ارسالها: 6368
#11
Posted: 2 Jan 2014 03:14
قفسه هاي نفس
" خون هزاران كتاب نخوانده "
به گردن ماست !
اين خانه هاي آخرين جدول !
فرصتي ست براي دويدن
گويا : همه چيز عصرمان
عوضي ست
ما ، به اندازه ي فرار خودمان
نفس راحت ، نمي كشيم !؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#12
Posted: 2 Jan 2014 03:16
هفت شهر عشق !
- راه نمي روند راهيان شعر ، منزل به منزل
آنها به خاطرات پشت شعر
آب و آتش مي پاشند
وقتي جزيره ي آدمها
جربوزه ي عرض اندام ندارند
روح شاعرانه،آنجاحلول مي كندلاي خرسنگهاي ِگران سنگَش
اين ، نقطه ي عزيمت شاعر است در وادي طلب
كه لب به لب زندگي ...
در امواج متلاطم / غوطه مي خورد
يعني : همه جا با سوختن همراه است
چه پَر ِسيمرغ باشد !
چه هدايت هُد هُد
كوه قاف ...
از گرايش اندامشان
بايد شناخت ! ...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#13
Posted: 2 Jan 2014 03:19
فلسفه !
سوار اين كفش پياده ...
از روي آتش
چه كسي پروانه مي چيند؟!
غرق قايق كه مي شوي !
اين خانه هاي سوخته
با حيرت ، دهان باز مي كنند !
تو، سيبي دندان گير نيستي
جاذبه ات زير برف مانده است !
آنهم پربرف ترين زاويه ي نگاه
سر ديوار، دستي به تكلف مي كشي
فواره هاي سنگ ...
با قمقمه هاي خالي/ تشنگي خواب را
فعل ِ وارونه مي زنند
روي آسفالت مذاب هم /غبار ماه
سنگ بيداري به سينه مي زند!...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#14
Posted: 2 Jan 2014 03:22
تصادف !
ريل ها، قطار قطار
قطارها، ايستگاه به ايستگاه
سوزن بان بي سوزن بان ...
طياره ، اين اسبهاي بادي
كجاوه هاي آسماني ...
-كفشم از جنس شلوار جين ...
سوزن بان مي گفت : قطار ((مارمولك )) توقيف شد
- قاطي كرده بيچاره
سوسكها آزادند كرم هاي خاكي همه جا، وول مي خورند
چشماني ، بيدار خوابي مي كشند به دانايي ...
-و تو
تمام فكرت را بمن بخشيدي !؟
-من آمده بودم ، نصف گناهان كبيره ات ، ببخشم
اما بخاطر گناهان صغيره ات
ديگر، مرا نخواهي بخشيد
ناخدايان اين كشتي ها، قطار قطار به سنگ مي خورند!؟...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#15
Posted: 2 Jan 2014 03:27
ابرهاي سرگردان
اين ابرهاي نه چندان سياه
تابع بادهاي هرزه گردند !
از آسمان صاف
باج خواهي مي كنند
چه پشته اي چه توده اي
از اين قطار به آن قطار
پاي پياده مي روند !
وقتي به مرز آشتي مي رسند !
دور از خيابان اصلي
باران مي بارند!؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#16
Posted: 2 Jan 2014 03:28
قحط سالي
- اين روزها
چه كسي با انكار يوسف
زليخا خواه تر مي شود!؟
-اين زيبايي صيقل خورده هم
رويايي بود كه تعبير شد
انگشت هاي بريده زنان
هنوز هم
بوي گَس تُرنج مي دهند!
-اين زنداني مفلوك ، دست اَش
به كدامين گناه ، آلوده بود؟!
تكرار چاه و گرگ و پيراهن ِ خونين ، حقيقت دارد يا نه ؟!
چه شده است كه برادران ديوانه ، باز هم بجاي غلات
بوي ِ پيراهن به كنعان مي برند!؟
"آنكه يوسف به زر ناسره بفروخته بود"
از آرزوي زليخا آيا خبر نداشت !؟
- به گمانم زيبايي پاك تو
مرا از اين زندان ابد، نجات مي دهد!...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#17
Posted: 2 Jan 2014 10:44
خفقان
بستگي به آب و هوا دارد
وقتي اين پَرهاي گشوده
از پرواز بلند
بازايستادند
پنجره ها هم/ تنگ غروب
كنار هم ، خفه خون مي گيرند
كوهي بي دامن درٌه اي
از نگاه باد تند و تيز/ پياده مي شود
ما نيز/ در خلوت ِ يك ترانه
مدام اشك مي ريزيم ...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#18
Posted: 2 Jan 2014 10:46
بد وارث
چه روزهايي از پي هم ، عبور كرده اند
اين گذرگاه مرگ ...
هيچگاه ، خالي از رهگذران مَرد ، نبوده است !
اينجا
بازار محبٌت ، به رنگ و ريا ، گرم است!
مُرده هاي نازنين !
بخاطر ارث و ميراث ، براي عزيزان
گور به گور مي شوند ...
وقتي گنجشكها ...
زيرِآب ِپرواز هم ، مي زنند
" خروس قُدٌ " همسايه هم
اول شب ،
بانگ عزا، سر مي دهد
و مرغان هوا ، واگويه مي كنند :
آن مرگي كه براي چندمين بار
انتحار مي كند!؟
جنازه اش ، روي زمين ، مي ماند !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#19
Posted: 2 Jan 2014 11:00
المثني
-نمي خواستم مرده ام را ، همه ببينند
با يك شاخه گُل
كمي
بگو مَگويم شده بود !
گُل ، شكسته بسته مي گفت :
" دهان بچه ها ، در شكم مادرها ، بسته است "
من در كمال وقاحت مي گفتم :
" دهان گلها ، بي موقع باز مي شود "
باري : بوي خاك مي آمد
- با حساب سر انگشتي ، مثالي زدم
در نامه اي كه دوستم نداشتي
به آزمون و خطا ، افتادم
- مي خواستند دهان هر چه مدرسه است ببندند !
من هنوز
بند جفتم قيچي نشده بود
سگي تنم را مي ليسيد !
خوب شد زود بيدار شدم
و گرنه
اين خواب هاي عوضي
مرا ، بد وارث ، مي كُشت !؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#20
Posted: 2 Jan 2014 11:01
تقويم
فرش زير پا
براي پير كردنت كافي ست
يك پارچه
نم مي كشي -
در اين رطوبت بي انتها ...
براي تعطيل شدنت تنها -
يك فصل سرد
باقيست!...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...