ارسالها: 24568
#91
Posted: 3 Jan 2014 20:13
سرانجام نیز چیزی نخواهد بود ...
سرانجام نیز چیزی نخواهد بود
مگر کلمه
و کلمه نزد ما خواهد بود
و کلمه ما خواهد بود
نیمی از ما با کلمه عشق خواهیم باخت
نیمی از ما در کلمه خواهیم سوخت
و چنین است که اکنون
میان تو و خود و باقی کائنات
به کلمه ای گرفتار آمده ام
و در روز هشتمِ زمین
هنوز خسته از خلق شعر ناتمامِ خویش
در بند آن کلمه ام که گریخت
که از نزد ما گریخت
که از ما گریخت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#92
Posted: 3 Jan 2014 20:15
از این افق ...
از این افق
که دور یا نزدیک
دیگر چندان برایم فرقی می کند
فراتر نخواهیم رفت
چیزی که هست
می خواهم
بالشم را بر بال پرنده ای بگذارم
که بر بستر آبی
خوابی بلند را می پرد
خوابی که هرگز نخواهم پذیرفت
که خواب بوده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#93
Posted: 3 Jan 2014 20:16
فکر می کردم که گنجشکها قدیمی شده اند ...
فکر می کردم که گنجشکها قدیمی شده اند
از یاد رفته اند
نه آنها
رفته بودند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#94
Posted: 3 Jan 2014 20:17
حالا...
و حالا
شعری
که از کفم رفته بر دهان باد و
بر کف دریا
و حالا
دفتری
که باز...
کفتری
که بازی می دهد مرا
و حالا
از گوشه چشم می بینم
لبخند می زنید
که دارد دوباره بازی میکند
بله
من بازی می کنم
تو بازی میکنی
او بازی می کند
ما باز
به هم می زنیم
گیلاس ها را
که باور کنیم بزرگ شده ایم
مردانی بزرگ
که در کودکی هم
بازی نکرده اند
و حالا
به رغم لبخندتان
آری
نوک می زند به آستینم
با پر و پوشال بسیاری
ربوده از کف باد و
از لب دریا
با بوی گیج و مستی آورده از راهی دراز
از سر پیچِ امین الدوله
تا گیلاس مرا سر ریز کند
آوازم را سرخوش
و حالا
صورتی پیدا نیست
تا سر بگذارم بر بالشِ پرواز نفسهاش
و حالا گیلاسم را تا آخر
نم نم
گریه خواهم کرد تا ...
آخر صورت تو پیداست
اما باد برده است
بوی مست نفسها را و
باز
بازی می دهد مرا
و حالا من
بازی می کنم
تو بازی می کنی
او بازی می کند
ما یاز
به هم می زنیم
بازی را
یعنی که بزرگ شده ایم
مردانی بزرگ
که کودکی نکرده اند
و کفتری که برگشته هیج نیاورده جز پر و پوشال
و حالا
بالش خالی
شعرهای پوشالی
=:=:=:پایان=:=:=:
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#95
Posted: 20 Dec 2014 23:20
هیچکس نمیتواند با الفبای تاریکی در وصف روشنی بنویسد !
در روشنای کمرنگ نان
نمیشود
در ستایش خورشید چیزی نوشت
من نتوانستم
اجدادم نیز نتوانسته بودند
ما در ظلمت رنجها زندگی میکنیم
هیچکس نمیتواند
با الفبای تاریکی
در وصف روشنی بنویسد !
" رسول یونان "
چیزهایی هست بیرون از این شعر
شاید که باقیِ روز
این تلفن مدام زنگ بزند
و کسی گوشی را برندارد
شاید این فنجان چای
سرد شود
باقی سیگارم را باد بکشد
زیر سیگاری پر شود از سری خاکستری
شاید آنها که مرا میبرند
با خود بگویند بدبخت
شعرش ناتمام ماند
اما من
خوشبختتر از آنم که تمام شود همه چیز
چیزهایی هست
بیرون از این شعر
و تو
فراموش نمیکنی
چهقدر
دوستت داشتهام
" شهاب مقربین "
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند