ارسالها: 6561
#41
Posted: 19 Oct 2013 22:49
صندوقِ پستیِ پايين کوچه
دارند آواز میخوانند،
بنفشههای نظرکرده
راه افتاده دارند میروند دامنههای دارآباد.
کمی بوی باران
کمی بوی خاک
و بعد
خوابِ نَمی از خنکایِ پسين
و بعد
کلماتِ سادهای از سينِ هر سفر،
و من
که دست میکشم بر سَحُوریِ سنگ،
و گريه میکنم در غيابِ تو.
پس چرا نمیخوانی عيسایِ آبهای درياگذر!
بوی گلوی عرقکردهی تو را دوست میدارم
بوی خویِ خالصِ ليمو، قرينه، غَش،
هی قاف و غينِ عطش!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#42
Posted: 20 Oct 2013 12:20
در کتابِ مَزمورات آمده است
صبوری کن سايهی پا در گريزِ پسين،
خورشيد
برای بازآمدن است که میرود.
نگران نباش
به زودی باردارترين ابرهای شمالی
شامگاهِ گندم و آهو را
سيراب خواهند کرد،
و ما به راهِ روشنِ آرامش خواهيم رسيد.
فقط کافیست به قدرِ سوختنِ کبريتی
تاريکی بیپايانِ پيش رو را تحمل کنيم،
حتما سپيدهدم سرخواهد زد
خورشيد باز خواهد گشت
و واژههای ممنوع نيز وزيدن خواهند گرفت.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#43
Posted: 20 Oct 2013 12:20
بیحيا
آوردهی بیگاهِ بارانهای شمالی منم
رفتهی از هوشِ هر گريه در اين هوا،
از خوی و موی و روی تو ... حالی،
حالی به حالی منم.
رَد به رَدَم به راهِ وَرا،
گرفتهی دستم چه میبری به راه؟
خدا
قسم به رسمِ غزل خوانده است مرا.
میبِنَخوانیام به اوزانِ عيش وُ
میبِنَخوانیام به آوازِ نی،
شهريورا ...!
شدن به شوقِ تو از عشق،
يعنی که مُردنِ مرا کی ديدهای به دی؟
يا حضرتِ همين لحظه که لبريزِ رفتنام،
اين جان و اين جامه و اين واوِ بیویام، وطنام،
من زنده به طعمِ همين تنام.
هی بیهودگی
بیهودگی
بیهودگی!
نه ماندنِ جايی
که کمی از خودم به خواب،
نه رفتنِ جايی
که کمی از تو به آسودگی.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#44
Posted: 20 Oct 2013 12:21
دعوای عصرِ ديروز
چرا کلماتِ روشن خود را
به کُشتن میدهيد،
دنيا پُر از علامتِ آهو
به جنگلِ دورِ بنفشه و شبنم است.
من از شما جدا خواهم شد
شما دروغ میگوييد
شما کلماتِ روشنِ خود را
به کُشتن میدهيد،
راهِ دُرُستِ رسيدن به سورهی صبح را نمیدانيد،
فقط حرف میزنيد.
من بايد بروم
بروم رو به پيالههای پياپی بنشينم،
من از راه بنفشه به آهو خواهم رسيد
و دعا خواهم کرد
و باران خواهد آمد
و خيلی چيزها، خيلی چيزها ...!
پيالهی هفتم است اين،
بايد وضوی واژه بگيرم،
تمام ...!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#45
Posted: 20 Oct 2013 12:21
دوازدهگانهی سين
انگار هزار سالِ پيش از اين بود
که روزی روح بزرگ
از پسِ بوتههای روشنِ ريواس
به اسمِ کوچکِ باران آوازم داد:
راهِ رسيدن به جادوی واژهها
زمزمهی مَزموراتِ مخفیِ من است،
من
تو را وکيلِ واژههایِ حضرتِ او خواهم خواند،
تا در غيابِ ذهنِ زَبور
ترنم از حيرتِ سنگ وُ
سحوری از سرانگشتِ ستاره ببارد.
و من
رازآلودهی آوازِ ماه و مُغان
تنها در تکلم تو روييدم
تا زن، تا زندگی، تا زَبور ...!
تکرار کن
مَرموزاتِ مرا تکرار کن!
فرشته در فرصتِ همين فهم ساده بود
که از دعای علاقه
به اورادِ آدمی رسيد.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#46
Posted: 20 Oct 2013 12:22
خداوندِ پَردهپوشِ خنياگران پادرميانی خواهد کرد
هی میگردم وُ
باز چراغی هيچ
از اين همه هوای روشن،
تاريکم نمیکند.
اينجا
نه مَحرَمِ رازی
که دلداریِ دروغش به خواب،
نه بيداریِ خودگريزِ خستهای
که بیمگویِ چرا.
راستی چرا؟
هی با ماهرفتهی بیآفتاب نيامده،
بيا!
ديگر نه ماه را برای شبِ گريه میخواهم
نه آفتاب را که روزِ قرار.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#47
Posted: 20 Oct 2013 12:22
راهبَلَدِ ما يک زن بود
پريانِ پَردهپوش
چشم به راهِ علامتِ فانوساند،
قرار است
زورقی از جنسِ بادام و نی
به ساحلِ آرامِ اردیبهشت بيايد.
آماده باشيد
راه میافتيم،
پاروزنان از پُشتِ برکهی باد
سمتِ فراموشیِ اوقاتِ آب خواهيم رفت.
همهی راز علاقهی آدمی به آدمی
همين رويای سادهی رفتن وُ
بعد
بیخبر آمدنهای هميشهی اوست.
حالا کمی آرامتر صحبت کنيد،
بادهای بیراهِ سايهنشين
حسودند!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#48
Posted: 20 Oct 2013 12:22
دلداریهای پيشِ پا افتادهی مخاطبی که دوستش میدارم
نه آمدن، دلبخواهِ ماست
نه رفتن، آوازی که به اختيار.
دنبال دردسر نگرد
همه چيز درست خواهد شد،
بالاخره انعکاسِ چاقو را فراموش خواهيم کرد
بالاخره مرغِ سَحَر نيز با ما به ميکده خواهد خواند
بالاخره ما هم روزی
به دلخواهِ خود زندگی خواهيم کرد.
حالا بيا برويم تجريش،
هوا محشر است،
يک حرفی با تو دارم،
قدم میزنيم ...!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#49
Posted: 20 Oct 2013 12:23
در گورستان فضل ابن يحيی برمکی
و ما ديديم
گَلههای بیشمارِ فيلها را ديديم
و رفتن آرامِ سِند را در پسينِ غسل
و طاووس را در کمرکشِ کوه،
و ويرانیِ بودا را به باميان
و دايرههای پياپیِ آب را
رود را
دجله را و دريا را ديديم.
و ما ديديم،
کابلِ کهنسال را در عَزای آدمی ديديم
و بغدادِ بیپناه را در خوابِ مُعتَصب.
اينجا مشکلترين پرسشِ زندگی
عبور از گَلههای بیشمارِ اَشباحِ وحشت است
که خميده و بیخبر
از وقتِ واژههایِ مُبهمِ ما میگذرند،
و ما
تنها میبينيم
نگاه میکنيم
و آهسته از کنارِ مردگانِ خود میگذريم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#50
Posted: 20 Oct 2013 12:23
هی لولیِ بَربَطزن!
چه فرق میکند
صد سالِ ديگر
اسمِ اين دقيقه چه بوده
حسِ اين هوا چه بوده
منظورِ اين واژه چه بوده است.
لبريز، تَگَری، آرام،
آرام آرام ... فالی بزن دختر!
بیخيالیِ خالصِ آدمی هم
هوشِ خاصی میخواهد.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "