ارسالها: 6561
#281
Posted: 13 Nov 2013 18:52
ترانهی دوم - دال
امشب
نه فاخته میخواند
نه بادها از درهی خيزران میگذرند
من، يک نفرِ ديگر هستم
کاش اين سيرسيرکهایِ نفسبُريده هم میخوابيدند.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#282
Posted: 13 Nov 2013 18:52
ترانهی سوم - شين
قُمریهای بیخيال هم فهميدهاند
فروردين است
اما آشيانهها را باد خواهد برد.
خيالی نيست!
بنفشههای کوهی هم فهميدهاند
فروردين است
اما آفتابِ تنبلِ دامنه را باد خواهد برد.
خيالی نيست!
سنگريزههای کنارهی رود هم فهميدهاند
فروردين است
اما سايهروشنانِ سَحَری را باد خواهد برد.
خيالی نيست!
همهی اينها درست
اما بهارِ سفرکردهی ما کی برمیگردد؟
واقعا خيالی نيست!؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#283
Posted: 13 Nov 2013 18:53
ترانهی سوم - هـ
باد میآمد يا نمیآمد، نمیدانم
اما دو تا کبوترِ دلگير
زيرِ سايبانِ شکستهی بیحصير
داشتند حرف میزدند
يکيشان کمتر، خسته، خاموش
آن ديگری بیحواس، پُرگو، بیپروا.
هوا پُر از تنفس تيغ و رَدپایِ پرنده بود
میگويند
گربههای گرسنه هم خواب میبينند.
...
داشتم چه میگفتم ...
...
ناگهان صدای سهتارِ کهنه شکست
يک نفر گفت:
تمام کودکان، زنان، و پيران خسته
بايد در خانه بمانند
هوا آلوده است
شهر، آدمی، آسمان آلوده است
سه ماه و دو هفته و چند روزِ تمام بود
که ديگر باد نمیآمد.
يادم آمد
يکيشان پَر زده رفته بود
اما آن ديگری بیحواس، پُرگو، بیپروا!
داشت با خودش هنوز
هنوز داشت با خودش حرف میزد.
گربه
به سايهبانِ شکستهی بیحصير رسيده بود.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#284
Posted: 13 Nov 2013 18:53
ترانهی سوم - ر
همهی روزهای نرفته
همين امروز است.
همهی روزهای رفته هم
همين امروز است.
شب که بيايد
شب مجبور است
تمام شکوفههای روشنِ شبتاب را
باور کند.
حالا آوازی بخوان
میدانم اين بادهای گرسنه
از چيدنِ بیهنگامِ نیزارها آمدهاند
اما سرت را که بالا بگيری
يک آسمان مرواريدِ پراکنده آن بالاست.
مهم نيست
آفتاب غايب باشد
رَدِپای کمرنگ همين پرنده تا پُشتِ کوه
يعنی خيلی چيزها.
چراغ را بالاتر بگير!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#285
Posted: 13 Nov 2013 18:53
ترانهی سوم - ز
اَبرَک آسودهای بالای کوه
زنبقی در باد
و برفِ بازماندهی دی.
گيلاسها، شکوفهها، غزاله، غفلت
تابستانِ تمامِ اَفراها
و تو که ناگهان
مرا به نامِ کوچک خودم میخوانی.
نارنجها، هلو، روشنايیِ راه
جلوبارهی بالای شيب
نامها، رخسارها، ادامه، آوازها
و من که خيلی دير
نامِ کوچک تو را در همين ترانه تکرار کردهام.
خدايا اين چه رويايیست
که هرگز شهامتِ گفتنش را
به گهواره نداشتهام
اما به گور شايد ...!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#286
Posted: 13 Nov 2013 18:54
ترانهی سوم - الف
هی دختر دانا
نگو در بندرگاهِ باد و بنفشه
چه ديدهای
کسی باورش نمیشود.
بار انداخته ماهِ کمرنگِ اوايلِ نيلوفر
عجيب است
برای فروافتادن از شاخسارِ بيد
هيچ برگی
چشم به راهِ پاييز نمیماند.
داشتند تکانم میدادند
قبلا خوب نيست
پيشترها صدای مبهم چيزی
شبيه شکستنِ قفل آمده بود.
چه خوابِ ناتمامی
گفتند: وقتش رسيده است.
چشمبندِ مشکیِ کهنه
بوی باد و بنفشه میداد.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#287
Posted: 13 Nov 2013 18:54
ترانهی سوم - دال
همهی ما
محکومانِ بیوکيلِ همين کلمات سادهايم
تنها پيادگانِ بیخبر از عطر آسمان
بخشوده خواهند شد.
تو چرا چمدانت را بستهای؟
شبی اين همه پردهدران، معلوم است
جريمهی ساکتترين ستارگانش
نپرسيدن از ساعتِ گرگ و ميشِ سحریست.
بس کن، ما آزاديم
در به يادآوردنِ خاموشیِ خانه هم آزاديم
در به يادآوردنِ کلمات، اسامی، آدميان.
چه کسی گفته است
از کنارکشيدنِ اين همه پَرده ... پشيمانيم؟
نگران چيستی تو؟
برو چمدانت را از پاگردِ پلکان
به خوابِ مجبورِ خانه بياور
در را هم ببند!
در بعضی ترانهها آمده است:
وطن واژهایست
که تنها در عطرِ گريه و رويای گرسنگان
تبرئه خواهد شد.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#288
Posted: 13 Nov 2013 18:54
ترانهی چهارم - شين
تنها کودکانِ سينهخوارِ ستاره و آهو میفهمند
چرا شب همه شب
پريونِ هفت پردهی لافتا میآيند
به حيرتِ آدمی از سهمِ علاقه اشاره میکنند
و باز به بالایِ بهشتِ بوسهها باز میگردند.
خودم به تو خواهم گفت
از ديگران مپرس.
من در قُمارِ همين علاقههای آسانِ آدمی
گريهها از دامنِ دريا برده و
خوابها به قيمت همين بيداریِ بیخيال باختهام.
گوش کن
من خودم شنيدم
پرندهای که تازه از بالای بهشتِ بیمگو آمده بود
داشت با باد
از سکوتِ ستاره و آهو سخن میگفت.
هی شيرخوارهی خسته
اولادِ هفت پردهی لافتا
تو بايد سنگها کشيده باشی
تا سَبُک از ترسِ اين گردنه بگذری.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#289
Posted: 14 Nov 2013 13:48
ترانهی چهارم - هـ
زرا ...!
زائرِ ناگزيرِ به برفماندهی من
زندگی همين است ديگر
علف
آينهدارِ آرايشِ کمرنگِ شبنم است
ماه
پَردهپوشِ هقهقِ تنهاترين زنان
و من
که غلامِ گريههای تواَم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#290
Posted: 14 Nov 2013 13:48
ترانهی چهارم - ر
يک سازی میزند اين رودِ بیپرده از آوازِ او
که نگو!
هی از هوایِ اين همه واژه
وسوسهام میکند: بيا!
اما نمیروم
چه فايده دارد اين رفتن
که بازآمدنش
پردهپوشِ پشيمانیست.
حقيقت اين است
هنوز ميانِ دريا و دلهره
مجبورت نکردهاند که بدانی
باد نمیفهمد.
باد نمیفهمد
براين بوتهی بیوطن چه رفته است.
حالا هی سازِ بیپرده
از پرده در پرده چيزی بزن
چيزی در پرده باز نخواهد ماند.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "