ارسالها: 24568
#61
Posted: 23 Dec 2013 15:13
نگاه تو
نگاه تو
از شاخه ای
به شاخه دیگر پرید و
چرخی زد
دوباره پر کشید و
جایی بلند تر
بر مفصل شاخه بی قراری اش نشست
آن بالا حتی چهچهه ای هم سر داد
این است که من می خواهم
صیدش کنم و
نگاهش دارم
در قفسی تنگ تر از تنگنای مژه هات
در اتاقک تاریکم
بالای این پنجره
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#62
Posted: 23 Dec 2013 15:16
برف
برف
نشسته روی حباب چراغ
کلاغ
روی نیمکت سنگی
درختان
انگار نیستند
رفته اند
از پارک زمستانی خانه ی من
به زمستان بی انتها
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#63
Posted: 23 Dec 2013 15:22
در انتهای راه
در انتهای راه دری است
در امتداد راه دستی
به سوی در دراز مانده است
دیوانه ای که به ساز زنجیرش مرا کشید و
رها کرد
گریخته است
زنجیر گسیخته
حلقه تنهای در
از آواز مانده است
اما نه من باز می گردم
نه در نور باریکی
که از لای در
بر تاریکی درون تابیده است
گرد شگام یدیگر
بر پاشنه می گرداند
درِ مردد را
که از پذیرش من باز مانده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#64
Posted: 23 Dec 2013 15:26
مهی غلیظ
مهی غلیظ
همه چیز را فرو می پوشاند و
پیش می آید
نقطه های سرگردانی که چند گاهی از دو رمی دیدم
مهی غلیظ
همه چیز را فرو می پوشاند و
پیش می آید
چیزی نمانده است
تا از چشم انداز چند تنی که دوردست می پلند و
مرا نقطه سرگردانی می بینند
ناپدید شوم
مهی غلیظ
همه چیز را ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#65
Posted: 24 Dec 2013 14:45
دیوارها...
دیوارها حرکتی آشکار دارند
سکوت سنگینی را با خود می برند
هیاهوی مردگان را شاید
دیوارها حرکتی تاریک دارند
طنین هیاهویی را با خود می برند
سکوت نیامدگان را شاید
دیوارها حرکتی مرموز دارند
صدای گامهای بی پایانی را باز پس می دهند
دیوارها
حرکتی بی پایان دارند .
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#66
Posted: 24 Dec 2013 14:49
هر شب شبحی می آید ....
هر شب شبحی می آید
در ساعت معین
در نزدیکی ایستگاه
سوت بلند و طنین سنگین عبورش
سراسیمه می کند
اما نمی برد تو را
رهایت نیز نمی کند
تا آسوده خیال و سبک قدم برداری
به سوی روشنی دکه ای
در نزدیکی ایستگاه
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#67
Posted: 25 Dec 2013 17:31
گاهی باران ....
گاهی باران کمانچه اش را برمی دارد
برای آفتاب می زند
و آفتاب
دامن اش را جمع می کند
با زانوان لخت اش
به رقص می آید
گاهی درخت چنان سبز می شود
که تو بی خود از خود پرواز می کنی
گاهی اما
چنان آشفته
که تو چون برگی می چرخی
و فرو می افتی
گاهی فاخته سراغ از چیزی می گیرد
که هرگز نبوده
هرگز نخواهد بود
گاهی اما
زیر تاقی ایمن ایوانی
با سکوت اش چنان از چیزی نگهبانی می کند
که انگار
همه
همان بوده است
گاهی ستاره ای
از دور
به چشمکی برایت
شادی کوچکی می فرستد و
گاه
ماه
می گیرد
گاهی انکار در نسیمی
هر چه از دست می رود
گاهی انگار در سایه ای
هر چه ای می ماند
بر تکه ی خرد زمینی
گاهی ...
آری
بهار همین است
که می بینی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#68
Posted: 25 Dec 2013 18:06
درختی به اتاقم آمده است .....
درختی به اتاقم آمده است
سایه اش را نیز آورده است
تپه ای به اتاقم آمده است
روشنی و بادهایش را نیز آورده است
آسمانی به اتاقم آمده است
سایه روشن ها ، بادها و پرندگانش را نیز آورده است
دریچه به هم می خورد
بسته و تاریک
باز ، روشن
بسته و
باز
تاریک ، روشن
مهتابی به اتاقم آمده است
زندگانی مردگان نیامدگان
همه را آورده است
و دریچه باز بال می گشاید
به آن سوی درخت
آن سوی تپه
آن سوی آسمان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#69
Posted: 25 Dec 2013 18:12
هر روز مرا می برند....
هر روز مرا می برند
از اتاقی
به اتاقی دیگر
چگونه می توان گریخت
جای خالی طنابِ بازی ها
بر شاخه ی درختان
تاب می خورد
چگونه می توان خود را
از طنابی که نیست
آویخت
یا خود را خلاص کرد
در دره ای که نیست
در هیچ سمت خیابان
دیوارها مرا می برند
هر روز
از زندانی
به زندانی دیگر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#70
Posted: 25 Dec 2013 18:15
یک لحظه ....
یک لحظه از یک روز
آرام و نرم
می آید
و حرف پنهانش را می زند
حتی اگر خفته باشی
بیدارت می کند
حتی اگر رفته باشی
پیدایت می کند
و حرف پنهانش را می زند
پس آن گاه
دوباره محو می شود
آرام و نرم
مانند یک لحظه
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند