انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 36 از 132:  « پیشین  1  ...  35  36  37  ...  131  132  پسین »

Ali salehi|علی صالحی


مرد

 
ترانه‌ی چهارم - ز


من فقط پنجره‌ای رو به جهان دارم
تو گولم می‌زنی هنوز
دروغ می‌گويی
نمی‌آيی!


اين‌جا ديگر کجاست؟
اين‌جا همه چيز از حوالیِ حوصله سَر می‌رود،
آدمی اصلا نمی‌داند دانايی چيست.


من هم مثل تو خسته‌ام
اين سوی پُل از من خواب نيست
اين سوی پُل آزارم می‌دهند
تنها بادهای بريده‌ی بينِ راه می‌فهمند چه می‌گويم.


وقتش همين الان است
دو سه خطِ آخر اين ترانه برای بعد!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
ترانه‌ی چهارم - الف


اين‌جا هزار پياله شکسته است
تا يکی تشنه به نامِ آب
برآمد و آوازمان داد:
شما که دل نداده
دست را باخته‌ايد!


عرضی نيست!
ما پندِ پيران را
کی از شنيدنِ آری نگفته‌ايم؟


اين جُرم ماست،
حالا چه خواب و چه خراب!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
ترانه‌ی چهارم - دال


من!؟


نمک‌پرورده‌ی همين زخم‌های از آشنا خورده،
آنقدر با خرابیِ اين گريه ساخته‌ام
که هر کُنجِ اين خانه از دستِ ديده‌ام درياست!


حالا که چه يعنی کلمه؟


شما هم خودتان را معرفی کنيد!
اين سايه‌های مبهمِ خاموش
همراهِ شما چه می‌خواهند؟
اين سنجاق‌های منتظر
اين کوچه‌های کُنجکاوِ بی‌رهگذر
اين کلماتِ کُتک‌خورده‌ی خراب؟


حالا که چه يعنی شفا؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
ترانه‌ی پنجم - شين


کم‌کم به بچه‌ها بگو
من فقط همين هفته مهمانشان هستم
به اولين علامت از آرامشِ دريا که رسيديم
کارِ اين زورقِ شکسته تمام است.


ممکن است ما
اشتباه کرده باشيم
اما بطورِ قطع و يقين
رَدِپای رفتگانِ ما را باد بُرده است.


ما بايد برگرديم
فرصتِ شبگيرِ ستاره بسيار است
راديو راست نمی‌گويد
کاش فانوسی با خود آورده بوديد
اين جا هر بی‌راهه‌ی پرتی
به آن منزلگاهِ نامنتظر نمی‌رسد،
امروز آخرين روزِ ...
دقايقِ آخرين روزِ همان هفته‌ی مقرر است!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
ترانه‌ی پنجم - هـ


حرف توی حرف می‌آيد
آدم دلش می‌خواهد برود
برگردد به همان هزاره‌ی دور از دست
همان که بعضی‌ها به آن اَلَست‌وَاَلازَل می‌گويند.


شما برويد
من هنوز بند کفشم را نبسته‌ام!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
ترانه‌ی پنجم - ر


آنا، مانا
ماناما، ناما!


نَمِ نی است اين، چُرتِ خُمارِ ظهر
عطرِ حصيرِ خيس، يکی دو کوچه ... کلافه‌ی باد.
تو چطوری توتيا!
اهل و بيتِ علاقه،‌ آشنايانِ همين حدود،
همه ... حالشان چطور است توتيا؟


دايه دارد با يکی مثلِ خودش
مثلِ خودش غايب از نظر
از شبِ پابه‌زایِ شهريوری، شِکوه می‌کند.
يکی به راهِ چپ
يکی به راهِ راست
بادبزن‌های اين باديه
بوی خواب و خرمای رسيده می‌دهند.


پس کی بادهای شمالی به وقتِ خواب ...؟
خنکایِ حضرتِ آب
ماهِ دُرُشتِ دامنه‌دارِ اهوازی
آوازِ غريب عرب‌تباری از کناره‌ی رود
پُلِ هزار پيرارِ پابه‌جا
بازار يخ، ريحان، رازيانه،‌ عَبا
دِشداشه، دريا، اَگاله، ابونواس!


آنا، مانا
ماناما، ناما!
برو ببين به راه
از چه هنوز قطارِ عصرِ دوشنبه دير کرده است
من چشمم آب نمی‌خورد از خوابِ تشنگان
آخر اين چه نَقلی‌ست
که در نیِ شکسته می‌دمند اين پرده‌پوشانِ شب‌فروش؟
يعنی نمی‌دانند
گريه‌های اين درگاه‌نشينِ دست‌بسته را
پایِ پيادگانِ خسته نخواهند نوشت؟


باد می‌آيد
و داستان‌ها دارد اين دفترِ خط خورده
اين نَمِ نی، اين حصيرِ خيس!


هی حوصله‌خوانِ خواب‌های اين همه جنوب
من که کاری ندارم به اين کاسه‌ی بی‌کربلایِ آب
فقط اين‌جا
باد می‌وزد از سمتِ واژه
ولی
هيچ کتابی از تعبيرِ اين ترانه، ورق نمی‌خورَد.


آنا، مانا، هی نامانا، ناما!
آن‌ها که به تقصيرِ تشنگان
دست بر دهانِ دريا نهاده‌اند
نمی‌دانند چه توفان‌ها
که از قولِ اين قطره خواهند شنيد.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
ترانه‌ی پنجم - ز


سخن‌ورز، واژه‌باز، با همه، بزرگ.
بيچاره آدمی!


همه چيز تنهاست
تاريکیِ يک‌دستِ دريا حتی
ماه،‌ خانه، ايوان، آدمی!


همين که هست
دلتنگی‌های ساکتِ همين که هست!
سه، سه علامتِ حيرت، خوش‌خيالانِ بی‌عدد،
کتابی کهنه بالای رَف، و يک عده که هميشه آسوده‌اند،
غبارِ مُرده می‌بارد از با همه.


در تورات آمده است
جهان و هرچه در اوست
باطلِ اباطيل است.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
ترانه‌ی پنجم - الف


پيش از اينی که زاده شوم
من تکرارِ گُم‌شده‌ی حضرتِ سليمان بودم
به همين دليل
هرچه آرزو می‌کنم
برآورده می‌شود.


گفتم دلم روز می‌خواهد
روشنايی ... رازدارِ واژگانِ من است
و نخوابيدم
نور آمد!


گفتم باران بيايد
به خاطرِ عطرِ خالصِ خاک و انار، باران بيايد!
به خانه نرفتم
تا يکی، يک نفر پرسيد:
بی‌چترِ اين همه بی‌خيال ... کجا؟


رفتم يک طرفی
رفته بودم يک طرفی
پرسيدم پس کی تمامِ کلماتِ همان شيرازیِ مثل خودم
از حواشیِ خواب‌ها به سرانگشتِ معجزه می‌رسند؟


ميانِ راه
زنی از تبارِ کوليانِ اهوازی گفت:
هی دريانرفته‌ی بی‌رويا
تو هم که گمشده داری!


و بعد ...
نه، هيچ، با تو نبودم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
ترانه‌ی پنجم - دال


در باز می‌شود
پله‌ها روشن‌تر،
و حياط ... خيلی‌ست!
چقدر انار هست
پيچک، پرنده، خرمالو.
چه اردی‌بهشتِ لبريزی!
يعنی اين‌جا وطنِ من است؟


روز است
روزی کاملا کافی
کوچه، مناسب
و کيفم ... سَبُک.


ايستگاهِ خلوتِ فعله‌ها
روبه‌رویِ آن سوتر است.


تاکسی!
ميرداماد، رازانِ شمالی!


هی نه، تو مُرده‌ای سيدعلی!
تو مُرده‌ای ميانِ تمام تکليف‌ها، دقيقه‌ها
و چند شيئیِ آشنا ...


حالا در را ببند لطفا ...!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
ترانه‌ی ششم - شين


پيش از آنکه بند کفش‌هايم را ببندم
بايد ببينم
چه ساعتی از آخرين دقايقِ مغرب است.


به راه می‌زنم
شب است، شب باشد،
ناسروده‌های بسياری به راه است
بعد از من
کسی بايد برای تنهاترين بيوه‌ی بی‌باران
پياله‌ی آبی ببرد!
کودکانِ خيابانی می‌دانند
من عموی شکسته‌ترين آينه‌ها بوده‌ام
به همين دليل
سنگ‌ها و سيلی‌ها را می‌شناسم
من چيزها ديده‌ام به زندگی
که امروز کنارِ همين کلماتِ ساده
به آسودگی رسيده‌ام.


رازها دارد اين دقايقِ شکسته
اين مويه‌های مغربی.


هی بی‌خطاترين دست‌خطِ سايه‌روشنان!
مرگ که چيزی نيست!
بستنِ بندِ کفشی‌ست
عبور عقربکی شايد
يا چيزی شبيهِ چيزهايی که ديده‌ای:
افتادنِ اناری
آوازِ پرنده‌ای
پريدنِ حرفی ...
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
صفحه  صفحه 36 از 132:  « پیشین  1  ...  35  36  37  ...  131  132  پسین » 
شعر و ادبیات

Ali salehi|علی صالحی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA