45
رَد
از اين همه آدمی چرا
شکستههای شب را
به شيئی تشنه نگفتند!؟
عشای پياله بود
که رُخ از پیِ پياله میبردند
بُرده بودند مرا مُرده بودند
به کوی ميکده مرا،
و رَدِ راه به راه و به ها ...
که سايهها، صبور
سنگها به سايه
شکستهها بسيار،
و شب که شيئیِ تشنه به نود.
هی حيرتا
از اين همه آدمی چرا
يکی برادر من نبود ...!؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#249
Posted: 1 Nov 2013 10:46
از ميم و نونِ مَنا
ديگر مگر مرا
مرورِ تو از هر چه خاطره،
خوابی!
ورنه جهان پُر است از کلمه، از کابوس
جهان پُر است در اين پياله
که جمعِ پريشانِ هر مَناست.
راه میزند آواز اين رُخَم به راز
هر پرده که پردهدارِ پردهی پی است
پیدرپی است اين استِ هست
که راه میزند آوازِ آن رُخَم به راز.
بگو من از تو به بیپردگان خسته چه خواندهام
من که خرابِ حضرتِ همين پيالهی بیپردهام هنوز
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#250
Posted: 1 Nov 2013 10:46
سِرُالسَوا
اين دانای گندم است
با قَسَمها بیحَواش!
گفت بچين ای خليفه الخلاص،
بچين و خلاصم کن!
تبعيدِ تا از گليمِ حروف
بريده پا از گفتِ سربهدار.
هی سر به تویِ چاه
گرگِ بیگريه، برادرم
قسم نخور!
اين دانای گندم است
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "