ارسالها: 6561
#661
Posted: 22 Dec 2013 18:47
چ
تو داری اينا رو ميگی
که دلمو به دست بياری
يه جوری آرومم کنی
تو همسايهمونرو نديدی اصلا!
چقدرِ عطرِ نون تازه مياد اين طرفا
يادم نميره چه چلچههايی که نخوندن برای بارونای بهاری
چند تا چراغ روشن هم بودن
چند تا ستاره ... بالای کوچهی نسترن،
ترانه، عناب، نینوا ...!
اصلا چی مینويسی بیکلمه، بیهوا، بینام!
برو به باد بگو
کی بارون مياد،
کی بارون مياد ... ما شمعدونيا رو
بذاريم بالِ چينه، تو ايوون، لبِ طاقی!؟
منم رفتم ... يه روز ديگه برگردم
عينِ همين بارونِ بیخبر
عين باد ... که وزيد،
صاف وزيد تو هر چی واژه بودن
من غرقِ اون همه کلمه، پرسيدم:
- سکوت چيه که آدم میتونه باهاش
هم جهنم بره، هم بهشت!؟
ديوه خنديد
باد خنديد!
نامردا رفته بودن درو کرده بودن مزرعهی گلسرخ وُ
نه سرزدن به ماه
نه حال مارو پرسيدن.
باد اومده بود
پَرپَرِ گفتههام به باد
يه دل میخواد خيلی عاشق
که بفهمه من دارم با کی حرف میزنم
چی ميگم، برای کی ميگم، چطور ميگم!
ماه، يه سکه بیصاحب
اوفتاده بود کنج آسمون
داشت برق میزد تو چشمای پيالهی آب،
بلکه يه گدا از اين طرفا بگذره
پياله را کج کنه، ماه بيفته رو خوابِ نور،
بعد يه سکه بشه به خاطرِ شبِ عيد،
نون و شرابِ "اينياتسيو سيلونه"!
نميدونم، يه هو چی شد که يادِ اين جمله، اين خاطره، اين اسم افتادم!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#662
Posted: 22 Dec 2013 18:48
ح
حالا هی برو اون گوشه بشين
دست رو دست، با لبای خشک و دلِ شکسته و
دنيا به اين بیرحمی، بگو ديدی چی شد!؟
ولی من به آتيش میکشم اين بوتهی خشکِ خارو!
دواتِ سرخ چپ شد رو گُلِ قالی!
بارون که بياد،
يه چيز ديگهست، اتفاقه!
يادم افتاد بعضيا از رنگِ خون میترسن!
همينا فرشتهن، من دوستشون دارم.
حالا دارم ميرم يه کنج خونه،
کِز کنم لای کتابای خودم.
يه شعر تو راهه، همينه که دارم زمزمهش میکنم.
آدم بدون ترس که آدم نيست
بايد بترسی تا يه جايی بتونی
کارو تموم کنی!
اين طوری ...
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#663
Posted: 22 Dec 2013 18:48
خ
به کی قسم بخورم
که باورت بشه،
من ديگه تا طعمِ آب و مزهی ماه و
صحبتِ سادهی همين کوچهگردا ... باقيه
نامرده که گريه کنه!
نامرده که بره کُنج خونه،
نامرده که اصلا غصه بخوره!
اصلا معنی نداره آدم
اين دو سه روزه رو ... هی مثلِ بعضيا
بیمزهی ماه بميره
بیطعم آب،
بیصحبتِ همسايه،
عشق، بارون، بوسه، يه جوری ديگه ...!
تلخ، زهر مار ...
اين که انگور،
بر آب اومده از نوشِ خلاص،
بنوش به گردنِ من، به عهدهی من، با مسئوليتِ هرچی بهِش بَستن!
هرچی پيش اومد، بنوش!
من ميگم پس اين حديثای عجيب چيه ديگه،
ما که تو رسالهی حضرت حافظ نخونديم که کی انگور میرسه!
منم اسم کاملم، همونه که بعله!
به وَاللهِ ... از قيد و بَندِ اين همه هرچه مُفت
هم خودت خسته شدی
هم ما، خُب بسه ديگه ... آقا!
وِل کن بذار اين يه دو صباح بگيم:
گُل که میدونه اذونِ نور از اينوَره!
باشه، بَدياش مال من!
ما نخورده از آن طهورا
همينطوری خاکی خاکی خرابيم به خدا!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#664
Posted: 22 Dec 2013 18:48
د
يه عشقه، عشق، خلاص!
دارم فارسی ميگم
که بری ترانهش کنی تو کوچه،
يه عشقه همين هی نی به نی که مياد، ميزنه،
ميزنه به اون سيمی که آخرش عشقه
ستاره هم از براش غَش میکنه میافته تو پيالهی شراب!
دارم مینويسم
يه صدای خوش مياد از سمتِ کعبه، کلمه يا کبوتر ...!
ميل بلبل به خونْدَنه
ميل من به نماز، بوسه، دعا، عشق!
چی بگم ديگه
خودم با چراغ ميام پيشبازت
بوسِت میکنم،
غُسلت ميدم تو گريههام
ميگم بفرما!
اين من و اين بلاگردونِ بوسههات!
چی میخوای از جونِ ارزونِ آب و آواز آينه؟
خودم ميام
صبح بيدارت میکنم
میبوسمت، چَه چَه چَه ...
تا بلبل بخنده به اون باغای بالا بالا!
ما که رفتيم پی گُلِ نی!
نی به نی
هزار تا حرفِ تازه دارم برا اولاد آدمی!
من خيلی شاعرم
خودم اينو میدونم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#665
Posted: 22 Dec 2013 18:49
ذ
در، به ... دَر!
هی در به در!
يه روز يکی سرِ راهم سبز شد عين اوايلِ ارديبهشت
که هيچ فرقی با تو نداشت، که هيچ فرقی با "ریرا" نداشت.
گفت از اين به بعد نمیذارم غصه بخوری
نمیذارم دلت بشکنه
مگه من مردهم که اين ماهِ شکسته ... به راهِ دور؟
دريا دور بود
او هم فکر میکرد ماه هم دوره!
حالا بيا
جات ميدم بالِ پلکایِ پروانه، يواش!
يواش يه طوری مثلِ شبنم رو برگِ ماه!
مثل انار میبوسمت که سرخ نشی يههو
يههو پاييز بياد و
کاسهکوزهی دريا رو به هم بريزه!
يه طوری میبوسمت
که چکه نکنه علاقهمون رو دامنِ آب،
بعدم آب بره اون سرازيرا
همه رو خبر کنه که يه اتفاقی افتاده
يه اتفاقی که مثلا بعضی چيزا رو به خطر ميندازه!
آب ميره صبح
اولِ آفتابْزَنون، ميگه ما هم از جنسِ رفتنيم!
تا کی میخوای مثلِ بعضيا حرف بزنی
بقيه هم بشنَوَن که ...
دلت خوشه، ها!
ما از جنس نورِ ماه بوديم
اومديم زمين، عاشق شديم
مونديم اينجا ديديم حافظ هم هست
فروغ هم بالای شاخهی گل نرگس نشسته!
ما هم نوشتيم برا دلِ خودمون
ديگه خودتون میدونين!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#666
Posted: 22 Dec 2013 18:49
ر
يه عشقه، يه عشق
ما چه کارمون به اين دنياست
که نه از مَنه، نه از تو، نه از هيچ کدومِ اين کوچهْگَردا
خوبا، خَرابا، هرچی حالا ... که يادت اومد!
من با کلمههای خودم وَر ميرم
من با کلمههای خودم ميرم سَفَر
بارم سنگينه، دوستش دارم
سنگين از هرچی، مثلا معنی، ماه، رویِ تو، رويا!
مگه مُفته اينجا بتونن منو آروم کنن
به همين سادگيام نيست
به همين سادگيام معنی نميشم من
اينا که هيچ
من کوه کشيدم به اين گُرده
که درهها آب شدن، رود شدن، رفتن تا دريا
خبر بُردن که يکی اومده عينِ آسمونِ بهار گريه میکنه!
واسه ماه ...! ماهِ خوشکلِ پَرپَروکِ من،
و يه خيلی آدم ديگه که دوستشون میداشتم.
ماه میفهمه، فهميده، خبر داره که من
چه شبايی رو از سر گذروندهم!
حالا وِل کن اين حرفا رو
بيا يه خورده عاشقانه مثلا حرف بزنيم
اول سر پنجههای دوپات و
جفتجفت میبوسم
ميام، ميرَم،
بالا و پايين زندگی همينه به خدا،
بعد تا خوابِ آهو،
جای پای آهو بر برف،
چه تعبير قشنگی، بايد از نظامی باشه که اهل تَفْرش بود
بعد رفت گنجه، منم دوستش دارم.
حالا بگو انار
از همون بوسهها برام بگو
میبوسمت
تا خوابِ آهو
تا انارِ ارديبهشت
تا چشمهی توبا
تو بيا ... تا چراغِ عزيز
که تو ... يا گُل زعفرانِ سلامِ صبحِ بنفش!
يکی اون بالاترا، شمالِ شمالِ هرچه شماله
يه طوری
داره جنوبی میزنه به طبلِ کهنهش!
اين يه رازه، که من گاهی ميرم يه طرفايی
دلم نمیخواد به دنيای شما برگردم،
نون بخرم، سبزی بخرم، بيام خونه، خواب ببينم.
يه روزی باز ميرم يه طرفايی!
قديميا میگفتن:
- به کابُل رفتنت بيست و يَه شَو شد!
بعد شيراز
راهش برا تو دوره عزيزم، راه شيراز دوره به خدا!
صبحِ اين بویِ خوش
از خواب بلبله که از مزار شاهچراغ برگشته.
ببين
چقدر گلبرگِ رازقی میباره از آسمون!
من آشتی
تو آشتی
آسمون، ماه، شب،
عاشقی يعنی بَده به ای روزگار سخت!؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#667
Posted: 22 Dec 2013 18:49
ز
باور کنين
خوشحالم که اين طوری
اين همه آسمون و آسوده ميام کنارتون
بیراز، بیريا،
هی رويا به رويا ميام کنارتون
از شاديای عجيب ميگم
از عشق ميگم
حرفامو میزنم،
به هيچکجای اين همه کلمه هم بَر نمیخوره!
اصلا اندازهشون نيست!
من چقدر سادهم
گاهی وقتا يه غَم سنگين مياد سربهسرم ميذاره
هی ميگه بخواب، اما خوابم نمياد
از بُغضای بیقافله ميگه
منم ساکت
فقط نگاش میکنم
آخه من چوپونِ چراغِ شکستهی اين شبِ خستهام!؟
کاش نَمی بباره، يه نمنم بباره
وقتی روز کامل بشه
يه ستاره به آسمون نمیمونه برا روشنايی!
حالا تو خوابت خراب!
من دلم خراب!
به کسی چه مربوط!
اين همه بیهوا هی حرف
هی حرف ...!
يه دَم سکوت
يعنی يه عمرِ هوای حوصله عزيزم
ترا به خدا از يادم برو!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#668
Posted: 22 Dec 2013 18:50
ژ
چقدر عشق خوبه
که بياد تمومت کنه، ديوونهت کنه.
چقدر ديوونگی خوبه
که بياد تمومت کنه، هَپَروت ...! خلاص، حواس بیحواس!
ميری يه جايی
سرت و ميذاری رو خشتِ خواب
بعد هقهق ... يه دريا حرف نگفته عزيزم!
هی گريه، گريه میکنی برا اونايی که دوستشون داری.
زبانم بند مياد از اين همه خاطره!
از اين همه اندوه
خيلياشون
نفهميدن دنيا سمت کدوم ستاره ميره!
چرا اصلا رفت
دنيا اصلا خودش چه بود، چيه، چرا!؟
کاش میتونستم
همين طوری و بیهوا، میزدم به بيابون بیدليل
هی ترانه ... ترانه ... ترانه!
تا هرچه خسته، هرچه خلاص!
حالا خيليا
اهلِ گُل و باور و دريا ...
روزنامه پيشِ رو
پُر از خبر، اميد، آينه، آسمان ...
بايد از نو به نو
نوبتِ ماه و نور،
تاريکی تموم!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#669
Posted: 22 Dec 2013 18:50
س
من که هيچوقتِ اين روزگار
سَحَرخيزِ خواب و کتاب و نان و کليد و خانه نبودهام
نه بودم، نه بودهام،
فقط يه روز صبحِ خيلی زود
يههو نفهميدم چطور شد ديدم بيدارم
ديدم پاشدهم ايستادهم پشت پنجره
دارم يه جای دورِ خيلی دور ...
يه کسی، يه چيزی، روحی، رازی ... داره منو نگاه میکنه،
منم نگاش میکردم
آشنام بود، نبود،
انگار يکی خواب میديد
انگار يکی تو خواب خبرم کرده بود
که قراره يه کبوترِ سفيد
از راستِ مغربِ نمیدونم اونطرفا بياد
بياد صاف بشينه بالای شاخهی آلبالوی پير،
بگه هی تو اولادِ آدمی
نکنه يه وقت سرت گرمِ اين بگومگوها بشه!
پروانهها خوبن که فقط يه بهارم ... نه،
سه پنجروزی ميان همين طرفا و
اصلا ياد نامهها افتادم!
راستی هيچ ميدونی چقدر دوسِت دارم
مال هر کی میخوای ... باش!
منم میخوام يه خورده زندگی کنم ...!
حالا اين حرفا رو
اين کبوتره داره ميگه به من
منم دارم گوش ميدم:
بعد از رفتنم
ديگه برا چی گريه میکنی
من که نرفتهام برا هميشه
هميشه يعنی همين يکی دو ساعتِ ديگه!
يکی دو ساعت ديگه
وقتی خونه برگردی
میبينی همه گُلا رو آب دادم
صدای ضبطصوت بلنده
يکی داره میخونه که تا حالا صداش و نشنيدی!
داره باد مياد
بوی خوش زن
ماه
دعا،
گُل مريم،
يه تيکه از همون ترانهی چندسالِ پيش،
دلم میخواد بخونم
بلند بخونم
دارم میخونم
دارم آواز میخونم
اين يعنی من زندهم هنوز ... "ریرا"!
بيا بريم "تجريش"
اگه دلمون گرفت،
برمیگرديم خونه:
يه موسيقیِ ماهِ عالیِ دلنشين، که نگو!
"در کلبهی گدايی خويش به مقامی رسيدهام"
که فقط ماه میفهمه
اين پردهها
اين وقتِ شب ...!
تو شاعری که داری مَنو مرور میکنی!
به خدا دير نشده هنوز
اين يه گوشهی ديگهست.
چقدر بیقراره اين کبوتر
انگار میخواد بره، برگرده، من ديگه نمیترسم،
داره صبح ميشه،
من به صبح رسيدهم، ايناهاش ...
حالا ديدی بامداد چقدر دلنشينه!
میبوسمش
ميگم برات يه کبوتر آوردم
به نيتِ يه عشقِ خيلی بزرگ،
تو رهاش کن!
داره صبح ميشه!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#670
Posted: 22 Dec 2013 18:51
دفتر هشتم: ۳/۱/۱۳۷۷ - وازیوارِ مازندرانِ من، ليمو و آينه
۱
ملاحظه میفرماييد!
يه باره برمیگردی میبينی دير شده
ديگه امکان نداره
غير ممکنه، محاله که ماه بذاره اين همه راه و
بياد بيفته تو اين پيالهی لبريزِ تلخِ تلخ که چه!؟
"من مست و تو ديوانه ..."
هر کی از اين وَرا رد شد بگو خونهم همين طرفاست
ولی يه جوری انگار اينجا نبودم، نيستم، نباشم بهتره،
يا دلم میخواد برم سفر
دستم میلرزه، تو جای من امضا کن
اينم بليط، يه سرهست، فقط رفته!
نمیخوام برگردم
اينجا نوشته يه پرواز مونده به صبح
کبوترا که پرزدن، تو هم چمدونت و ببند!
ملاحظه میفرماييد!
يهباره میشْنَوی، میبينی
میبينی از سر اتفاق
يه حرفايی ... که انگار قراره يه اتفاقی بيفته!
البته، ...
ميذارن باد بياد
از لابهلای گلبرگای اطلسی بگذره
آدم دلش نمياد پا رو خواب چمن بذاره
برمیگرده ... راهشو دور میکنه
دور میزنه مياد از پيادهرو ميره نون میگيره
برمیگرده تو راه
به چيزايی عين عطر آب و بوی هوا فکر میکنه
حواسم هست
بليت يه سرهست، ديگه چرا برگردم؟!
خب يه عمر بخوای خواب ستاره ببينی وُ
بعد يه هو يکی بياد دم در بگه سلام،
تو چی ميگی!؟
منم مسافرم!
نميگم راهم نزديکه، دور هم نيست!
اينجا گوشه بليت نوشته تو ميری يه جای آشنا.
ملاحظه میفرماييد
منم مسافرم
اين خِرت و پرتای وَرِ دست دنيا
فقط به درد يه عده آفتابنديده میخورن
من يه عمره که نخوابيدهم
حالا دلم يه جوری گرفته که انگاری
خدا ميخواد گريه کنه.
ميرم، ميرم اون طرفِ هرچی که هست،
اينم بليت، خودم خريدمش از خواب لاله و ماه
امضای ستاره پاشه،
باشه، همين يه چمدون بسه، ميخوام چکار!؟
منم مثل بعضی بابونهها، شببوها ... يا چه ميدونم، گُلای ديگه
عادت ندارم زياد يه جا بمونم
زود پرپر ميشم، ميرم ديگه برنمیگردم.
مادرم ميگه خدا بزرگه،
من ميگم چمدونم و بستهم
گلبرگامو جمع کردهم
بذار يه ذره گرگ و ميش بشه،
تاريکی که بشکنه راه میافتم!
ملاحظه میفرماييد!
ميگم بابا، عزيزم، قربونتم
من بايد برم
خستهم، خودم ميخوام برم!
گاهی وقتا يادمه شادی میاومد بالاسرم
پرپر میزد که يه کاری بکن!
منم چقدر تمرين کردم
تا بتونم رو لبه زندگی راه برَم
برم يه طرفی که تو باشی!
رد شدم رفتم
ولی تو راه ... يه هو همه روياهام
ريختن تو درههای شب تاريک،
حالا کی میتونه تو اين تاريکی ... "ریرا"!؟
حالا گاهی وقتا
دستام به فرمونم نيستن
میخوام اسمتو بنويسم رو ديوارای شهر
اما میترسم!
ملاحظه میفرماييد!
چشمامو میبندم رو هرچی که هست
از هرچی که هست ... عذر ميخوام
عذر ميخوام اگه يه وقتايی
رو به روی باد ايستادم
صاف تو صورت نسيم و نَمِ هوا ...!
يه چيزی ... يه چيز ديگه،
گفتهم کاش میشد
يه جوری از پيچ اين کوچه گذشت،
من گذشتهام
میگذرم، خواهم گذشت
ما اهلِ گذشتيم
از درياهای دور
از خوابهای خوش،
ازت سوال میکنم
ميگم تو کی بودی
میپرسم کی هستی، چی میخوای!؟
يه خونه از شکوفهی هلو بهِت میدم
با هرچی که دلت میخواد از مهر، از ماه، از ارديبهشت
اونورت آواز نور
اينورت ... هوای علاقه، حوصله، بهشت!
من بايد برم،
بليت گرفتهم که برم،
راستشو بخواين، اگه دلخور نميشين
ميگم که ديگه ...
ديگه يعنی چيزی نيست که شادم کنه
تازه يه آدم غمگين مثل من به چه دردتون ميخوره!؟
من قول دادهم
بايد برم!
ملاحظه میفرماييد!
اين وقت شب
کاش میدونستم
چرا اين همه سيرسيرکِ بیقرار
يه جا با هم صدا ميزنن که برگرد!
من نمیخواهم برگردم
از برگشتن میترسم
بايد برم
چيزی برای موندن نمونده
نه يه خوابِ نخنما
نه بگو يه حرفی، بهونهای، چيزی ...
حالا خيلی وقته که تحمل کردهم، طاقت آوردهم
اصلا با تنهايیِ همين خونه، همين خواب،
بسه هرچی گفتين و هرچی شنفتم
هرکی پرسيد: آخه تا کی؟!
تو هيچی نگو!
ملاحظه میفرماييد!
بعضيا چقدر پر سروصدا ميان و
بیخود از وسط جمعيت رد ميشن!
که چی!؟
يه اومد و رفتِ ساده
که اين همه کوس و کرنا نمیخواد،
منم دارم ميرم، اينم بليتم!
به کسی مگو کبوترا رفتهن بالای کوه
يا اومدهن رو به جنوبِ شهر،
تقصيری ندارن، شنيدهن قراره بارون بياد
خُب يه چيزی هست
که باد اينهمه بیملاحظه
سرگذاشته به کوه
داره از دريا بد ميگه
از ماه، ستاره، از هرچی همين اطرافِ خودمونه ...!
ملاحظه میفرماييد!
ميگن تو دل تاريکيا
وقتِ به اون شبی
يه نفر با چراغ اومده بود اونوَرِ درهی ماه
داشت رفتن نابَلَدِ منو نگاه میکرد،
من نفهميدم کيه،
اما صداش زدم
کی هستی اين وقت شب؟
دنبال چی میگردی؟
مِه داره دنيا رو میگيره
برگرد خونه، يه وقتی راهو گم میکنی،
آسمونو ديدی چطور بغض کرده،
نکنه تو هم اين طرفا کسی رو داری!؟
چهت شده، خب سلام کردم، بگو عليک لااقل!
مزاحم باد بودم، رفتم کنار
گفتم نازکتر از گل به گل ...!؟
من رفتنیام
بليت خريدهم
چانه زدهم سر اين راه، اين چراغ، اين سفر
من مسافرم،
ببين ... سايهها دارن يواشيواش جابهجا ميشن
درختا يه جور ديگه سبزن
سبز يه جور ديگه سبزه
ملتفت ميشی سنگای کنار جاده
چقدر شبيه ماه، لخت لختن!
شبتابای بیخبر میخندن
خوبه به خدا، خيلیم خوبه
منم همين و میخوام
خوب يادمه اون شب،
تو يه سنجاق زده بودی گوشه گيسات!
ملاحظه میفرماييد!
دارم دستدست میکنم
يعنی لِفتش ميدم که يه اتفاقی بيفته،
میافته، آفتاب مياد بالای بوم
ولی زيپِ اين چمدون بسته نميشه!
تا من بجنبم، همه رفتهن!
بعد اين بليت کهنه
اين خواب خوش!
من مسافرم،
آخه به کی بگم دلم خوش نيست
حالم بده
تو با خودت چتر آوردی؟
اگه برف اومد
با هم ميريم تو کوچه
ميريم طرفای اون بالاترا
اونجايی که من بارِ سفرشو بستهم
يه جاييه ... عجيب،
يه آفتابی داره عينِ ماه
يه عده مثل خودمون هستن
سرشون تو برفِ آخر زمستون،
گل داده عين شقايق
بيا اينوَرتَر، نگاه کن راستِ ماهِ عصرونه
يه جفت پرنده اومدن نشستهن صاف ... بال شاخهی انار
دارن يه چيزی ميگن، يه چيزی میخونن
رعايت میکنن که شاخه نلرزه، باد نميره
هوا نترسه!
اونجا رو ميگم که بليتش دستمه حالا
پس کی راه میافته اين قافله؟!
ملاحظه میفرماييد!
به سرم شوری افتاده از هوا
حالا ملاحظهی خيلی چيزها بمونه برای بعد ...
بیخود نيست ديگه هيچ خبری از اون طرفا نمياد!
يه نفر از ته کوچه
داره مياد سمت ما
داره يه چيزی ميگه
يه چيزی میخوونه
ستاره زياده به خدا
گُلِ شببو، محبوبه، مريمی
بعد ... ما میفهميم
گاهی وقتا هم ميشه گره رو با دندون باز کرد!
همينه که هست
حالا سالهاست که من خودمو
يه جایِ دوری بُردم و اسمم و جا گذاشتم و برگشتم،
اينا بهونهست همهش که حکايتشو خيليا خوندهن
من بودم که رو ديوارای شهرتون نوشتم:
"قبل از رسيدن به پل
مسير خود را مشخص کنيد!؟"
من اصلا بلد نيستم اين طوری زِه بزنم به هرچه ترانهست
من ميگم ميرم پشتِ بالِ پروانه وطن میکنم.
ملاحظه میفرماييد!
رقصِ آخرِ قو،
پشت پنجره يکی داره به شيشه میزنه،
من مسافرم
بليتم تو دستمه
بايد برم
ميگن اونجا آسمونش غرق ستارهست
ميگن اونجا خدا خيلی رفيق آدمه،
اصلا ميگن هرکی برا خودش
هرچی دلش میخواهد آواز بخونه
اونجا همه شبيهِ يه نفرن
يه نفر، شبيه همهست:
"ریرا" ... "ریرا" ... "ریرا" ...!
پس کی دست از سرم وَرميداری
ميذاری بيام،
من اينجا رو دوست ندارم
آدما اذيتم میکنن
از سايه، از فقر، از پليس
از هرکی ازم بپرسه کی هستی، میترسم!
هوهوی باد مياد تو ناودونا
اين باد داره با باغ انار چه میکنه!؟
اين بليتِ کفِ دستم ...
چقدر من مچاله شدم تو اين زندگی "ریرا"!
حاشيه نرو، بنويس!
بنويس من مسافرم، بايد برم!
ديگه از هيچ شعری خوشم نمياد "ریرا"!
دروغت گفتم که من بعضی وقتا شاعرم
دروغت گفتم که قصد موندن داشتهم
دروغت گفتم که من اون پرنده رو ديدهم
فروغ ديده بودش يه بار فقط، فقط يه بار
اومده بود بالای شاخه تُردِ انار
اگه اومدنی بود
اومده بود
اگه اومده بود
اومدنی بود حتما
آخه يکی نيست بفهمه
وقتی ميگم عشق ... يه منظور ديگه دارم به خدا!
ملاحظه میفرماييد!
داره دير ميشه،
يکی مياد با لبِ خندونش که وقتشه!
اون وسط وسطا که شب ...
میدونم، حاشيه رفتم، حاشيه ميرم، اهل همين حواشیام باصطلاح!
ولی ديگه سر هيچ سطری برنمیگردم.
حالا تو وردار
حاشيه اين دفترِ سپيد
يه خط ساده بکش
همين اولِ اول دنياست"!
نيّت کن، يه فالی بزن!
بیجهت يه فالی بزن
مژده ای دل که فلانی رو به بیخيال!
فقط بو بکش
بو گُل مياد، نمنمِ شبنم و يه ميلِ غريب!
اصلا ميدونی چيه؟!
اين تو و
اينم خطِ آخرِ هرچی علاقهست
منم تموم!
ملاحظه يعنی چه ... دختر!
بريم يه ذره پشت سرِ دنيا قصه بگيم
شوخیشوخی ... حرف بزنيم، بخنديم
از همين اول شب تا سحر، تا دَمدَمای صبح،
بیخيال، بليتم و گرفتن پاره کردن ريختن تو سطلِ آشغالی
همه رفتن، اما منو نبردن، نبردن، نبردن ... "ریرا"!
حالا يه ذره برام گيتار میزنی ...!؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "