ارسالها: 14491
#11
Posted: 18 Jan 2014 21:00
اشعار شهلا بهاردوست
Shahla Bahardust Poems
گاه، بعد
۱
گاه
قد همه ی کودکی ها خواب می بینم
قد همه ی پرهای پرندگان می پرم
قد همه ی آبها واژه در دلم می نشیند
بعد
قد همه ی شب ها بی خواب می دوم
قد همه ی شعر ها دلتنگ می شوم
قد همه ی مرگها می گریم.
۲
گاه
قد همه ی گلها ها روی چمن می غلتم
قد همه ی بادها سوت می زنم
قد همه ی آهنگها آواز می خوانم
بعد
قد همه ی لالها گوش می شوم
قد همه ی چشمها زُل می زنم
قد همه ی کابوس ها می لرزم
۳
گاه
قد همه ی روزها آفتاب می شوم
قد همه ی عاشقان دل می دهم
قد همه ی خمارها مست می کنم
بعد
قد همه ی ابرها پشت پنجره می نشینم
قد همه ی کوه ها برف می بارم
قد همه ی تکرارها می گریزم!
گاه
قد همه ی گنجشکها نت های آبی می شوم
قد همه ی بوسه ها نزدیک می روم
قد همه ی لبخند ها امید می دهم
بعد
قد همه ی قلعه ها دیوار می کشم
قد همه ی قفل ها کلید گم می کنم
قد همه ی درها بسته می مانم!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#12
Posted: 18 Jan 2014 21:05
دزد رقص واره ها
چه کسی هنوز رقص واره هایم را می دزدد
تکه تکه واره هایم را غورت می دهد
بر سر بی مهری اش، بر دم آه اشکهای تمساحی اش
آویخته، آآآخ هم نمی گوید!
چه کسی، هااان چه کسی؟
گمانم پدربزرگ باید خطی روانه
به خطهای هندوانه، به خالیهای در کنایه
باید رک بگوید از خیانتی ادیبانه
باید به بستر مرگ که می رسد
روی دفترش، خوشبو، زلال بنویسد
"آقا ما همه غلط کردیم، شما چرا خود ندیدید
دیگر بازی انگشتها بس است
حالا بیست و بیست می شود چهل
اینها برای برّه ای بود که گرگ را درید!
آقا ما همه غلط کردیم، شما چرا خود ندیدید"!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#13
Posted: 18 Jan 2014 21:13
نُت های آبی
"دو" مثل پاها، دستهای ما
با ما اینجا، آنجا، در دورها
در لابلای هجومی خلوت، چه لرز، چه تب کرده اند.
"ر " مثل راه
در تکنوازی خیال، با خوابهای نبوده استوار
در آشفتگی ها همیشه گم بوده اند .
"می" مثل میزی در کافه ی بالزاک
جایی که بی قاعده تو را در شعر من جا می دهد
وقتی که قهوه را تلخ می نوشم.
"فا" مثل فالگیر شهر که هر روز حبابش می شکست
وقتی بوسه های ما را در بلورهای آفتاب می شمرد.
"سُل" مثل سلطه، در نگاهی مشکوک، خنده ای مرموز
دستی که گلوی تو را هی می فشارد.
"لا" مثل لافهای غربت، پشت حروفی بی ربط
مدام دست به گریبان، با سوالی مجهول می شوند.
"سی" مثل سیگاری که در انتهای ما دود شد
در سرگیجه ی دالانهای دراز پیچ شد
حرفهای بیشمار را کسی نگفت.
حالا کنار این همه باز نت های خواستن آبی می شوند
با شبنمی که آفتاب را به انتظار نشسته
با پرنده ای که از دیوارهای سست پر کشیده
تا باز وقاحت را ببخشد
تا یکی از عادتها دور شود
تا دهانش را بشوید
بعد آرام از خودش بپرسد:
چرا شعر شاعر گاه خاموشیست!؟
چرا با این همه کفش، او پابرهنه رفتن را دوست دارد!؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#14
Posted: 18 Jan 2014 21:16
هسته
حالا به سلامتی یک سال کبیسه که رفت وُ ما نگاه شدیم
به سلامتی اش در سه شنبه ی آخر، وداع نابِ سال شدیم
با پروانه ها دور آتش
جلز وُ ولز
دیدی، با سکوت دیوار یکی شدیم
این یک گیلاس را بی خیال
برو بالا، بالاتر، بالاتر، نوش جان
امّا، هسته را در بیار!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#15
Posted: 18 Jan 2014 21:18
که مبادا!
پرنده ای مهاجر بود شاید
مسافری جا مانده بود شاید
کسی که مدام زیر آفتاب چرخ
روی گلهای باغچه با ماه غلت می زد
گاه روی چاک ساقه ها پرده می کشید
گاه روی پیراهن گل دگمه می نشاند
که مبادا!
پرنده ای مهاجر بود شاید
مسافری جا مانده بود شاید
کسی که روی موج های بی پروا
زیر آبهای بیقرار با ماهیان بلند می پرید
گاه در چشم موج ماسه می پاشید
گاه در قلب آب سنگ فرو می کرد
که مبادا!
پرنده ای مهاجر بود شاید
مسافری جا مانده بود شاید
کسی که در دامنم نشسته بود
انگشتانم را لیس می زد
وقتی که باران بارید
گمانم خیس بود
یکهو در لای چین چین دامنم چرخید!
ندیدم با کدام باد پرید
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#16
Posted: 18 Jan 2014 21:21
چراغ ها
از این خط که گذشتیم، چراغ ها همه سبز
از پل که گذشتیم، خیابانی باریک
جایی تاریک، خم نمی شویم
از کوچه ها عبور می کنیم
در انتهای راه، هوا روشن است
آنجا کنار تابلوها، ایستاده کسی
از تو پرسیده، یادش هست
یادت باشد حرفها را نبافی به هم!
یادم هست از تکرار تاریخ که تا خرخره در توهم آدمهاست
از خطهای شکسته که فرو رفته در خاک
از مبادا، از مگوها
یادمان باشد از هیس ها!
حالا می گوید به ما بیا!
با قدمهای شمرده، آرام
روی گلهای قالی اینبار
با همین نم نم باران
با سایه ی پشتِ شیشه ها
با همین پچ پچ کبوترها در قاب
سرود عصیان را لابلای سطرها نشانده
برای تک تک زنبق ها با نُت های آبی در هوا
با بوسه های خیس کنار چشمهای در انتظار
دست در دست با هم از چراغها عبور کنیم!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#17
Posted: 18 Jan 2014 21:22
مرور تو
معجزه در کدام شکفتن
تماشا در کدام خاطره
کلام در کدام شب
وقتی که رویا از تو شروع می شود
وقتی که واژه از قلم با نام تو می افتد.
در کوچه های خاموش پا شتاب نمی کند
چشم چشمک که هیچ!
وقتی که از هوا عسل می بارد
وقتی که خمار گوشه ای جا می ماند
معجزه در کدام شکفتن
تماشا در کدام خاطره
کلام در کدام شب
وقتی که حرف همجنس تو می شود
وقتی که سایه خاموش می دود.
در حادثه ی بوسه پرنده هم می لرزد
وقتی که شاخه دلتنگش می شود
لب بر لب، خوابهای سرخ می چیند
وقتی که ماه را در آغوش آب می بیند
حالا بگو
معجزه در کدام شکفتن می آید؟
تماشا در کدام خاطره می ماند؟
کلام در کدام شب می نشیند؟
وقتی که من ترا مرور می کنم!؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#18
Posted: 18 Jan 2014 21:24
جاده ی تماشا
در جاده ی تماشا
چقدر سر به زیر می شود نگاه
زیر براندازی که می کند خیال!
همانجآ فنجان قهوه جابجا
جا می دهد به گیلاس شراب!
در جاده ی تماشا
تا روی میز دستی لرزید
دسته کلیدی بر زمین غلتید!
شاید مقصر بالهای پروانه بود؟!
شاید حواس چشم، دنبال برگها رفته بود؟!
شاید گوش راوی نتهای تازه شنیده بود؟!
در جاده ی تماشا
هرشب ستاره ها می رقصند
خون میان رگ تا جنون می دود
شعر بوسه های مرا می مکد
تا من در نفسهای خواب آلوده ام
افسونی از واژه ها بچینم
روی تارهای ساز بریزم
تا تو با چشمهای خمار
آنور میز نشسته، دست دراز کنی
کلیدهای مرا جابجا کنی!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#19
Posted: 18 Jan 2014 21:26
خرگوشها روی پنجه می دوند
یادم باشد از هیس ها
در وقت بیا، بیا!
یادت باشد صدای برگها
در وقت عصیان هوا!
یادمان باشد حرفهای پرنده
در وقت های بی وقت حوصله
در چرخ سکوتهای پی در پی
در رقص آهنگ خاطره
در عجبهایی که نشانده فاصله
آه ه ه
یادها مرا چه خسته می کنند
روی پله هایی که به بالا نمی رسیم
کنار شبی که خرگوشها روی پنجه می دوند
همآنجا که بادهایش ما را تا آغوش نُت های آبی می برد
تا من در کرانه ای نوازشت کنم
تا تو در خیال غرق بوسه ام کنی
تا من در غبارها
تا تو در سطرها
هی خطی به چپ، هی تیری به راست
چقدر ما داغ می کنیم
چقدر ما گم می شویم
گاه خیالمان چه جادو
چه داغ می کند
باز در سکوت نشسته ایم
باز بی هم چرخیده ایم
میان چرخها با آهنگِ خویش رقصیده ایم
چقدر با خیال ما عرق کرده ایم!
چقدر میان هوسهایمان چکیده ایم!
میان شُرشُر باران، کنار زوزه های باد
چقدر با خرگوشها زیر پله ها خندیده ایم
با پچپچه های بی پروایمان در دورها
چقدر روی موجها انار پاره کرده ایم
حالا بیا به فردا نگاه کنیم
به خورشید میان آسمان
به رنگین کمانی که در عمق چشمهای ماست!
بعد یواشکی با خرگوشها روی پنجه می دویم.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#20
Posted: 18 Jan 2014 21:36
پست مدرن
معشوق من شوالیه ای است که از دوئل می ترسد
اسلحه اش را برای روز مبادا در ویترین گذاشته است
هر روز برای همسرش به بایگانی خانه اش نامه ای می نویسد
برای دلخوشی خواهرش عکسهای یادگاری می فرستد
برای برادرش از کشته های بیشمارش می گوید
مادرش را نمی شناسم
امّا بند ناف پدرش را با قیچی خان بریده اند
معشوق من سیاستمداری است که پرسش را دوست ندارد
می گوید: لطفن به حرفهایم با دقت گوش فرا دهید
در خاتمه همه چی را فراموش کنید
معشوق من همیشه موردی برای تعقیب است
و من هر روز باید ردّ پاها و دستهایش را از اینجا و آنجا پاک کنم
حالا معشوق من بدجوری در فکر فرو رفته است
او هرگز دلتنگ خطهای درهم من نمی شود
او شیفته ی چشمهایم هم نیست
نگویید عجب!
معشوق من پست مدرنی است که مرا می خواهد
اما نمی گوید چرا؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟