ارسالها: 24568
#71
Posted: 25 Dec 2013 18:17
خانه را رها کردم ...
خانه را رها کردم
خیابان و
جاده ها را
به جست و جوی جایی که جایی نیست
شما را رها کردم
اما مرا رها نمی کند خیال شما
که در خانه های خود خواب می بینید
که از جاده های دراز
باز گشته ام
به خانه ی شما
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#72
Posted: 27 Dec 2013 20:19
هر چند گاه ....
هر چند گاه
پایین می آید
جایی نوک می زند به خیالم
آن گاه
ناپدید می شود
و نمی ماند جز
نمی بر خاک
و رایحه ای رازناک
هر جا
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#73
Posted: 27 Dec 2013 20:21
دیگر چیزی نمی خواهم ....
دیگر چیزی نمی خواهم
مگر صدای نجوایی
که چیزی بگوید پنهان
پنهان کند سکوت مرا
مثل زمین گورستان
که چیزی نمی خواهد
مگر صدای خش خش برگی از باد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#74
Posted: 27 Dec 2013 20:25
خود را به رودخانه ای خواهم افکند ....
خود را به رودخانه ای خواهم افکند
نه آن که به مردابی می ریزد
پرندگان آن جا می پلکند
اما از رها شدن چه می فهمند
خود را به رودخانه ای خواهم افکند
نه آن که به دریایی می ریزد
دریاها سکوت را نمی فهمند
خود را به رودخانه ای خواهم افکند
به آن که جاری می شود
به جایی
که غرق شدگانش را برده است .
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#75
Posted: 27 Dec 2013 20:30
گلی هرجایی ....
گلی هرجایی آبت را نوشیده
خاکت را تسخیر کرده
نامت را چون برگی نورسته از آن خود کرده است
امروز بازیهایت را فراموش کرده ام
فردا چشمانت را از یاد خواهم برد
نامت را در پاییزی که هر چیزی را با خود خواهد برد
اما باران که تا ابد بر تو می بارد
بر من می بارد
چیزی از تو با خود دارد
که همواره اینجا بازی می کند
نگاه می کند
صدایت می زنم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#76
Posted: 28 Dec 2013 15:11
فکری برای چشمانش کن ...
فکری برای چشمانش کن
این همان آدم برفی است
کمم کن به خانه ببریمش
پزشکی قانونی حیات ندارد
کمکم کن به خانه ای ببریمش که نیست
خاکش که هست
حیاتش هست
می توانی از بخار شیشه ی اتوبوسی نگاه کنی
پنجره ی خانه ات در بخار گم شد
می توانی به عابری که در پیاده رو سر می خورد و باز
با گام های محتاط پیش می رود
گلوله ی برفی نثار کنی
فریاد کنی و فرار کنی
همبازی ات در بهار گم شد
می توانی پرنده ی خشک شده ی تاقچه ی بخاری را
از روی چنار کنار خیابان برداری
فرقی نکرده است
این همان آسمان است
پُر پّرهای پریشان و
دندان های گربه
فکری برای چشمانش کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#77
Posted: 28 Dec 2013 15:15
بیا پسرم .....
بیا پسرم
دست هایت یخ می زنند
همبازیهایت همه رفته اند
مگر از تو فردا را گرفته اند
آن سوی برف ها
خورشید
درهم و بنفش
خوابیده است
و آدم برفی ها کم کم
به اشباح می مانند
دیشب خوابت را دیدم
آمده بودی و دستهایت را
روی گونه هایم گرم می کردی
دستت را به من بده
زمین شده مثل آئینه
این پله ها ما را گرم خواهند کرد
این پله ها ما را به خواب خواهند برد
آن جا دوباره تو را خواهم دید
اما سرما با ما ا زپله ها بالا می آید
در را باز می کند
با ما کنار شیشه های گریان می نشیند
بیا یازی هایمان را
روی بخار شیشه نقاشی کنیم
آن سوی شیشه ها
خورشید
درهم و بنفش
خوابیده است
و آدم برفی ها
به آدم می مانند
پسرم دستهایت یخ میزنند
بیا خواب هایمان را
روی بخار شیشه نقاشی کنیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#78
Posted: 28 Dec 2013 15:18
اطلسی ها.....
اطلسی ها
باد که می آید
به یادشان
بر هم خم می شوند
در هم موج می زنند
از هم دور می شوند
تو از کجا آمدی
پیشانی ات پوشیده از ریشه گیاهان است
خاک خواب مرا می بیند
من خواب تو را
تو ریشه های خاک را
چگونه آمدی
بر من خم می شود
در من موج می زند
می خندد و
از من دور می شود
و من ناگهان می بینم
اطلسی ها را باد برده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#79
Posted: 29 Dec 2013 20:04
تو را جست و جوی کدام گمشده ...
تو را جست و جوی کدام گمشده تا این جا آورده است
نیمکتی در بعد از ظهر
سایه روشن درختی که در باد می تپد
کسی پوشیده در گرگ و میش
که می آمد
بر شن ریزِ زیر درختها
کدام گم شده تا این جا تو را آورده است
برگشته ای و
خوابت برده
روی این نیمکت که چیزی نمانده است
نه بعد از ظهر
نه سایه
و نه هیچ
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#80
Posted: 29 Dec 2013 20:12
می نشستیم و خیال می کردیم ...
می نشستیم و خیال می کردیم
که پشت به این پل خاموش
روی این پله های سنگی
که بالاش آبی
بی انتها
و پایین اش آبی
بی انتها
چیزی از ما پنهان کرده است
خستگی را باز می افکنیم و
دویدن را
آغاز می کنیم
مثل روزی که روی طنابی که تاب می خورد
و بالاش سبز
سرتا سر
و پایین سبز سرتا سر
یا کنار دیواری که با خود می کشیدیم و آوردیم
می نشستیم و خیال می کردیم
چه بسیار بازی ها که آموختیم
و فردا نیز
فرقی نمی کند کجا
زیر طنابی که بالاش در باد
شاید
و پایین
چهارپایه ای که فرو خواهد افتاد
شاید
از یاد خواهیم برد چیزی را
که از دست دادیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند