ارسالها: 6561
#521
Posted: 5 Dec 2013 17:15
نامهی نهم
حالم خوب است
هنوز خواب میبينم
ابری میآيد
و مرا تا سرآغازِ روييدن ... بدرقه میکند.
تابستان که بيايد
نمیدانم چندساله میشوم
اما صدای غريبی
مرتب میگويَدَم:
- پس تو کی خواهی مُرد!؟
ریرا ...!
به کوری چشمِ کلاغ
عقابها هرگز نمیميرند!
مهم نيست
تو که آن بيدِ بالِ حوض را
به خاطر داری ...!
همين امروز غروب
برايش دو شعر تازه از "نيما" خواندم
او هم خَم شد بر آب و گفت:
گيسوانم را مثلِ افسانه بباف!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#522
Posted: 5 Dec 2013 17:15
دفتر سوم: چند نشانی از دومين ديدار
۱
من از ميان همهی شما
منتظر کسی بودم ... که نيامد!
به گمانم دريا
چشمی برای گريستن نداشت
ورنه آن پرندهی بیجُفت
به جای نَمنَمِ يکی قطرهی باران
چشمْ به راهِ دو ديدهی من
از دريا نمیگريخت.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#523
Posted: 5 Dec 2013 17:16
۲
ديگر نديدمت
نه در باد و نه در فانوس
ديگر نديدمت
مثل هزار حرف ديگر
هزار مسئلهی مشکل
حتی نه بر پلک پروانه
نه در تخيلِ باد!
پس چه میبايست!؟
نديدمت ديگر!
حالا چه کنم؟
چشمهای همهی مردگان
مرا مینگرند!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#524
Posted: 5 Dec 2013 17:16
۳
اينجا چه کَم از چراغ سخن میگويند
پس تو ...
تو لااقل جَلْدی برو خانه
يک چيزی بياور ... آفتابِ تنبلِ مِهآلود!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#525
Posted: 5 Dec 2013 17:16
۴
گاه يک ستاره
يک ستاره گاهی
میتواند حتی در کفِ يک پيالهی آب
خوابِ هزار آسمانِ آسوده ببيند!
آن وقت تو میگويی چه ...؟
میگويی يک آينه برای انعکاسِ علاقه
کافی نيست!؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#526
Posted: 5 Dec 2013 17:16
۵
زبانِ ستاره
همين گفت و گوی کوچه و آدمیست
زبان سادهی ما
همين تکلمِ يقين و يگانگیست.
مگر به تو نگفتهاند
مگر نمیدانی ... هوا چقدر خوب است!
خوب است که ما به کوچه آمدهايم
هيچکس نداند
لااقل تو که میدانی من چقدر شاعرم!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#527
Posted: 5 Dec 2013 17:17
۶
دير است ديگر
بگذار برای وقتی که از آنجا به خانه برگشتيم
باد شمال میگويد
نَمنَمِ بارانی که بيايد
همهی دنيا مال خودمان میشود،
حتی شبپَره، خَطمی، ماه
ارغوان و عطرِ هر چه خوشست بيايد،
بگذار همسايهها
خوابِ يک انارِ نو رسيده ببينند
چه عيبی دارد!؟
ما که راهِ دور باغهای بالا را
بهتر از هر کبوتری بلديم
پس نگرانِ چه هستی؟!
هوا خوش است
من از خورجينِ ماه
مشتی گندم و ترانه برداشتهام
تو هم برای پيراهنت
تکمهی کوچکی از خوابِ ستاره بچين،
حيف است اين همه حرف باشد وُ
از تو و ترانه و روشنايی نباشد!
باد شمال
هميشه از سمتِ شمال میوزد،
گول نخوری!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#528
Posted: 5 Dec 2013 17:17
۷
آسمان از شمارش ستارگانِ سادهاش
به خواب میرود
آلوی وحشی از بارانِ وَرَقهای پاييزیاش خواب است،
"خاج" میآيد
"دولوی" دل، دريا!
تو نگو
بگذار بقيه بگويند!
کوه از شمارش روياهای بلوطْبُنان
به خواب میرود
شهر، تمام شهر، از شمارشِ اهلِ خواب
خواب است،
"گشنيز" میآيد
"تَکِ خشت"، بخند!
تو نگو
بگذار بقيه بگويند!
خانه از سهمِ سکوتِ خويش
به خواب میرود
من از شمارشِ اين همه هنوز
در بازیِ سرانگشتانِ خويش بيدارم.
هی پاسورِ ناتمامِ اين شبِ بیخودی
پس کی صبح خواهد شد؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#529
Posted: 5 Dec 2013 17:17
۸
فقط میدانم
که تاريکی تا انتهای جهان ... تاريکیست
پس من چه کردهام
که بايد از اندوهِ اين همه چه کنم بميرم؟!
يک نفر ... بیجهت
در انتهای کوچه با خودش میگويد:
بیشک، شبی ... مُرغی آمده
پَر بَر پيشانیِ خانهی ما ريخته و رفته است،
حالا به فرض که ريخت
حالا به فرض که رفت
ما چه کردهايم
که بايد از اندوهِ اين همه فلان ...؟!
يک پيالهی آب
اندکی سکوت
و صبح، که هزار و يک گُل سرخ ...!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#530
Posted: 5 Dec 2013 17:18
۹
عجيب است اين گُل
نيمی پروانه و نيمی گلبرگِ رازقی،
چون من
که نيمی کودک وُ
نيمی اندوهِ آينهام.
کف بر کف مَزَن از شوق
صدايم کن
هم میآيم
هم میشکنم.
جواب پروردگار هم
با هر چه پروانه است
با هر چه رازقیست.
اصلا وِل کن بيا ... عزيزم
گوشهای من از اين همه حرفِ بیپروانه پُر است
واقعا چه عطری دارد اين رازقی ...!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "