ارسالها: 6561
#811
Posted: 9 Jan 2014 22:40
رعايت رويا و خواب هفتم عطارد
ديروز را دانسته آمديم
امروز ندانسته عاشقيم
و فردا روز را ... ای رِندِ مانده بر دوراهیِ دريا و دايره
خدا را چه ديدهای!
(به کسی چه مربوط!)
میروم کتابی بخوانم، هر چه که باشد.
میروم از ميان همهی نامها
چيزی، چراغی، چيزی شبيه چراغی بيابم.
هی میرسم کنار ستاره و باز مقصدم جای ديگریست.
بايد به گونهئی از کف هفت دريا و دايره بگذرم
که جای پای مرا توفان و پرگار نبينند،
زور که نيست، نمیخواهم اين صفوفِ ساکت و مغموم
حروفِ سادهی مرا دريابند، آينه لو میرود، ستاره لو میرود،
نرگس و هوای ساعتِ سه،
سرودِ مخفی ماه لو میرود.
هی میرسم کنار دانستگی
اما باز ندانسته عاشقم!
میروم کتابی برای گريز از گمان گريه بخوانم،
میروم از ميان تمام روياها
رازی، آوازی، رازی شبيه آوازی بياورم.
هی میرسم کنارِ خويش و باز سايهسارِ صدای تو جای ديگریست.
زور که نيست، کوتاه بيا دلِ نامسلمانِ منِ خراب!
پنهانگريز قيد و قاعده را اختياری از آبروی آينه نيست،
ترا نيز به انعقاد هر آریِ بیدليل عادت ندادهاند!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#812
Posted: 9 Jan 2014 22:40
باد، بلاهت، يا واژهئی در همين حدود ...
شعر بد، شعر باد، يا شعری در همين حدود،
مثل سال باد، سال بد، يا عکس کسی بر آبهای پائينْرود،
يا شاعری بزرگ، اهل بالارود، چه میدانم!
در دهکده مردیست که منش دوست میدارم
و روزگارِ مرا چون او يگانه يکیست ...
آسمانِ استعاره از من دور است
کاری به کارِ کنايه و ايهامم نيست
فرقِ ميان تکلم ترانه و تصوير بیشائبه را میدانم
اما نه عيش واژه و نه خوابِ از چه بايد گفت!
تنها به تنهائی تو میانديشم
کاش میآمدی روبروی روزی از روزگار ما،
کاش میآمدی به باد میگفتی يک دقيقه آرام بگير،
کنار پرچين خانه ما گلی گمنام
بعد از چهارده بهار هنوز خواب همان پائيز کجمريز را میبيند.
آيا سزاوار نبود همهی ما شبيه ترانههايمان میزيستيم؟!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#813
Posted: 15 Jan 2014 17:00
از القاب آينه دور است!
مثل دويدن دو نقطه در پی هم،
مثل دويدن دو نقطه بر حول دريا و دايره، ...
هولم نکن ای همين هوایِ بیکسی در ميان جمع!
رسم ازل از آواز حضرتِ من به رويت رسيده است.
وقتی ميان پسين و هوای بارانی فرقی نمینهی
من از ارتباط علف با خواب آينه چه بگويم؟
نمیشناسی، نه مرا، نه رويا را
اما من اگر بميرم حتی
مضمون محرمانه آن راز را به گور خواهم برد،
و از اين سپس نيز با هيچ کسی
از ابهام آينه در انعکاس خاموشی سخن نخواهم گفت.
من راوی حروفی ساده از معابر بارانم
از من سوال بیجا چه میکنی!؟
جرم هر اشاره، ولو به خواب تبسم،
حتما که اثبات واژه در ماضی مطلق نيست،
ما همه از بعيد بوسه به رويای دريا رسيدهايم.
بگذريم، بايد به تو بينديشم،
وقت ملايم يادها
شبيه آرامش آينه در غيبت ديوار است،
حالا هيچ!
حالا گو فرق ميان پسين و هوای بارانی هم هيچ!
وقتی که من ترا دوست میدارم
نه چراغی به خانه بياور
نه چتری که از کوچه ناشناسی بگذری،
سايه به سايه هر سنگی از اضطراب تو میفهمد
که کار از کار گذشته است.
حالا هيچ!
حالا تنها به تو میانديشم
شايد تولد يک ستاره از خوابِ معجزه
مفهوم جفتِ جهان را
برای تجردِ اين خسوف ... روشن کرد،
مثل دويدن دو نقطه در حولِ دريا و دايره،
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#814
Posted: 15 Jan 2014 17:00
يعنی نگفتمت ...!؟
به هر که گفت
تعبير زندگی شکل صبور همين شقايق است
شک خواهم کرد
از هر که گفت بيا برای بيداریِ دريا دعا کنيم
پرهيز خواهم کرد،
يا پا به پای زائری که بگويد بلای ستاره دور،
شب از خواب اين زاويه به روز خواهد رسيد،
همسفر نخواهم شد.
پناه بر تو ای فهم فراموشی!
حالا بيا برای رسيدن به آرامش
نزديکترين نامهای کسان خويش را بياد آوريم!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#815
Posted: 15 Jan 2014 17:01
تمامت نکردم، تمامم کن
پائيزان پلور، بارانهای شمال، سطور مستمر، نقطه، نا!
باد، بالا دست، ذهن ظريف علف، بابونه، برودت، با!
پسين آمل و طعم کبود پنجشنبههای فراق،
دقيقهای دور، کنار شعلههای شبِ اهوازی ...
(پرنده، هی پرندهی بیپروا!
در پی آن فوج گمشده بر مه آشيانه مساز!
من ساختم، باد آمد و همهی روياها را با خود برد.)
بیجفت و فوج، از موجی به ديگر موج،
حالا هی برو!
دريا در سينهات گهواره گزيده است.
نرفته من حالا، حالا به هر دامنه که میرسم
پسين سايهها را از چشم تو خواهم گريست
و دردی عجيب
که از آن دهان بیبوسه خواهم چيد!
آه دوریات فرود سنگ و فراق آن ستارهی سبز!
چرا تا همين دقيقه پيش
غافل از آن قرونِ پسينه
مضمون کهنهسالِ تسليت را نمیدانستم!؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#816
Posted: 15 Jan 2014 17:01
رويای راحله
پر زد و پارهی دل مرا به سمتِ مزار دريا برد
هی شما کنار آتش خاموش، خوابتان سنگين!
هی شما که از مسيرِ موج به آرامش مرداب رسيدهايد!
شما سمتِ مزار دريا را نمیدانيد؟
پر زد و پارهی دل مرا سمت مزارِ دريا برد،
اما ای کاش پيش از آن که افشایِ آفتاب
از خواب گريه آشکارم کند،
هم بیچراغ در اين خانهی خراب مرده بودم،
که من حرامنوشِ آن زمزمِ ناسروده نبودم
که تو مسافر بیتکلمِ آن مقصدِ نانموده نبودی.
پر زد و پارهی دل مرا سمت مزار دريا برد،
نه باد شمال میآمد و نه راه جنوب پيدا بود.
(سوسویِ تشنهی فانوسی از گذار آب،)
همين و حالا، حالا من ماندهام و
فراق فرا رفتن از واژهها،
من ماندم و فرودِ سهتار و سرانگشت،
من ماندم و عادتی آسوده از بیخوابیِ جهان.
هی شما کنارِ آتشِ خاموش، خوابتان سنگين!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#817
Posted: 15 Jan 2014 17:01
همگان را شبيه شما ديدهام
اما نيستی تا اضطراب جهان را
کنار تو در ترانهئی کوچک خلاصه کنم.
اما نيستی تا شبِ تشويش هر شبِ خويش را
در اشتعال گريهها و گورها روشن کنم.
اما نيستی تا در دهان داس برويم و
در پريشانی شعله پرپر شوم.
اما نيستی ...
(خدايا اين بغض بیقرار که فرصت نمیدهد!)
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#818
Posted: 15 Jan 2014 17:01
رمهی رويا
کنار هر سايه که همسايه میشوی
نه آفتابِ بیاعتنايش پا بجای و
نه خوابِ رفتنش، امدادِ معجزه!
در باور قليل ما
تعادل سکون، هميشه ترانهی تنهائیست.
به هر تقدير بايد يکی بيايد و از گمان گرگ
خبر برای خوابِ خرگوشان ساده بياورد،
ورنه از رمهی روياها
احتمالِ تبسم هيچ شکوفهئی تعبير نخواهد شد.
همين که گفتم! در باورِ بسيار شما نيز
هميشه حرف "پ" سرآغاز پروانه نيست،
گاهی اوقات پائيز پاسخ مقدرِ مرگ است.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#819
Posted: 15 Jan 2014 17:02
آوازهايی در راه
کلمات تارند
معانی تاتار،
اما من از پی پودِ بودن يا نبودن نبودهام
هر چه به ذهن تو آمد شعر است
هر چه به زبان من اما ... وحی غريب!
هی میروم،
تارا در غبار و، ماه در پيالهی آب،
شايد اشارهئی، آوازی، حرفی ساده يا سکوتی سرشار،
چه میدانم،
ميان يافتن و دريافتن فاصلهئیست ...
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#820
Posted: 15 Jan 2014 17:02
برگرديم سر اصل مطلب
باد آمد و همهی روياها را با خود برد،
با اين همه اما من بايد آوازی بخوانم
چند و چونِ کجا و چگونهاش با من است
حرف مرا با شيئی خفته در ميان بگذار
حتما صدای حضرت داود را خواهی شنيد.
میخواهم حالا تا ابد برای خودم در انعکاس آب
آوازی محرمانه بخوانم
شما چه بشنويد و چه بازارِ مسگران،
باز همهی کلمات راه خانهی مرا میدانند.
من اصلا از فعل ماضی مطلق میترسم
من در قيد صفتی ساده از طوايف عاطفهام،
و حروف ربط را در کوچهای نيافتهام
که از هر مگر مرا در اگری ديگر نظاره کنند!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "