ارسالها: 6561
#971
Posted: 26 Jan 2014 20:43
۱۷
من میدانستم زمانی دور
ستارگان از خوابِ نقره و ترانه میتابيدند.
اما به تو نگفتم
و راستش را بخواهی
گرمگاهِ گونههات، هم هميشه چتری از خواب معاشقه بود.
اما به تو نگفتم
آيا هنوز پيراهن آن متکایِ مشترک
از آواز ميخک و انتظار لبريز است؟
من فکر میکنم شايد، يکی از همين روزها
پارهی ابری آشنا از فراز خانهی آذرماه بيايند و
سراغ مرا از ستاره بگيرند!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#972
Posted: 26 Jan 2014 20:43
۱۸
- حرفی نيست!
نسيمکی بینشان که بيايد، همگان را خواهم گفت:
کسی برای بارآوریِ کلماتِ من،
کف بر کف نمیآورد،
شايد گلبرگِ مضطربی در خوابِ گلدان خويش،
توانِ تنهايیاش نباشد.
خُب!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#973
Posted: 26 Jan 2014 20:43
۱۹
کسی زير لب از خواب خويش،
کلماتی شبيه کبوتر و آسمان زمزمه میکند.
کبوتری از قوس مردهی آسمان میگذرد،
و کلماتی سبز که چشم به راهِ يک اتفاق ساده از هقهق گريهاند
خدايا!
کدام عاشق بینام از اين جاده به جانبِ دريا رفت،
که منش هنوز از گريه، به دامن دريا طلب میکنم؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#974
Posted: 26 Jan 2014 20:44
۲۰
باران اگر بهانهای برای گريستنت نبود،
تو اين همه از آسمان سخن نمیگفتی!
ديروز "ترانههای کوچک غربت" را میخواندم،
امروز اما پی عطر تو از خواب گل سرخ میگذرم.
به من چه که فصلِ سخن گفتن از ستاره دشوار است!
وقتی تخيل صندلی از جای تو خالی نيست
معنیِ سادهاش اين است که من شاعرم هنوز!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#975
Posted: 26 Jan 2014 20:44
۲۱
در هر ميدانی، درختی
بر هر درختی - آشيانکی.
- طناب را نابهنگام گره مزن
تب دارد اين پرنده!
در هر ميدانی، درختی
بر هر درختی، تخيل طنابی در باد،
و کودکی در جماعتِ چشمها،
که دعای شکسته میخواند.
جفتی پوزار منتظر، طرهی آشفتهای بر پيشانی سنگ،
و پوشهی پروندهای قديمی
در خاکروبهی پيش از علیالطلوع.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#976
Posted: 26 Jan 2014 20:44
۲۲
نگرانم! سه روز تمام است که هيچ پرندهای در ايوان،
دانههای ارزن را بر نچيده است.
حروف برف بر متنی سپيدهپوش
سطور تنهايی مرا میبارد.
شمال را مینگرم،
تمام آسمان جوری غريب غمگين است
جنوب را مینگرم،
نه برگی بر گرهگاهِ سرشاخهای،
نه سايهسار اَمنی که اعتماد آرامشی مگر!
نگرانم! سه روز تمام است
که از آن قمریِ تنبلِ شهری، نشانی نيست.
- چه فرقی دارد؟ نگران نباش!
تا شاعری باقیست
آوای استقامتی در بالهای قمریِ مغموم دانه میبندد.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#977
Posted: 26 Jan 2014 20:44
۲۳
باد میآيد در خيمهی علف،
باد میآيد و همانجا منتظر تو میماند.
آيا برای بيدِ لب آب،
يا پروانهای در پونهزارِ زادگاهت
پيغامی نداری؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#978
Posted: 26 Jan 2014 20:45
۲۴
برف که ببارد،
ديگر تو گريههای حضرت پولس را نخواهی شنيد!
گويا کريسمس مقدس من است!
دمی در مقابل ديری کهنه درنگ خواهم کرد،
اگر از مسيحم پرسيدند، میگويم اهلِ همين کوچهی شمالی بود.
بازم اگر پرسيدند به کدام نشانی مگر؟
میگويم باور کنيد،
من خودم صليبِ تقديرش را بر شانه،
تا قوس جُلجُتا بردم.
برف که ببارد، بيا جای خلوتی برويم،
کف دو دستم را نشانت خواهم داد،
اما از گلميخ ماه با کسی سخن مگو!
من اهل احتياط و ترانهام
فقط همين!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#979
Posted: 26 Jan 2014 20:45
۲۵
خيلی خلاصه بگويم، در چند و چون زيستن و گريستن
جز آلبومی کهنه در کمدی دربسته، نامی نمانده است.
جيبهايم را ترسيده و مُرَدَد میکاوم.
کليد اين خانه را شبی از شبهای چکمه و تسليم
در سردابکی دور و بینشان جا نهادهام.
ديگر هيچ کنجی از اين خيابان کج و پيچ
سرپناهی نخواهد شد.
نه آشيانهای در اين حدود و نه رفيقی از آن قرون،
ای کاش نامتان را از ياد نمیبردم.
اکنون اميدِ در به روی گشودنم از اين تلنگرِ بیپاسخ نيست.
روی سخنم با خويش است،
تا سپيدهدمی ديگر، شب اين شبِ چکمه و تسليم را
چگونه از سر بدر کنم؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#980
Posted: 26 Jan 2014 20:45
۲۶
ما بوديم و اندوهی مدام که گاه در پسِ تبسمی کوتاه،
از يادمان میرفت.
يکی میخواند، همگان ساکت بودند.
همگان ساکت بوند، و يکی میخواند.
ما بوديم، ساده بوديم، سرخوشانِ همينطوری!
پشت هر واژه، حتما پی معنای ويژهای نمیرفتيم.
زبانِ مشترکِ پرسهها و سرمستیِ بیدليل، خانهی قديمی ما بود.
و کلماتی عجيب، شبيه ستاره و شبنم از زبانمان نمیافتاد.
شاعران ستاره
شاعران شبنم و عتاب،
يادتان بخير!
ما بوديم و اندوهی مدام
که گاه در پسِ تبسمی کوتاه از يادمان میرفت.
هميشه باد از شمال میآمد و بوی شبدر میداد،
تا شبی که نفهميديم از کدام سو صدای کسی آمد!
شاعران فراق و فاصله،
شاعران هجرانی و علف،
يادتان بخير!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "