ارسالها: 24568
#2,331
Posted: 27 Aug 2015 20:02
عادت ...
اگر چه نمیخوام غمه چهرتو اگر چه نمیخوام مجبور شی
ولی جایه خالیت منو میکشه من عادت ندارم ازم دور شی
من عادت ندارم تحمل کنم تو چشمه غریبه گرفتار شی
یه جا غیر از این قلب خوابت بره تو قلبه یکی دیگه بیدار شی
نمیتونم این خالیو پر کنم نمیتونم از چشم تو بگذرم
تو از فصل پاییز زیباتری من از فصل پاییز تنهاترم
تو آتیشه بی رحمه این زندگی نشستم به جایه دوتامون گلم
تبر قصد جون تو هم کرده بود شکستم به جایه دوتامون گلم
اگر چه بهار از نگاهت پره جهان با تو زیباتره عشقه من
به فکر شبایه پر از برف باش زمستونو یادت نره عشقه من
پریشون تر از من تو این شهر بیا و بمونو بشینو بخند
من از جاده های خطر رد شدم درارو رو به خیابون ببند
تو هم مثله من مات این جاده ای تو هم حالو روزت یکم نا خوشه
من از این همه فاصله خسته ام غم دوریه تو منو میکشه
نمیتونم این خالیو پر کنم نمیتونم از چشم تو بگذرم
تو از فصل پاییز زیباتری من از فصل پاییز تنهاترم
تو آتیشه بی رحمه این زندگی نشستم به جایه دوتامون گلم
تبر قصد جون تو هم کرده بود شکستم به جایه دوتامون گلم
اگر چه بهار از نگاهت پره جهان با تو زیباتره عشقه من
به فکر شبایه پر از برف باش زمستونو یادت نره عشقه من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,332
Posted: 27 Aug 2015 20:02
تردید ...
وقتي که حرفامو نميفهمي
ترديد چشمامو نميبيني
دستات تو دستِ مُردهي من نيست
چيزي واسه از دست دادن نيست
حالا که از من فاصله داري
ميري که دست از عشق برداري
فرصت براي زنده موندن نيست
چيزي واسه از دست دادن نيست
کاري به کارِ هم نداريم و
هر لحظه رو سرگرمِ کاريم و
اين خونه ديگه گرم و روشن نيست
راتو برو اين عشق بيماره
از نصفهها تنهات ميذاره
هيشکي شبيه غربت من نيست
چيزي واسه از دست دادن نيست
کنجِ قفس يک لحظه يا يک سال
مرگه تَهش با بال يا بيبال
راهي براي پَر کشيدن نيست
چيزي واسه از دست دادن نيست
وقتي که حرفامو نميفهمي
ترديد چشمامو نميبيني
دستات تو دستِ مُردهي من نيست
چيزي واسه از دست دادن نيست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,333
Posted: 27 Aug 2015 20:03
بمب جنون ...
به خودم آمدم انگار تویی در من بود...این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود
آن به هر لحظهی تبدارِ تو پیوند منم...آنقَدَر داغ به جانم که دماوند منم
و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد...و زمان چَنبره زد کار به دستم بدهد
من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم...و از آن روز که در بندِ تواَم آزادم
بی تو بی کار و کَسم،وسعتِ پشتم خالیست...گل تو باشی منِ مفلوک دو مشتم خالیست
تو نباشی من از اعماقِ غرورم دورم...زیر بیرحمترین زاویهی ساطورم
با تواَم اِی شعر به من گوش کن...نقشه نکِش،حرف نزن،گوش کن
ریشه به خونابه و خون میریزد...میوه که شد بمبِ جنون میریزد
محضِ خودت بمب منم،دورتر...میترکم چند قدم دورتر
حضرتِ تنهای به هم ریخته...خون و عطش را به هم آمیخته
دست خراب است،چرا سر کنم...آس نشانم بده باور کنم
دستِ کسی نیست زمینگیریام...عاشقِ این آدمِ زنجیریام
شعله بکِش بر شبِ تکراریام...مُردهی اینگونه خودآزاریام
خانه خرابیِ من از دستِ توست...آخرِ هر راه به بنبستِ توست
از همهی کودکیام درد ماند...نیم وجب بچهی ولگرد ماند
من که منم جای کسی نیستم...میوهی طوبای کسی نیستم
گیجِ تماشای کسی نیستم...مزهی لبهای کسی نیستم
مثل خودم دردِ خیابانیام..
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,334
Posted: 27 Aug 2015 20:03
کار ما دو تا تمومه ...
نمیشه عاشقم باشی...دلم از زندگی خونه
کسی غیر از خودم حالِ...خرابم رو نمیدونه
نمیشه عاشقت باشم...تو از دنیای من دوری
من از عاشق شدن لبریز...تو از عاشق شدن دوری
کارِ ما دوتا تمومه...ما به انتها رسیدیم
ما دوتا به انتهایِ...بدِ قصهها رسیدیم
تو باشی آسمونِ من...اسیرِ باد و بارونه
تمومِ فصلهای ما...زمستونه،زمستونه
نمیتونم،نگو برگرد...نگو این قصه سر میشه
تو باشی روزگارِ من...از اینم سختتر میشه
تو باشی باز میسوزم...ببین این چندمین خونهست
جهنم که میگن اینجاست...جهنم تو همین خونهست
حالم خوبه ...
یاد زخمای زبون روی دلم...یاد دردای عمیق من به خیر
یاد آتیش بازیای روز و شب...یاد سوز و شعله ور شدن به خیر
تک و تنها تو مسیرتم هنوز...دارم از وحشت جاده می گذرم
می گذرم از همه ی خوب و بَدا...ولی از نبودنت نمی گذرم
حالا هر چی که آزت مونده بَرام...مثل اسم و خاطرَت مقدسه
واسه زنده موندنم بعدِ خدا...یادگاریایی که دادی بسه
یه کمی خسته و تلخ و غم زده...نگرانم واسه روزی که میاد
اما باز تهِ دلم روشنه و...راضیَم به هر چی که خدا بخواد
اما حالم خوبه،دلخوشی هام کم نیست
دیگه رو به راهَمو زندگی مبهم نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#2,335
Posted: 27 Aug 2015 20:04
تو نباشی ...
تو نباشی من از آینده ی خود پیرترم
دست و دل بسته از اینده خود میگذرم
تو نباشی من از اعماق غرورم دورم
زیر بی رحم ترین زاویه ی ساطورم
تو نباشی من و این پنجره ها هم زردیم
شاید آخر سر ِ پاییز توافق کردیم
همه شهر مهیاست مبادا که تو را
آتش معرکه بالاست مبادا که تو را
این جماعت همه گرگند مبادا که تو را
پی یک شام بزرگند مبادا که تو را
دانه و دام زیاد است مبادا که تو را
مرد بد نام زیاد است مبادا که تو را
پشت دیوار نشسته اند مبادا که تو را
نا نجیبان همه هستند مبادا که تو را
پسری خیر ندیدهَ م که دگر شک دارم
بعد از این هم به دعاهای پدر شک دارم
بی تو تقویم پر از جمعه بی حوصله هاست
و جهان مادر آبستن خط فاصله هاست
همه شهر مهیاست مبادا که تو را
آتش معرکه بالاست مبادا که تو را
این جماعت همه گرگند مبادا که تو را
پی یک شام بزرگند مبادا که تو را
دانه و دام زیاد است مبادا که تو را
مرد بد نام زیاد است مبادا که تو را
پشت دیوار نشسته اند مبادا که تو را
نا نجیبان همه هستند مبادا که تو را
تو نباشی ... تو نباشی ... تو نباشی
تو نباشی ... تو نباشی ... تو نباشی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,336
Posted: 27 Aug 2015 20:04
دامن ساتن ...
چشمان تو یادم داد...فریاد کشیدن را
تا قله به سر رفتن...از کوه پریدن را
اصرار نکن بانو..این پیچ و خمِ وحشی
در مسخره پیچانده...رویای رسیدن را
تا بوده همین بوده...از کاسه ی هم خوردیم
در ما ابدی کردند...آدابِ چریدن را
در ذهنِ پلیدِ زن...هر لحظه در این نیت
بالا بزند هر شب...آن دامنِ ساتَن را
تصویرِ بدی دارد...هر نیمه ی لختِ عشق
از بس درِ خود کم کرد...اندازه ی یک زن را
در مصرع پایانی...از قله صدا بارید
بنشین و تماشا کن...از کوه پریدن را
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,337
Posted: 27 Aug 2015 20:05
دو راهی ...
سیاهی روبهرومون بود...دیگه چیزی نمیدیدم
تمومِ راهو جون کندم...تمومِ راهو ترسیدم
چراغِ جادهمون ماهه...منم با ماه همراهم
نمیدونم کجا میرم...ولی با راه همراهم
یه وقتایی یه جاهایی...آدم چیزی نمیدونه
یکی راهه یکی چاهه...دو راهی روبهرومونه
یه وقتی راضی از اینی...که میبینی خطر کردی
همیشه قصه رفتن نیست...یه جایی خوبه برگردی
از اینجایی که ما هستیم...یه دنیا نور معلومه
ببین جاده تَهش چی شد...که عشق از دور معلومه
تو میبینی کسی از دور...داره دستی تکون میده
همیشه لحظهی آخر...یکی راهو نشون میده
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,338
Posted: 3 Sep 2015 14:20
گناه ...
دستمو بگیر که شاید...آبرومو پس بگیرم
تک و تنها که نمی شه...راهو اشتباه می رم
توی تاریکیِ راهم...ماهِ چشمای تو سَر زد
سرِ هر پیچ خطرناک...یه علامت خطر زد
...
تو عذابِ یک خیالم...چشم به راهِ یه نشونه
که بیاد و خستگیمو...به یه خونه برسونه
چشم به راهِ یه نشونَم...تو عذابِ یک خیالم
جای زخمای همیشه...مونده روی پَر و بالم
کی می تونه که بمونه...معنیِ رها شدن شه
یا کدوم کوچه می تونه...راهِ برگشتن من شه
راهی تا خونه ندارم...اگه بیراهه بذاره
این محله ی غریبه...یه جهان پس کوچه داره
توی تاریکیِ راهم...ماهِ چشمای تو سَر زد
سرِ هر پیچ خطرناک...یه علامت خطر زد
دستمو بگیر که شاید...آبرومو پس بگیرم
تک و تنها که نمی شه...راهو اشتباهی می رم
توبه می کنم خدایا...از گناهی که نکردم
دستمو بگیر که بازم...خاطراتو برنگردم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,339
Posted: 3 Sep 2015 14:21
ساعت بی عقربه ...
می تونم زنده بمونم...اگه تو پیشم بمونی
اگه جادوی نگاتو...به نگاهم برسونی
مثل یک کویرِ خشکم...که تو فکرِ ابر و باده
به خدا یکی دو قطره...اشکت از سَرم زیاده
منی که روز و شبامو...تو نگاهت جا می ذارم
بعدِ رفتنت رو دیوار...ساعتی بی عقربه دارم
یه جوری راهو گم کردی...که دیگه برنمی گردی
نمی دونی از این خونه...یه دیوارم نمی مونه
برگرد اگه نباشی...دنیا رو به هم می ریزم
تو باشی تا تهِ خط...سرِ قولم می مونم
خورشیدو دست می گیرم...دریا رو آتیش می کشونم
...
همش کابوس می بینم...شبای سردو راه می رم
نه می دونم کجا می ری...نه می دونم کجا می رم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,340
Posted: 3 Sep 2015 14:21
بمریز ...
(برای همدردی با مردم زلزله زده آذربایجان)
می تونم زنده بمونم...اگه تو پیشم بمونی
اگه جادوی نگاتو...به نگاهم برسونی
مثل یک کویرِ خشکم...که تو فکرِ ابر و باده
به خدا یکی دو قطره...اشکت از سَرم زیاده
منی که روز و شبامو...تو نگاهت جا می ذارم
بعدِ رفتنت رو دیوار...ساعتی بی عقربه دارم
یه جوری راهو گم کردی...که دیگه برنمی گردی
نمی دونی از این خونه...یه دیوارم نمی مونه
برگرد اگه نباشی...دنیا رو به هم می ریزم
تو باشی تا تهِ خط...سرِ قولم می مونم
خورشیدو دست می گیرم...دریا رو آتیش می کشونم
...
همش کابوس می بینم...شبای سردو راه می رم
نه می دونم کجا می ری...نه می دونم کجا می رم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند