ارسالها: 6561
#911
Posted: 19 Jan 2014 20:13
ترانهی متواری
ماه! ماه ناگزير!
ماه! ترانهی متواری!
از انعکاس اندوه آسمان مگر
مژهی مرطوب ترا ببوسم،
ورنه ديگر از آن ستارهی سفرکرده نامی نيست.
ماه! ماه ناگزير!
ماه! ترانهی متواری!
من میدانم، میدانم اگر شب نبود
بعد از آن نمنم ملکوت
رنگينکمانی شگفت در بستر گونههای تو میروييد.
پس، ديده در پسِ آستين خويش، به سايه خواهم رفت،
بیصدا گريستن، دشمنِ مغموم را دلشاد نمیکند.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#912
Posted: 19 Jan 2014 20:14
حاشيه، شايد ...
همهی پچپچهی شما در اتاق مجاور از مرگ من است.
حيرت نمیکنم.
- من نيز دل دريا را اينگونه به دست آوردهام؟
ميهمانی غريب، زورقی باژگون، طرحی سپيد از الکل و کفن،
و تشنجی مرطوب،
که دشنه در ديدگان مرددِ آهو دوانده است.
بهبودی مصيبت و کسالت سکوت.
اينجا کسانی موهوم
از گمان گلولهای برفی بر شيبِ سينهی من سخن میگويند.
چشمها، چکامههای وَهنِ منتظرند،
دستها و دهانها، ديوارهای دودهاندودِ گوری دور.
و فوارهی خاموشِ فاتحه،
بر نبضِ گلبرگ ارغوان
نه، گمان مَبَر ای مغموم، من زندهام هنوز!
ميهمانانی غريب، زورقی باژگون،
و سرانگشت اشارهی زنی از مرمر لاژورد.
در چارچوب تکيدهی اين در کيست
که سفرهای مضطرب مرا
در تبسم متبارک خويش میشمرد؟
گويا کسی بر بخار شيشهی اين دريچه، دستی کشيده بود،
گويا ... کسی بَر سنگ سپيدهدم دريا
بيتی ساده از بلوغ بامداد نوشته بود:
"آه اگر از آزادی سرودی میخواند،
کوچک، همچون گلوگاه پرندهای!"
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#913
Posted: 19 Jan 2014 20:14
آرزوهای مشترک
در شبی نمور، کبريتی خيس
خواب شعلهی خُردی در سنگچين اجاقی خاموش میبيند
در جايی دور، دشنهای قديمی، خسته از کابوس کبوتران
خواب غلافی کهنه میبيند،
و من در پسِ همهی ديوارهای جهان
خواب دريچهای کوچک.
در کشالهی پاگردِ دری بسته، جفتی پوزار باژگون
خواب بازآمدنِ مسافری مُرده میبيند.
در دفتری از مراثیِ دريا، تنها يکی قطرهی غريب
خواب بازخوانیِ همسرايان را بر بامهای ستاره میبيند،
و من در پسِ همهی ديوارهای جهان
خواب دريچهای کوچک.
در منظر مظنونِ انهدام
بچهی بلوطی بیريشه از هزارهی خشکسالِ ناشکيب،
خوابِ شکفتن يک جوانه میبيند.
در شنبه بازارِ ويار و تماشا
نوعروس آبستنی از نسل انتظار
خواب يک انارِ پابهزا میبيند
و من در پسِ همهی ديوارهای جهان
خواب دريچهای کوچک.
کبريتی برای سيگارم
دشنهای برای تقسيم به نسبتِ نان
مسافری ساده از تبسم رجعت
ستارهای خميده بر دفتری خوانا
جنگلی همه از جوانههای بلوط و بابونه
زنبيلی پر از انارِ نوعروسِ بازاری
و دريچهای، که من از قاب آسمان و آفتابش
تنها طلوع ترا زمزمه کنم ای حروف مُجرِم عشق!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#914
Posted: 19 Jan 2014 20:15
زنبوران مگر ...؟!
من از امشبِ آسمان
همهی زخمهای گذشته را خواهم شمرد،
سلسلهی ستارگان خواهران منند.
من از امشبِ آسمان
هم از بدگمانیِ گذشتهی خويش
چراغی برای برائتِ اين خانه خواهم آورد.
بیشک، ستارگان خواهران منند،
بیشک در پسِ شبهای شايعه
هميشه سوسوی سپيدهدمی پنهان است.
صبوری کن جراحت ديرسال!
میگويند زمانی دور، جمجمهی جهان
لانهی زنبوران بود.
اکنون بگذار شقيقهی ترا ببوسم ای سوگند!
بوی باروت و سرب، روزی به سايه خواهد رفت.
و تو میدانی که ستارگان، خواهران منند.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#915
Posted: 19 Jan 2014 20:15
منادی نوميدوار آسمان
هيچ میدانی، وقت ... که پيالهی آبی
بر کف کسی لبريخته میشود.
تو از ليسهی تشنگی بر بُرادهی خون و شن
تنها تعرقِ خشم را از آستين من خواهی گرفت؟!
نه اينکه من
منادیِ نوميدوارِ قحطسالِ آسمان باشم.
اينجا ديگر نه هيچ زيتونی بر جبين جهان نخواهد روييد.
من میدانم
میدانم آنچه ميان کبوتر و تيغ
نامی مکرر است،
ستاره نيز از نبض مضطربش
بیزخم نخواهد گذشت.
و من بی که پلک بر شک خويش بگشايم
تنشهای تيغ مکررش را شناختهام.
چرا که ديریست من در مقامهی ماه
دچار چکامهی دريا و گريستنم.
من میدانم
میدانم از نبض اين چراغ
زخمی اگر ميان من و ستاره ديدهاند،
هم از نامهای بسيار مرگ نبوده است.
ای کاش!
ای کاش میدانستم
اين تکررِ مطنطن از تکلم من چه میخواهد!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#916
Posted: 19 Jan 2014 20:15
پرسش و پاسخ
نه اشارت معنا، نه تبسم تسليم،
زبان ما سهولت آب و آفتاب و آينهست.
سايهروشن موهومی آن سوی ميز،
آن سوی تورق اسناد،
پسِ پندارِ جستجو، با تکلم مکرر پرسشهاش،
سايهروشنی موهوم آن سوی صبوری من.
اينسوتر اما شايد ستارهای گمنام،
يا به گمانم فانوسکی بیقرار،
در شد آمدِ تشويشِ خويش، اين سوتر از تورق تقدير،
با تکلم مکرر رازهاش،
فانوسکِ ستارهای در بیقراری باد.
نه اشارت معنا، نه تبسم تسليم،
زبان ما سهولت آب و آفتاب و آينهست.
عجيب است، عجيب!
از هر جانب اين جستجو که به سايهروشنِ جانِ شما مینگرم
خبر از نسبت چشمهامان به آينه میدهد.
چرا زبان مرا درنمیيابد اين برادر مغموم؟!
دست از پا خطايی نرفته است،
تنها من از اشتعال يک نقطهی کوچک
در حوالیِ دنيا سخن گفتم.
- چه اشتباه عظيمی! چه اشتباه عظيمی!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#917
Posted: 19 Jan 2014 20:15
پيامبر
امروز، غروبِ يکی از آن روزهای ديگر است،
سهشنبه يا جمعهی دوری از من و دريا،
هفتهی غريب تبسم و گفتگو،
و تولدِ تکلمِ من از تقارن اعداد.
گويا کسی پلک پنجره را به خاطر من خواهد گشود.
پسينِ پُر باران ۱۳۹۶ خورشيدیست
در سرسرایِ ستارگانی از مرمر،
هفتاد و سه ماهِ مشتعل از سادگی من سخن میگويند.
رازی پوشيده در پردههای پسين،
يا هشتمين بهار سدهای سپيد،
که من از پسِ چلوارِ چهرهی آسمان
چکامهی بيدارباش کسی را میشنوم!
مگر موعدِ مقررِ مرگ مرا که میدانست؟
امروز غروب،
غروب يکی از آن روزهای ديگر است.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#918
Posted: 19 Jan 2014 20:16
شناسايی
دی تو زخمهای بسيار مرا مشمار!
به تعريف تحمل من اگر توان دانستنت باقیست،
تنها دمی در برابر ديهيم دشنههای درنگی کن!
شفا، شفای مشکوکی شايد
هم به رويای مهآلودهی زخمِ مزمنِ من شکوفه کند،
ورنه ديگر هيچ مرهمی از خواب اين جراحت ديرين
نخواهد گذشت.
دی تو دشنههای بسيارِ دشمنان مرا مشمار!
به تعريف زخمهای من اگر توان تماشا و تحملت باقیست،
تنها دمی در برابر اندوه بیبديل من درنگی کن!
شايد، شايد از آن همه يهودا!
تنها يکی گواه خسته به استنطاق مهآلودهی من
مضامين ديگری از هيابانگ اين برائت بياورد!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#919
Posted: 19 Jan 2014 20:16
مثلا ...
گفتند:
غروب سهشنبه، زمستان بود، هفتم دی،
تو پرستوی خيسی را در آستين خود به خانه آوردی!
گفتم: انکار نمیکنم.
گفتند:
و صبح روز بعد، چيزی شبيه يک پرندهی عاشق
هم از بام خانهی شما به جانب دريا برخاست!
گفتم: انکار نمیکنم.
گفتند:
تو در تجمع قليلی ترانهی مبهم، پی معنای ديگری،
مشتی واژه از کف آسمان چيدی!
گفتم: انکار نمیکنم.
گفتند:
تو! پدرسوختهی پريشان! تو ...!
عامل اعتماد آينه به آوای فانوسکی بر ايوان شب بودی.
گفتم، انکار نمیکنم.
گفتند:
همگان میگويند تو بدگمانترين مزاحم مظنونی،
دهان تو از عطر يک پيالهی شير لبريز است!
گفتم: انکار نمیکنم.
گفتند:
حوالی يک تغزل تاريک، يا شايد کنار حوض همسايه،
برای آن ماهی سرخ،
از کرانهی دريا ترانه میخواندی!
گفتم: انکار نمیکنم.
گفتند:
از ميان تمامی قبور، تو در پی گوری گمنام
آهسته در آستين خويش میگريستی!
گفتم: انکار نمیکنم.
گفتند:
تو از گمان گلدانی خشک
خبر به باغچهی باران بردی!
گفتم: انکار نمیکنم.
گفتند:
برای پيلهی خردی، ترانه از شکفتن فردا سرودهای،
تازه ترا در آينه، به پچپچهی دريا و دريچه ديدهاند!
گفتم: انکار نمیکنم.
گفتند:
به اتهام يک تغزل ممنوع،
هزار حرف تازه از تکلم شتيلا* تراشيدهای!
گفتم: انکار نمیکنم.
گفتند: بس است!
گمان نمیکنی که در انکار عشق
تو صاحب نوعی سکوتِ مقدسی؟
گفتم: انکار نمیکنم.
گفتند:
بنويس!
بنويس که تقدير نانوشتهی خويش را انکار نمیکنم!
نوشتم: انکار نمیکنم!
و همسرايانی غريب از پس ديوارهای جهان زمزمه کردند:
"شاعران بزرگ، گويا چنين زيستهاند!"
* اردوگاهی در فلسطين
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#920
Posted: 19 Jan 2014 20:16
علائمی روشن
تحمل دروغی عظيم از دهان دريدهی حشرات،
تراشيدن شبی بلند از منشور مورب روز،
و توجيه تسليتی مکرر، که ترانهی تبريکشان مگر!
با اين همه اگر چکامهی شادنوش اختران نباشد
چيدن من و تبسم دريا ميسر نيست.
بايد از درنگ اين باد، بر چين و بستر بوتهها
اجاق نابهنگام ديگری بگيرانم،
اجاقی پنهان از پچپچهی خاربن و خاکستر،
و اعتماد علائمی روشن
در شبی از همزاد آينه.
کيست او که صدای آهستهی ترا
هم از پس پنجرههايی دور،
به نزديکترين اشتياقی مشتعل نشنود!؟
همگان گفتند ايمنتر جای جهان
خانهی خوابِ تخيل خاک است،
و من رفتم تا از پی آن پرندهی آذرباد
تنها آشيانهی کوچکی، در اذهان آسمان بلند برگزينم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "