ارسالها: 6561
#391
Posted: 15 Nov 2013 17:22
اشعار کتاب : دریغا ملا عمر ...
شعرهای اين دفتر، از زمان پيدايی حکومت "طالبان" تا حادثهی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ سروده شده است.
نام: دريغا ملا عمر ...
شاعر: سيد علی صالحی
تاريخ چاپ: چاپ اول - ۱۳۸۰
تيراژ: ۲۲۰۰ جلد
تعداد صفحات: ۴۷ صفحه
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#392
Posted: 16 Nov 2013 11:43
از مويههای بُرقََع پوش کابلی
ای کاش
خاشاکِ خفته به راهِ باد میدانست
چه پاييز دست به داسی
کمر به قتل عامِ گندم و بابونه بسته است.
ای کاش
بوتهی بیوطن
به راهِ باد میدانست
چه آوارهی بیمنزلِ بيابان و
چه سوختن به خاکستر چالهای!
تو پيرم کردی مُلاعُمر
مگر مرا به جُرمِ کدام حَرام
از پيچ و تابِ تازيانهی باد آفريدهاند
که در سرزمينِ تو زن زاده شدم؟
ديگر چه میخوانیاَم به خاموشیِ وطن
من
سارِ سربُريده به بالای دار
کُتک خوردهی پَستو نشينِ تو
تو
دستار بندِ حد زنانِ هار
فتوانويسِ قلعهی قندهار
ديگر چه میخواهی از کُشتنِ بودا به باميان
بلبل به باد غيس ...؟
دريغا کبوتر کُشانِ کهنهکار!
سليمه به سنگسار و
خواهرم به خانه مُرد،
کودکانم به کابل و
شويَم ... کرانههای کويت.
پس ما مگر
مقابلِ کدام کتابِ بیمعجزه مُردهايم
که بیپناهیِ آدمی را
جُز جِرزِ ديوار و مزار زنده به گوران نديدهايد!
پس اين بُرقَع پوشِ کابلی
کی از پستویِ هزار حجاب به در خواهد شد؟
دريغا مُلاعُمر
ای کاش میدانستی
ترا نيز به گمانم زنی زاييده است.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#393
Posted: 16 Nov 2013 11:44
همين طور است
دارد برف میآيد
سربازانِ سرزمينی دور
در کوچههای کابل
پی سيگار و میخانه میگردند.
خورشيد
رفته به انتهای خواب و
چُرت خُمارش رسيده است.
لورکا مرده
ژان پل سارتر مرده
ريتموس و رازدار آيدا مُرده
اما يک نفر هنوز
هنوز يک نفر شبيه شاه مسعود
پشتِ همين دريچهی رو به سپيدهدم بيدار است.
بگذار هر چه دلش میخواهد
برف بيايد!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#394
Posted: 16 Nov 2013 11:44
کتاب و مَرهَم و عصا
يک روز
همهی شما
به جايی شبيهِ وطن واژههای من
باز میگرديد.
دامنههای بنفشهپوشِ باميان
پُر از ردِ پای پيامبرانیست
که برای بودا
کتاب و مرهم و عصا آوردهاند.
نترس آصفِ آواره
بايد به خانه برگرديم.
ماه
مينِ بازمانده از دوران جنگِ شاعران
با سانسور است.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#395
Posted: 16 Nov 2013 11:44
شوکران
دريغا اميرزادهی عرب
آنچه تو
در ترانه و تزوير خويش
نهان کردهای
نه وجدانِ آن تشنهایست
که از رَبَذه باز میآمد
نه مويههای سَر به چاه بُردهای
که ترانهخوانِ يتيمان بود.
حاشا
که هزار شبِ تشنه
بسی مونستر از پيالهی شوکرانیست
که من از تو به انتظار؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#396
Posted: 16 Nov 2013 11:45
کلمات، سنگپارهها، ابراهيم
از دور شبيه بارانِ گندم میبارند
بمبهای خوشهای.
گلدانهای چينیِ بالای رف را
شکستهاند
سنگ نينداز ابراهيم
طيارهها خيلی دورند!
از دور
از گلدستههای شکستهی آن بالا
صدای اذانِ هزارهی باد میآيد
تقويم ورق میخورد
واژهها پراکنده میشوند، میروند
میروند آن سوی آن همه سايهروشن
روی مزار ابراهيم میبارند.
B.B.C گفت:
نيروهای زمينی به دورازهی قندهار رسيدهاند!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#397
Posted: 16 Nov 2013 11:45
کمپِ خيرآباد
يکی کنار کومهای از نی و نايلون میميرد
يکی کنار شومينهی روشنی از ثوابِ سکوت.
زرشک ... بزرگوارانِ بیبديلِ هلهله!
بنلادن شش حرف است
ملاعمر شش حرف است
به الفبای سادهی ما دقت کنيد
عدالت امّا يک حرف ساده کم میآورد
فقط پنج حرفِ عجيب آمدهاند کنار هم
کوچه را قرق کردهاند.
لغتنامهها از او میترسند!
تقسيم يک پاره نان
اين همه چاقویِ ضامندارِ دسته سفيد نمیخواهد
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#398
Posted: 16 Nov 2013 11:45
از طرفِ تامينات طالبان
قابها، گنجهها، خانه
خاکِ گلدانها را نيز بگرديد!
پردهها، البسه، اسامی
ماه، مقنعه، صبح و ستاره را بگرديد!
بگرديد!
اينجا جز نام ناصر و
سرفههای بُريدهبريدهاش
چيزی نخواهيد يافت،
جز اين دو ديده
اين دولول پُر از شبنم و پروانه
چيزی نخواهيد يافت.
بیجهت
پیِ کدام سر نخ تازه
ترانهی ناسروده
کتاب سوخته ... میگرديد؟
روياهايم را روسها بردند
ترانههايم ... طالبان و
تنهایام را شما،
حالا تمام دارايیام
همين مُشتِ بستهی پُر از رازِ گريه است.
اگر برای مُردنِ آن کبوترِ سربُريده آمدهايد
قبرستان کهنهی کابل ... همين نزديکیهاست.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#399
Posted: 16 Nov 2013 11:45
معجزه
برای فرار از کابل
فقط دو راه مانده بود
اما آن روز همه مردم
رو به جانب يک نشانیِ روشن میرفتند
شنيده بودند
بالای کوه، پروانهای
لای بوتهی سيمخاردار
خوابِ شکوفهی گندم ديده است.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#400
Posted: 16 Nov 2013 11:46
دختری اهل هرات به من گفت:
(منظورم اشاره به خواب فروغ است ...)
من هم مثلِ همهی شما
گاهی خسته میشوم از دست آدمی
از دستِ هر چه آشناست.
خيلی کَم دروغ میگويم
میفهمم منظور فروغ از صيادِ پير و
پریِ کوچکِ غمگين چه بوده است.
ديگر هيچ کسی
قادر به تقسيم شربت سينه و
سينمای فردين نيست.
همهی آن صحبتهای ساده و
حرفهای قشنگِ معصومانه ... مُردهاند!
او که به جای بسياری آمده منم
من از وحشتِ بعضی واژهها
گاهی به دريا اشاره میکنم
زورم اصلا به اين بادهای بازيگوشِ رهگذر نمیرسد.
يک بار هم حجابم را ميان راه
به بوتهی باران خوردهی برهنهای بخشيدم،
وقتی به خانه آمدم
ديدم تُنگِ روی ميز
پُر از هزار بافهی نور و سوسن و
نرگس است.
شگفتا
من منتظر کسی نبودم!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "