ارسالها: 24568
#2,321
Posted: 10 Aug 2015 17:41
آتش بزن ...
دیوانهتر از من چه کسی هست،کجاست...یک عاشقِ اینگونه از این دست کجاست
تا اخم کنی دست به خنجر بزند...پلکی بزنی به سیمِ آخر بزند
تا بغض کنی درهم و بیچاره شود...تا آه کِشی بندِ دلش پاره شود
آتش بزن این قافیهها سوختنیست...این شعرِ پُر از یادِ تو آتشزدنیست
حرفت همه جا هست چه باید بکنم...با این همه بنبست چه باید بکنم
من شاهدِ نابودیِ دنیای منم...باید بروم دست به کاری بزنم
من زیستنم قصهی مردم شده است...یک "تو" وسط زندگیام گم شده است
بعد از تو جهانِ دیگری ساختهام...آتش به دهانِ خانه انداختهام
بعد از تو خدا خانهنشینم نکند...دستانِ دعا بدتر از اینم نکند
من پای بدیهای خودم میمانم...من پای بدیهای تو هم میمانم
مرد دیوونه ...
یکی تو درد میخوابه...یکی با غصه پا میشه
یکی با دستِ خالی هم...رفیقِ آدما میشه
یکی دلگیره از دنیا...یکی داغون و افسرده
یکی تو هر مسیری رفت...از اون اول زمین خورده
یکی از تو همین روزا...از این زندون جدا میشم
شبا با عشق میخوابم...سحر با خنده پا میشم
هنوزم مَرده و قولش...سرِ این عهد میمونم
مبادا رو بگردونی...که بیچشمات نمیتونم
جهنم باشه این دنیا...بهشتِ من همین خونهس
خدا رو بارها دیدم...بگید این مرد دیوونهس
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,322
Posted: 10 Aug 2015 17:41
با تو میشه سیر خندید ...
فکر روزای من و تو منو تنها نمیذاره
دل من همیشه هر جا به دلت امیدواره
واسه ی گلایه من دل تو همیشه دریاست
واسه من گوشه قلبت بهترین نقطه دنیاست
اگه نا امید و خستم تو جهان خالی و سرد
با تو میشه سیر خندید با تو میشه زندگی کرد
با تو میشه زیر و رو کرد لحظه های اشتباه رو
با تو میشه زندگی کرد روزگار رو سیاهو
ای حظور روشن عشق ای مسیر خوب و رویا
حس لذت دمادم توی پیچ و تاب دنیا
تو که باشی گل سرما عطر نوبهار داره
لحه لحظه های هستیم با تو اعتبار داره
اگه نا امید و خستم تو جهان خالی و سرد
با تو میشه سیر خندید با تو میشه زندگی کرد
اگه نا امید و خستم تو جهان خالی و سرد
با تو میشه سیر خندید با تو میشه زندگی کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,323
Posted: 10 Aug 2015 17:42
جاده سپید ...
این ابرهای سرخ،این کوچههای سرد
این جادهی سپید،این بادِ دورهگرد
اینها بهانهاند تا با تو سر کنم
تا جز تو از جهان صرفنظر کنم
مجنون اگر شکست،لیلی بهانه بود
دنیا از اولش دیوانهخانه بود
با من قدم بزن،تنهاتر از همه
اِی مصرعِ سکوت در شعرِ همهمه
با من قدم بزن،چلهنشینِ عشق
فرمانروای قلب در سرزمینِ عشق
ته لهجهی ملس در کاسهی دهن
اِی لَختهی انار بر زخمِ پیرهن
با من قدم بزن در برفِ در مسیر
اِی بغضِ ناگزیر اینبار گُر بگیر
من راهیِ تواَم،با من قدم بزن
همراهِ من بیا تا شهرِ ما شدن
...
جاده بهانه است،مقصود چشمِ توست
من راهیِ تواَم اِی مقصدِ درست
در برف،چای داغ دنیای ما دوتاست
فنجانِ چایِ بعد،آغازِ ماجراست
این مرد را که باز در تلخیِ غم است
مهمان به قند کن،چایت اگر دَم است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,324
Posted: 20 Aug 2015 09:26
دو در یک ...
خوب است و عمری خوب می ماند ... مردی که روی از عشق می گیرد
دنیا اگر بد بود و بد تا کرد ... یک مردِ عاشق،خوب می میرد
از بس بدی دیدم به خود گفتم ... باید کمی بد را بلد باشم
من شیرِ پاک از مادرم خوردم ... دنیا مجابم کرد بد باشم
دنیا مجابم کرد بد باشم ... من بهترین گاوِ زمین بودم
الان اگر مخلوقِ ملعونم ... محبوبِ ربّ العالمین بودم
سگ مستِ دندان تیزِ چشمانش ... از لانه بیرون زد شکارم کرد
گرگی نخواهد کرد با آهو ... کاری که زن با روزگارم کرد
هر کار می کردم سرانجامش ... من وصله ای ناجورتر بودم
یک لکّه ننگِ دائمی اما ... فرزندِ عشقِ بی پدر بودم
دریای آدم زیرِ سر داری ... دنیای تنها را نمی بینی
بر عرشه با امواج سرگرمی ... پارو زدن ها را نمی بینی
اِی استوایی زن،تنت آتش ... سرمای دنیا را نمی فهمی
برف از نگاهت پولَکی خیس است ... درماندگی ها را نمی فهمی
درماندگی یعنی تو اینجایی ... من هم همین جایم ولی دورم
تو اختیارِ زندگی داری ... من زندگی را سخت مجبورم
درماندگی یعنی که فهمیدم ... وقتی کنارم روسری داری
یک تارِ مو از گیسوانت را ... در رختخوابِ دیگری داری
آخر چرا با عشق سر کردی ... محدوده را محدودتر کردی
از جانِ لاجانت چه می خواهی ... از خطِ پایانت چه می خواهی
این دردِ انسان بودنت بس نیست؟ ... سر در گریبان بودنت بس نیست؟
از عشق و دریایش چه خواهی داشت ... این آب تنها کوسه ماهی داشت
گیرم تو را بر تَن سَری باشد ... یا عُرضه ی نان آوری باشد
گیرم تو را بر سر کلاهی هست ... این ناله را سودای آهی هست
تا چرخِ سرگردان بچرخانی ... با قدِ خم دکّان بچرخانی
پیری اگر رویی جوان داری ... زخمی عمیق و ناگهان داری
نانت نبود،آبت نبود اِی مرد ... با زخمِ ناسورت چه خواهی کرد
پیرم،دلم هم سنِ رویم نیست ... یک عمر در فرسودگی کم نیست
تندی نکن اِی عشقِ کافر کیش ... خیزابِ غم،گردابه ی تشویش
من آیه های دفترت بودم ... عمری خدا پیغمبرت بودم
حالا مرا ناچیز می بینی؟ ... دیوانگان را ریز می بینی؟
عشق آن اگر باشد که می گویند ... دل های صاف و ساده می خواهد
عشق آن اگر باشد که من دیدم ... انسانِ فوق العاده می خواهد
سنی ندارد عاشقی کردن ... فرقی ندارد کودکی،پیری
هر وقت زانو را بغل کردی ... یعنی تو هم با عشق درگیری
حوّای من آدم شدم وقتی ... باغِ تنت را بر زمین دیدم
هِی مشت مشت از گندمت خوردم ... هِی سیب سیب از پیکرت چیدم
سرما اگر سخت است قلبی را ... آتش بزن درگیرِ داغش باش
ول کن جهان را،قهوه ات یخ کرد ... سرگرمِ نان و قلب و آتش باش
این مُرده ای را که پِی اش بودی ... شاید همین دور و برت باشد
این تکه قلبِ شعله بر گردن ... شاید علیِ آذرت باشد
او رفت و با خود برد شهرم را ... تهران پس از او توده ای خالیست
آن شهرِ رویاهای دور از دست ... حالا فقط یک مشت بقالیست
او رفت و با خود برد یادم را ... من مانده ام با بی کسی هایم
خب دستِ کم گلدانِ عطری هست ... قربانِ دستِ اطلسی هایم
او رفت و با خود برد خوابم را ... دنیا پس از او قرص و بیداریست
دکتر بفهمد یا نفهمد باز ... عشق التهابِ خویش آزاریست
جدی بگیرید آسمانم را ... من ابتدای کُندِ بارانم
لنگر بیندازید کشتی ها ... آرامشی ماقبلِ طوفانم
من ماجرای برف و بارانم ... شاید که پایی را بلغزانم
آبی مپندارید جانم را ... جدی بگیرید آسمانم را
آتش به کول از کوره می آیم ... باور کنید آتش فشانم را
می خواستم از عاشقی چیزی ... با دستِ خود بستند دهانم را
من مردِ شب هایت نخواهم شد ... از بسترت کم کن جهانم را
رفتم بنوشم اشکِ خود را باز ... مردم شکستند استکانم را
تا دفترم از اشک می میرد ... کُبرای من تصمیم می گیرد
تصمیم می گیرد که برخیزد ... پایین و بالا را به هم ریزد
دارا بیفتد پای ساراها ... سارا به هم ریزد الفبا را
سین را،الف را،را و سارا را ... درهم بپیچانند دارا را
دارا نداری را نمی فهمد ... ساعت شماری را نمی فهمد
دارا نمی فهمد که نان از عشق ... سارا نمی فهمد،امان از عشق
سارای سالِ اولی مَرد است ... دستانِ زبر و تاولی مَرد است
این پا که سارا مال یک زن نیست ... سارا که مالِ مَرد بودن نیست
شالِ سپیدِ روی دوشَت کو؟ ... گیلاس های پشتِ گوشَت کو؟
با چشم و ابرویت چه ها کردی؟ ... با خرمنِ مویت چه ها کردی؟
دارا چه شد سارایمان گم شد؟ ... سارا و سینَش حرفِ مردم شد؟
تنها سپاس از عشق خودکار است ... دنیا به شاعرها بدهکار است
دستانِ عشق از مثنوی کوتاه ... چیزی نمی خواهد پلنگ از ماه
با جبر اگر در مثنوی باشی ... لطفی ندارد مولوی باشی
استادِ مولانا که خورشید است ... هفت آسمان را هیچ می دیده ست
ما هم دهان را هیچ می گیریم ... زخمِ زبان را هیچ می گیریم
دارم جهان را دور می ریزم ... من قوم و خویشِ شمسِ تبریزم
نانت نبود،آبت نبود اِی مرد ... ول کن جهان را،قهوه ات یخ کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,325
Posted: 20 Aug 2015 09:27
هم مرگ ...
لیلی بنشین خاطره ها را رو کن ... لب وا کن و با واژه بزن جادو کن
لیلی تو بگو،حرف بزن،نوبت توست ... بعد از من و جان کندن من نوبت توست
لیلی مگذار از دَم ِ خود دود شوم ... لیلی مپسند این همه نابود شوم
لیلی بنشین، سینه و سر آوردم ... مجنونم و خونابِ جگر آوردم
مجنونم و خون در دهنم می رقصد ... دستان جنون در دهنم می رقصد
مجنون تو هستم که فقط گوش کنی ... بگذاری ام و باز فراموش کنی
دیوانه تر از من چه کسی هست،کجاست ... یک عاشق ِ این گونه از این دست کجاست
تا اخم کنی دست به خنجر بزند ... پلکی بزنی به سیم آخر یزند
تا بغض کنی،درهم و بیچاره شود ... تا آه کِشی،بندِ دلش پاره شود
ای شعله به تن،خواهرِ نمرود بگو ... دیوانه تر از من چه کسی بود،بگو
آتش بزن این قافیه ها سوختنی ست ... این شعر ِ پُر از داغ ِ تو آتش زدنی ست
ابیاتِ روانی شده را دور بریز ... این دردِ جهانی شده را دور بریز
من را بگذار عشق زمین گیر کند ... این زخم سراسیمه مرا پیر کند
این پِچ پِچ ِ ها چیست،رهایم بکنید ... مردم خبری نیست،رهایم بکنید
من را بگذارید که پامال شود ... بازیچه ی اطفالِ کهنسال شود
من را بگذارید به پایان برسد ... شاید لَت و پارَم به خیابان برسد
من را بگذارید بمیرد،به درَک ... اصلا برود ایدز بگیرد،به درَک
من شاهدِ نابودی دنیای منم ... باید بروم دست به کاری بزنم
حرفت همه جا هست،چه باید بکنم ... با این همه بن بست چه باید بکنم
لیلی تو ندیدی که چه با من کردند ... مردم چه بلاها به سَرم آوردند
من عشق شدم،مرا نمی فهمیدند ... در شهرِ خودم مرا نمی فهمیدند
این دغدغه را تاب نمی آوردند ... گاهی همگی مسخره ام می کردند
بعد از تو به دنیای دلم خندیدند ... مردم به سراپای دلم خندیدند
در وادیِ من چشم چرانی کردند ... در صحن ِ حَرم تکه پرانی کردند
در خانه ی من عشق خدایی می کرد ... بانوی هنر، هنرنمایی می کرد
من زیستنم قصه ی مردم شده است ... یک تو، وسط زندگیم گم شده است
اوضاع خراب است،مراعات کنید ... ته مانده ی آب است،مراعات کنید
از خاطره ها شکر گذارم، بروید ... مالِ خودتان دار و ندارم، بروید
لیلی تو ندیدی که چه با من کردند ... مردم چه بلاها به سرم آوردند
من از به جهان آمدنم دلگیرم ... آماده کنید جوخه را، می میرم
در آینه یک مردِ شکسته ست هنوز ... مرد است که از پا ننشسته ست هنوز
یک مرد که از چشم تو افتاد شکست ... مرد است ولی خانه ات آباد، شکست
در جاده ی خود یک سگِ پاسوخته بود ... لب بر لب و دندان به زبان دوخته بود
بر مسندِ آوار اگر جغد منم ... باید که در این فاجعه پرپر بزنم
اما اگر این جغد به جایی برسد ... دیوانه اگر به کدخدایی برسد
ته مانده ی یک مرد اگر برگردد ... صادق،سگ ولگرد اگر برگردد
معشوق اگر زهر مهیا بکند ... داوود نباشد که دری وا بکند
این خاطره ی پیر به هم می ریزد ... آرامش تصویر به هم می ریزد
ای روح مرا تا به کجا می بری ام ... دیوانه ی این سرابِ خاکستری ام
می سوزم و می میرم و جان می گیرم ... با این همه هر بار زبان می گیرم
در خانه ی من پنجره ها می میرند ... بر زیر و بم باغ، قلم می گیرند
این پنجره تصویر خیالی دارد ... در خانه ی من مرگ توالی دارد
در خانه ی من سقف فرو ریختنی ست ... آغاز نکن،این اَلَک آویختنی ست
بعد از تو جهانِ دگری ساخته ام ... آتش به دهانِ خانه انداخته ام
بعد از تو خدا خانه نشینم نکند ... دستانِ دعا بدتر از اینم نکند
من پای بدی های خودم می مانم ... من پای بدی های تو هم می مانم
لیلی تو ندیدی که چه با من کردند ... مردم چه بلاها به سرم آوردند
آواره ی آن چشم ِ سیاهت شده ام ... بیچاره ی آن طرز نگاهت شده ام
هر بار مرا می نگری می میرم ... از کوچه ی ما می گذری، می میرم
سوسو بزنی، شهر چراغان شده است ... چرخی بزنی،آینه بندان شده است
لب باز کنی،آتشی افروخته ای ... حرفی بزنی،دهکده را سوخته ای
بد نیست شبی سر به جنونم بزنی ... گاهی سَرکی به آسمانم بزنی
من را به گناهِ بی گناهی کشتی ... بانوی شکار، اشتباهی کشتی
بانوی شکار،دست کم می گیری ... من جان دهم آهسته تو هم می میری
از مرگِ تو جز درد مگر می ماند ... جز واژه ی برگرد مگر می ماند
این ها همه کم لطفی ِ دنیاست عزیز ... این شهر مرا با تو نمی خواست عزیز
دیوانه ام،از دست خودم سیر شدم ... با هر کسِ همنام ِ تو درگیر شدم
ای تُف به جهانِ تا ابد غم بودن ... ای مرگ بر این ساعتِ بی هم بودن
یادش همه جا هست،خودش نوش ِ شما ... ای ننگ بر و مرگ بر آغوش شما
شمشیر بر آن دست که بر گردنش است ... لعنت به تنی که در کنار تنش است
دست از شب و روز گریه بردار گلم ... با پای خودم می روم این بار گلم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,326
Posted: 20 Aug 2015 09:27
شهر بی آبرو ...
چشم هایت عقیق ِ اصل یمن ... گونه ها قاچ سیب لبنانی
تو بخندی شکسته خواهدشد، ... قیمت پسته های کرمانی
زندگی کردمت بهانه من ... غیر تو هر چه زنده را کشتم ...
چند سال است روزگار منی ... مثل سیگار لای انگشتم
مردم از دین خروج می کردند ... تا تو سمت گناه می رفتی
شهر بی آبرو بهم می ریخت ... در خیابان که راه می رفتی
گیرم از چنگ جان به در ببری ... گیرم از تن فرار خواهی کرد...
عقل من هم فدای چشمانت ... با جنــــــونم چکار خواهی کرد؟
آخرم را شنیده ای اما ... در دلت هیچ التهابی نیست
باتو مرگ و بدون تو مرگ است ... عشق را هیچ انتخابـی نیست
خزون ...
گلِ گلدونو ببین که آخرش...سینهسوزِ بادِ ولگرد میشه
پاشو با پنجرهها کاری بکن...خونه داره کم کَمک سرد میشه
نمِ بارون میزنه رو شیشهها...همه جا رو تیره کرده آسمون
میمیرم تمومِ کوچهها اگه...به سپیده برنگرده آسمون
از خزون دلگیرم ولی دوستش دارم...تو خزون میمیرم ولی دوستش دارم
تنِ نارنجیِ دنیا رو ببین...زردِ پُررنگ نشسته تو مسیر
همه چی خوبه به غیرِ حالِ من...این منِ خسته و سرد و گوشهگیر
زیر پاهام تنِ سردِ جنگله...رو سرم نم نمِ بارونِ غمه
کوچهها بسترِ تنهایی شدن...از خزون هر چی بگم بازم کمه
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,327
Posted: 23 Aug 2015 17:49
یه نفر ...
دستاتو اَزم نگیر و شونههاتو تکیهگاه کن
واسه یکبار این جهانو از نگاهِ من نگاه کن
اگه سر به زیر و خستم،سربلندم تو رو دارم
با تو لبریزِ امیده حال و روزِ روزگارم
اگه آسمون قفس بود،اگه غم برای من بود
یه نفر همیشه دستاش روی شونههای من بود
منو تو غبارِ رفتن تک و تنها نمیذاری
از نگاهت میشه فهمید تو به من علاقه داری
شعلهپوشِ عشق باشیم،دل به زندگی ببازیم
پا به پای هم بسوزیم،پا به پای هم بسازیم
به یه جای دور میریم،زیرِ سقفِ آسمونیم
ما قسم به عشق خوردیم،سرِ حرفمون بمونیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,328
Posted: 23 Aug 2015 17:50
دلم از راه پره ...
تو دلت برای من هنوزم جا داری...فکرِ دریاچه نباش،تو که دریا داری
دستاتو اَزم نگیر،قصه رو به سر نیار...من که همراهِ تواَم،منو پشتِ سر نذار
منو از خودت بدون،گریه و زاری نکن...دیگه آتیشم نزن،مردم آزاری نکن
دلم از راه پُره،دلم از خونه پُره...دلم از مردمِ شهر،دلم از هر کسی که جاتو میدونه پُره
دارم از دست میرم،دوریِ طاقتسوز...چشمامو بیشتر از این به درِ خونه ندوز
قدِ تنهاییِ من که کسی تنها نیست...به پریشونیِ من توی این دنیا نیست
خط خطی کن عشقِ من ردِ پای رفتنو...بیا یادم بره باز غمِ پرپر زدنو
بن بست ...
ستاره زمین خورد و غم پا گرفت...عطش دستِ دریا رو بالا گرفت
عطش تو هوای جنون پَر کشید...خدا عشق و خونو برابر کشید
یکی مردِ میدون شد و نور شد...یکی از کریم و کَرم دور شد
یکی آخرش سر به نِیها گذاشت...یکی گم شد و عشقو تنها گذاشت
بگو این سفر آخرش عشق بود...زمین سمتِ سنگینترش عشق بود
بگو قصه با غصه همدست نیست...مسیری که رفتیم بنبست نیست
بگو از شبِ غربت و خون،بگو...بگو از غم و قحطِ بارون،بگو
بگو آسمون مهربونی نکرد...زمین مُرد و پادرمیونی نکرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,329
Posted: 23 Aug 2015 17:50
نیمه آبان ...
تَنپوشِ خوش رنگِ خیابانی...اِی لهجهی یکریزِ بارانی
برگ از نگاهِ شاخه میبارد...تقویم هم افسردگی دارد
هوهوی باد و سوز ممتد شد...آب از سرِ پسکوچهها رد شد
این فصلِ آدمهای کِز کرده...این شاخههای پَر درآورده
این شیشههای ماتِ هاشوری...سردارِ سرخِ غربت و دوری
عمری رفیقِ ابرها بودم...با رعد و بوران آشنا بودم
این فصلِ عاشقکُش تو را دزدید...این آشنا از آشنا دزدید
در چای و در فنجان گمت کردم...در سمتِ لاهیجان گمت کردم
در دود و در قلیان گمت کردم...در نشئهی تهران گمت کردم
در نیمهی آبان گمت کردم...در هق هقِ باران گمت کردم
جاروی خوشگل رفتگر تا صبح...ابرِ سیاهِ بارور تا صبح
چاقوی بادِ تیز برگشته...در وا نکن،پاییز برگشته
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,330
Posted: 23 Aug 2015 17:50
زیر نیم کاسه ...
همه دنیا وسط یه بازیه...من که بازیچهی دستِ تو شدم
تو خطرناکترین ثانیهها...من جلودارِ شکستِ تو شدم
تازه کن خاطرههای کهنه رو...رو به رو پهنهی دلبازِ خداست
تو که تنها نمیمونی آخرش...پشت تو به کوهِ عشقِ آدماست
تو مسیرِ ناگزیرِ زندگی...میرم هر جایی که میره روزگار
حالا که نوبتِ بازیِ منه...دیگه کاسه زیر نیم کاسه نذار
ولی من تو فکرِ تنها شدنم...واسه من ستارهای روشن نیست
راهِ رفتنی نمونده که برم...چارهای به غیرِ برگشتن نیست
نگرانِ حال و روزِ من نباش...رد شو از کسی که عاشقِ تو بود
منم آخر به ستاره میرسم...جا زیاده زیر گنبد کبود
دلم آروم نمی گیره ...
بذار این قصهها سر شن...بذار این خونه ویرون شه
بذار هر چی اَزم مونده...دوباره درب و داغون شه
یه کاری کن که بعد از تو...نتونم با کسی باشم
یه جوری گم بشم تو عشق...نتونم باز پیدا شم
دلم آروم نمیگیره...تو رو با اون که میبینم
تو ذهنم زیر و رو میشن...شبای تلخ و شیرینم
نگاهم کن دَمِ رفتن...چقدر افسردهتر میشم
تو با اون حیف و میل میشی...منم اینجا هدر میشم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند