ارسالها: 14491
#2,241
Posted: 11 Dec 2014 16:25
زنی از نسل پاک رودابه
بطری خالی و تنی زخمی
نعره ی سوزش و یه درد شدید
سوختن بوی سود سوزاور
بوی وحشت صدای جوش اسید
لرزش و ترس و خصم و ناامنی
باغ وحشی شبیه یک میهن
شوخی شوم و جاهلانه ی تو
ریزش اب روی صورت من
به تمسخر گرفتن وحشت
کوچ از اسم نادر "انسان"
شادی و حس امنیت کوتاه
تب وحشت همیشه بی پایان
زندگی ناگزیر یک تکرار
بی خبر از یه مرگ تدریجی
واژه ی گرم عشق زنده به گور
ادمیت دچار سرپیچی
دختری که یه عمر میترسه
از عبور از کنار اینه ها
زنی از نسل پاک رودابه
مریما ساراها و امنه ها
روح زخمی ولی دلی روشن
پاشو از جات زن شدی که همین!
زن شدی زخم غم بهت بزنن
زن این روزگار یعنی این
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,242
Posted: 11 Dec 2014 16:26
جرم بی برگشت
تو رفتی و من و دردم یه عمره تنهاییم
هنوز زنده ام اما اسیر این مرضم
تقاص نفرت من رو یه شهر پس میده
یه عمره در پی جبران جرم بی غرضم
همین که رفتی و کشتی تمام رویامو
منو به این زن بی ابرو مبدل کرد
شبای سرفه و درد شدید و بی خوابی
منو به این من بی ارزو مبدل کرد
به تن کشیدن این درد تلخ اجباری
که خوابو از سر من برده یادگار توء
نفس کشیدن ویروس مرگ توی تنم
نتیجه ی طلب عشق مرگبار توء
تو رفتی و سر من توی شهر غوغا شد
منی که رنگ نگاهم پر از نجابت بود
تمام خاطره هاتو به شهر پس دادم
که هرزگی من و ضجه های نفرت بود
زنی که عاشق اغوش گرم عشقش بود
شباشو تو بغل انتقام سر کرده
به انتقال یه ویروس سخت بی وجدان
تلافی رکبت رو به شهر در کرده
برای حل شدنم توی درد امادم
روبان قرمزو بستم به روی پیشونیم
شبای پرهوس و اشتباه بی برگشت
من و تنی که پر از درده و پشیمونیم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,243
Posted: 11 Dec 2014 16:29
بداهه ای وامدار ترانه
من به برگشتن پرستو ها به بهار ترانه معتقدم
به گذر کردن از زمستون و شادی جاودانه معتقدم
من به دستی که دستگیره و باز حلقه میشه به دور گردنمون
من به الفاظ مملو از احساس به غم شاعرانه معتقدم
به یه دنیا خوشی به ازادی از حصار دروغ و خودخواهی
به فراموشی غم و بعدش خنده ی بی بهانه معتقدم
من به پایان شاد این تقدیر بعد زخم و غم و تب و بیداد
به ترازوی دستهای خدا،قسمت عادلانه معتقدم
شهر یخی
شهر یخیمون داره پشت شیشه میمیره
جنگل داره از بیخ نه، از ریشه میمیره!
اینجا یه جنگل مسخ سرمای زمستونه
یادش میره با هجمه ی یک تیشه ،میمیره
تو برکه ی تقدیرمون خونه، نمی بینیم!
سرما سراسر باغ رؤیامونو پر کرده
چشمامونو رو چادر ابرای شب دوختیم
شاید یروز اونی که تنها رفت برگرده
پشت درختا خم شده از بار تنهایی
جنگل به این تنهایی و بی بارگی دیدی؟!
رو فرش خونت توی خون غلتیدن و مردن
سربار دنیا بودن و اوارگی دیدی؟!
رو خط فقر املای اب و نون و خرما رو
با جوهر خون درختا مشق میکردیم
گم شد تمام عمرمون زیر تنفرها
داریم به دنبال جهاز عشق میگردیم!
یک عمر از ترس خزون زیر پتو بودیم
چشمامونو بستیم رو سرمای دنیامون
ما کبک موندیم و عقاب قصه ادم شد
تو برف غم موندیم و گم شد رد پاهامون
حالا هزار و سیصد و یک عمره که گیجیم
زیر یه سقف ابری و برفی که میباره
وقتی که ادم برفی برف خزون باشی
حتی مترسک پیش دنیات ابرو داره!
شب بود و روزامونو تو خواب خزون بودیم
دنبال حرف و وعده های این و اون بودیم
اره فروختیم ابرو و غیرت و عشقو
ارزون فروختیم گرچه یک روزی گرون بودیم
گنجشک ها پیر و جوون پای درختامون
مردن که جنگل پردرخت و بی تبر باشه
با بال زخمی با یه دنیا جنگ کردن تا
جنگل برای این نهالا بی خطر باشه
اما تمام شاخ و برگامونو گم کردیم
ما استواری درختامونو گم کردیم
چوب درختامون که یا سیگاره یا موشک
تو برف بهمن ردپاهامونو گم کردیم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,244
Posted: 11 Dec 2014 16:30
عشق شاید....
عشق شاید ترانه های منه
که به پای صدات می افتن
واژه های قشنگ و نابی که
لب به لب از یه حس ناگفتن
عشق شاید همین یه لحظه نگاه
عشق شاید همین یه دیداره
شاید این ابتدای خوب و قشنگ
در پی یک خدانگه داره
داره این عنکبوت بی طاقت
تار و پود طلسمو میبافه
دور احساس نرم و نازک من
دور قلبی که گرم و شفافه
عشق شاید صدای خاطره هاست
لای نتهای ساز زخمی من
لای سیمای پاره ی گیتار
مرگ بی سر صدا و رسمی من
عشق شاید نگاه گرم تو بود
روی اندام لخت و بی پروا
نم نم خیس ابر چشم تو بود
روی بالشت نرم این دستا
عشق شاید صداتو نشنیدن
بعد اون تا همیشه کر شدنه
سرو بودن تو جنگل چشمات
بعد اون تا ابد تبر شدنه
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,245
Posted: 11 Dec 2014 16:35
شیرین زبون
من از احساس بی حرمت از این تشویش بیزارم
از این احساس میترسم ولی اروم و تودارم
از این تشویش بیزارم از اینکه با منی اما
کنار لمس دستاتم لالایی هاتو کم دارم
شبا با بغض غمگینم برای باد میخونم
کنارم هستی و بازم از این دلشوره داغونم
نمیگی موندنی نیستی نمیگی میری از پیشم
میدونم که تورو دارم ولی دیوونه تر میشم
نگاهت گرم و مغروره تو خوابم مرد و جذابی
من از ترس نبود تو نمیخوابم ولی خوابی!
چشام خیسه تو میبینی چقد بیتاب و مدهوشم
چقد دستاتو کم دارم چقد محتاج اغوشم
توکه چشماتو میبندی دلم غرق جنون میشه
نگاهت رو به من میدی دلم شیرین زبون میشه
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,246
Posted: 11 Dec 2014 16:44
فراموشی
دیروز رفتی یا که صدساله ازم دوری!؟
فرقی نداره چونکه تاریخو نمیدونم
یادم نمیمونه که نیستی پیش این دستا
میخوام تو بیدارم کنی و خواب میمونم
هرشب کنار پنجرم تا اینکه برگردی
تا صب کنار پنجره خوابم نمیگیره
خوبه که یادم میره و یادم نمیمونه
خوبه که یادت هست و دل بی تو نمیمیره
هرشب من و گیتار و این نتهای خط خورده
هرشب من و مشروب و بیهوشی کنار تو
من باشم و رؤیات بسه دیگه چی میخوام!
من باشم و یک قلب عاشق داغدار تو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,247
Posted: 11 Dec 2014 16:54
ترانه سرا
یاسر بهبهانی *****بیوگرافی خاصی ندارد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,248
Posted: 11 Dec 2014 16:56
"امید"
خوش به اقبال کسی که کودک درونشُ
توی ازدحام روزمرّگیا جا نذاره
واقعیّت اگه همبستر رویا نباشه
خوابِ شب ارزش بیداری صبحُ نداره
آرزوهات همه ی زیبایی دنیاتن
قید هروسوسه که ریشه ی اون ترسه بزن
از شب حادثه ها دل نگرانی رو برون
توی گلباغ ترانه ها با من پرسه بزن
تو با من راه بیا ... من همه ی راهُ میام
دل من هرجا بری همقدمت میشه گلم
نذار از دست بره ؛ این همه احساسی که
باعث شکستِ هیبتِ غمت میشه گلم
دفعه ی اوّلی نیس شک تو دلت خیمه زده
عقل ما همیشه با خواهشِ دل می جنگه
کم نیار وقتی که از فاصله ها کم نمیشه
پای تقدیر ؛ پیشِ همّتِ ما می لنگه
جغدای شوم شکستُ را نده تو فکرت
آسمون قلبتُ وقف کبوترا بکن
زائرصحن مقدّس یه عشقیم هردو
ذهنُ از زنجیر نا امیدیا رها بکن
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,249
Posted: 11 Dec 2014 16:59
"زهر افعی"
مث زهر افعی یه درد غلیظ
توی شا(ه) رگای تنم می خزه
درست مثل اینه که هیتلر هنوز
داره توی کوره آدم می پزه
رو پوست و تو گوشت تنم سوزشُ
با آتیش همدردی حس می کنم
مگه بین احساس ما فرقی هست؟
تو سوختی و من اینجا کِز می کنم
تا کی آینه ها رو میشه مخفی کرد؟
که تاریکی بختمون رو نشه
کجا میشه اون افعی رو خفّه کرد؟
که هر جای این مملکت لونَه شه
چشام غرق اشکه ؛ گلوم بغضشُ
مثِ رختِ مُرده به تن می کنه
کدوم ظالمی درد یک ملّتُ
یه جا سهم قلب یه زن می کنه؟
توی آب لیوان؛ چشات زل زده
به بخت چروکیده رو صورتت
هیولا همین زشتی روح ماست
که تصویرش افتاده تو صورتت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,250
Posted: 11 Dec 2014 17:01
"حس گیج"
بانوی بهاری برو زحمت کم کن
این شهر، تو سرمای دی آبادتره
اون عاشق سابق رو رها کردی مُرد
این مردِ رها ، رها شده شادتره
برگشتی که چی؟ که زخم، سرواکنه باز؟
تا خاطره ها چشممو دریا کنه باز؟
برگشتی که چشمای خدانشناست
امروزِ منو حسرتِ فردا کنه باز؟
شاید اگه ته مونده ی احساسی بود
دل با یه سلامت به تپش می افتاد
یا معجزه ای می شد و نوری کمرنگ
رو چهره ی غمگین شبش می افتاد
بانوی بهاری... برو... خواهش کردم
من از تو و تقدیر خودم بیزارم
از عقده ی بیرحم شکستن تووو عشق
از میلِ به تحقیر خودم بیزارم
تقصیر تو نیس که روح من بیماره
ضعف از خودمه که پیش تو کم هستم
تکلیف توکه مشخصه؛ اما من
درگیر یه حسِ گیج و مبهم هستم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟