ارسالها: 24568
#81
Posted: 30 Dec 2013 21:45
باغ را از یاد برده بودم...
باغ را از یاد برده بودم
و نیمکت را
آن جا که کلاهم جا مانده بود
بوی برگ های پوسیده بیدارم کرد
پس به بعد از ظهر پاییز پانزده سال پیش رفتم
برگها می چرخیدند و روی نیمکت ها می نشستند
کلاهم نبود
اما
دوباره او را که لبخند می زد
دیدم
این بار می توانستم جبران کنم
فرصتی را از دست رفته بود
این بار می توانستم...
تردید لعنتی
خزه ها بر آب حوض شناور بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#82
Posted: 30 Dec 2013 21:47
ماه بر صورتش افتاده ...
ماه بر صورتش افتاده
خوابش برده است
حتما" خواب می بیند
پدرش
حوصله پیدا کرده
بر پشتش چون اسبی
او را از این اتاق
به تماشای ماه می برد
ابری پاورچین پاور چین
اکنون
می آید و پنهانش می کند
حتما" خواب می بیند
پیش از آن که از بالش سر بردارد و
ببیند
پدرش خوابش برده
پرده را پس زده است و
تماشا می کند ماه را
درشت و قرص
وسط آسمان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#83
Posted: 30 Dec 2013 21:54
در فاصله ی من و آن جا که تو بودی ...
در فاصله ی من و آن جا که تو بودی
باران های بسیار آمدند و شستند
هر چه بود
باران های بسیار
باران ها که چیزی بجای نگذاشتند
دارند هنوز می بارند
در فاصله ی من و آن جا که تویی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#84
Posted: 30 Dec 2013 21:59
در خیابانی که در باد پیچ می خورد...
در خیابانی که در باد پیچ می خورد
به سمت مه
در قهوه خانه ای که هیچ دریچه ای نداشت
چانه به میز چسبانده
خیره نگاه می کرد
بخار چای را
که می پیچید و بالا می رفت
در خیابانی که در باد پیچ می خورد
به سمت برف
خف خف چکمه ها و
شانه های سفید
کشان کشان و خیس
بردندش
و بخار پرخاش شان
سال ها سال
همه جا را مه آلود کرد
در خیابانی که باد پیچ می خورد
به سمت هیچ
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#85
Posted: 2 Jan 2014 11:57
کسی پیدا شده است ...
کسی پیدا شده است
که خوابهای مرا
از هر رویایی دیگر
خالی کرده است
کسی که کابوس های بیداری ام را نیز کشته است
رهایم کرده
از گردبادهایی که می پیچند بر روان و تنم
راحتم کرده
پنهان از همه
دریچه ای بر من آشکار کرده
که چون چشم می گشایم
دنیایی دیگر
نه واقعیت نه خیال
چشمانم را می بندد
و می برد
به دنیایی دیگر
نه خواب
نه بیداری
سرشارم کرده
پیچیده است بر روان و تنم
نمی دانم اکنون
با او چه کنم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#86
Posted: 2 Jan 2014 11:59
این جاده معلوم نیست به کجا می رود ...
این جاده معلوم نیست به کجا می رود
سایه هایی مرموز
پیدا و ناپدید می شوند
و چهره ی آن که پشت شکوفه های بادام لبخند می زد
در شاخه ی درختان
پیدا و ناپیدا می شود
من شکوفه های بادام را
ترک کرده بودم
با خنده های پنهان پشت اش
تا مسافر قطاری باشم
که این همه راه را آمد
تا این جا
که جاده معلوم نیست به کجا می رود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#87
Posted: 2 Jan 2014 12:00
جای پایت را برف پنهان کرد...
جای پایت را برف پنهان کرد
خنده هایت را خاک
برف ها آب شده اند
سیلابها خا ک را زیر و زبر کرده اند
در چشم انداز اما چیزی نیست
مگر ساقه ی نازک علفی
که در نسیم بازی می کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#88
Posted: 2 Jan 2014 12:01
ادامه داستان را بگو
ادامه ی داستان را بگو
عروسی یا مرگ
فرقی نمی کند
سال ها
ماه
هر شب
پشت این دریچه
به صورتی مِی آید
و هیچ اتفاقی نمی افتد
مهمان همسایه شب بخیر می گوید
پیراهن آویخته بر صندلی
نه می رود از اینجا
نه شب ، بوی گریبانش را
می پراکند
تو ادامه ی داستان را بگو
لابد سرانجام
اتفاقی می افتد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#89
Posted: 3 Jan 2014 20:12
سنجاقکی نشسته ...
سنجاقکی نشسته روی کاغذ لرزانِ در دستم
با بال های زلال و چشمان هراسناک
شعری شده است
چه کنم که بماند
سنجاقی به تیره ی پشتش فرو کنم
که تیره کند زلال بال و نگاهش را
و دیگر نماند هیچ
مگر شعر مرده ای بر کاغذ
یا مجالش دهم که پرواز کند
و همچنان در سکوت خویش بماند
این کاغذ سفید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#90
Posted: 3 Jan 2014 20:13
حیف ...
حیف که هیزم شومینه را
نمی توانی زیر و رو کنی
تا در هم بیامیزد رنگ ها و کنایه ها
و شعله با زبانه ی بی قرارش
با تو حرف ها بزند
و سایه های بی قوارهِ پشت سر
مثل خوابِ میان پلکهای نیمهِ باز تو
تعبیر شود
حیف
این شعله ی قد کوتاه
با لرزه های یک بندِ دائمی
تنها یک حرف را تکرار می کند
و انعکاس ناپیداهای آتشی
بر مردمک های خسته ات می سوزد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند