ارسالها: 6368
#201
Posted: 8 Mar 2014 14:05
اشعار شهلا بهاردوست
Shahla Bahardust Poems
بوسه های کبود
سراسیمه ماه ، دو دو قدمها
پا بر رکاب شب ، میانِ کوچه ها می آیی
سنگ پرتال نکن ، شیشه خودش پریده
روی دایره ، حرفهایت چرخ، چرخ
لابلایِ مروارید گردنم ، دور زنجیر گردنت
بوسه هایِ کبود غلت ، غلت
ستاره ها چه شیرین در می زنند
گویی بر گردنِ خواب خوشه های انگور آویخته اند
دیوانه وار در آغوشِ آبها
پیچک وار دور ساقِ سازها
تا میان خوابها ، زیر گشوم پچ پچِ نفسها
نفسهایت که بی تاب تر از پوست به من پیچیده اند.
گاه چشمها نگاهمان را کوک می زنند
میانمان ترسهایِ کبود پا دراز می کنند
روی دلشوره باز قل می زنیم
دست در دست قفل ، درها را باز نمی کنیم
حواست کجا مرا می برد ؟
در پی کدام هراس گم می شود ؟
هنوز ما عاشقِ دیدنیم ، به دنبالِ بوییدنیم
هنوز برای چیدن یاسها در انتظار هم نشسته ایم
گاه رویاها دانه دانه می آیند
در نگاهمان از روی بندها بی پروا می پرند
روی لبهایمان ، در دهانمان داغ می شوند
انگشتان باز سُر ، ملافه را پس می زنند
در آغوشت تنگ ، عریان مرا سپیده می کشی
گاه تو مست می کنی ، شکسته حرف می زنی
و من چقدر دوست دارم
وقتی حواست به تکانهای خوابِ من است
وقتی چشمکها را در چشمهای خمار می شُمارم
وقتی که نیمه شب برای بوسه های کبود می آیی
و تو چقدر دوست داری
بیا بیای مرا در انبوه خطم
هوای شب را در آبیِ اتاقم
خواب را بر بستر شفافِ آبها
و تکرار ما در تکرار ماه
برایِ بوسه های کبود با دودوی قدمها
پا بر رکاب شب ، میان کوچه ها دوباره می آیی !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#202
Posted: 8 Mar 2014 14:05
پچ پچِ داتنگی
وای از شکافِ راه
از این دستها و حرفها
از این فاصله ها و شبها
از پچ پچ دلتنگی که پیچیده اینجا
اینجا نفس گیر و بی طاقت
نشسته باز روی صندلی با انتظاری دراز
در خیال هم غرق می شویم.
باز سحر می شود
صدایِ زنگی نمی آید.
گاه همه چیز به هم می ریزد
باد در پیچِ دیوارهای بلند سکته می کنند
گربه در کمینِ ماهیهایِ حوض خوابش می برد
قاصدان به گور مردگان می رسند
زمین دیگر از ابرها نمی پرسد
شاید خودش می داند !
آه ه ه اینجا دم کرده هوا
برای شعرهای تازه هنوز باران نباریده
هنوز کاغذها را باد پس می زند
من و تو غرقِ خیال هنوز نشسته ایم
صدای زنگی نمی آید .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#203
Posted: 8 Mar 2014 14:06
از کدام سو ؟
دهکده نی بی خط های عبور ، تابلوهایِ ورود ممنوع
پشت پلکهایش تا گندم زارش سبز خوابیده بی انتها
هوایش در رفتارش گرم ، بیگانه کلافه نمی کند
امروز کوچه هایش را تا کجا دور می زنم
مانده ام حالا تو از کدام سو می آیی
چگونه نزدیک می شوی
دستم را تا کجا می گیری ؟
آسمان دهکده چقدر آبیست
چشمهای مردمش هم
به من که نگاه می کنند انگار در آغوشم می کِشند
آبهای دریاچه اش دور پاهایم
ماهیهایش می خندند
موجهایش می بوسند
ساعتی ساحلش را تا کجا دور می زنم
مانده ام حالا تو از کدام سو می آیی
چگونه نزدیک می شوی
دستم را تا کجا می گیری ؟
دیوارهای دهکده سرشار از بویِ گلهای زعفران
رنگها روی پوستهایِ سوخته می رقصند
دستهایم را که می کشند
من هم میانشان می چرخم
کمی بعد زیر چتری کنار میزی تا کجا نشسته ام
مانده ام حالا تو از کدام سو می آیی
چگونه نزدیک می شوی
دستم را تا کجا می گیری ؟
زیر این آفتاب داغ تپه ها له له
دستهایی موهایی را بلند
گردنهایی را خشک می کنند
نفس نفس زنان بالا ، بالاتر تا قله ها
مهمان نا خوانده ی کولی ها
میانشان سیگار دود می کنم
کم کم زیر درختان زیتون
در نسیم آواز دختران غروب می رسد
من اینجا پا دراز کرده ام تا کجا با چشمکمدر انتظار
مانده ام حالا تو از کدام سو می آیی
چگونه نزدیک می شوی
دستم را تا کجا می گیری ؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#204
Posted: 8 Mar 2014 14:06
قل روی خوابها
چشمی که خوابیده روبرویم اینچنین خمار
هنوز دستش نرفته ، گره باز نکرده از شاخه ها
از کجا تا کجا نشسته با شمعی روشن
کتاب سرد تقدیر را ورق می زند
شبی گفت به جهان نگاه کن !
نگاه کردم .
شبی گفت حرفهای من و تو !
صدا کردم .
شبی گفت خطتت کشیده چنگ به دل
به تکرار چنگ کوک کردم
گاه در تاپ تاپ دلهره ، بی تابی نفسها می لولیم
گاه پیشانی را با نوازشِ آی خنک می کنیم
برای بیچاره دل از وفا تا جفا می گوییم
گاه چقدر جفنگ می بافیم
شبی گفت من همه شب تا به سحر با ساز تو ترانه می خوانم
گفتم با هر جانِ بی قرارت تا انتهای جانم بیقرار تر می خوانم
گفت برای آمدنت حرفهای شب را در مخملِ ماه پیچیده ام
پنجره باز ، رنگها را عوض کرده ام
گفتن نشسته زیر سایه ی بلوط
به یادت نفس کشان کشان می کشم ، پلک بر هم با ...
با انبوه حرفهای دلتنگی با غریبه های دیوار به دیوار
با دانه دانه حرفهایی که از لبت میان لبم می دود قل ، قل
قل روی خوابها می خوریم.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#205
Posted: 8 Mar 2014 14:07
از گل تو تا بلوط من
زیر پُلها ، چکه چکه ، های هایِ خوابهاست
کسی می رود تا آنوز خاطره ها
تا مهربانی رویایی شبانه
ماه را نگین قصه اش ، ستاره را فانوس راه می کند
حالا شبها غربتش را رنگ می کند
برای معشوقش که همیشه در راه مانده
می نویسد نیا ، دیگر دیر است ، خوابم می آید
ننویس برایم " ای گل نازم ..."
ننویس برایم " شور ترانه ام ..."
ننویس ، ننویس که می دانم من و تو باخته ایم
حرفها برای نگفتن ساخته ایم
زیر پلها ، چکه چکه ، های هایِ خوابهاست
تلفن زنگ می زند
عاشق شرقی بیقرار است
عاشق غربی دور است
" چشمه کجاست که آب کشم صبو صبو " ؟
کوچه ها در پیچها باریکتر
در باریکتر باد هوهو می کند
زبانها می لرزد
یواش یواش این هر جایی ، پشت پنجره بلند ، هو می کشد
آه ه ه
این رفتن شبانه زیر پُلها
این چکه چکه های رودخانه
چقدر با های هایِ خوابها
با قذمهایت معلق ، میانِ رقص واره ها
با شتاب شهاب ها وُ با من
آه ه ه
چقدر پبچیره ایم بر هم
گره خورده ایم کور
کور رویی خارها می رویم
دیر می رسیم
نه اصلا نمی رسیم
ما همیشه در کوچه ها پیچیده ایم
همیشه دور می زنیم
از گلِ نازت تا بلوطم دور است
نمی رسیم ، نمی رسیم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#206
Posted: 14 Mar 2014 10:48
فـــهـــرسـت سروده ها
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#207
Posted: 14 Mar 2014 11:10
آلوده به عشق
تیرماه در گیجگاهمان داغ
شاپرکها روی خطهایمان پر
انگشتانمان ایست می دهند
زبانمان دوباره به انکار دراز می شود
ترس از مهربانی ها ، از دوست داشتن ها
چرا ؟
من وُ تو که به عشق آلوده ایم
حاشا چرا ؟
هر روز با نامِ شعر ، با آهنگی رمانتیک
باغچه را آب می دهیم
روی نفسهای بی تاب غلت می زنیم .
گاه عابرانِ حسرت با بغضهایشان
رگ بر گردن تیر،شلیک می کنند !
گاه چشمهایشان کور ، دهانشان دریده تر می شود
ما را مدام به بند کشیده ، سنکسار می کنند!
اما من و تو
آشوبگرانِ این تاریخِ مضحک ، عاشقان از بند گریخته ایم
من و تو با هم ، با دورها ، تا کجاها
چشمها چه می کنند با ما ؟
چرا اینگونه زُل می زنند ؟
بگذار بگوییم دوستت دارم
زیر همین باران ، همین اتش ، همین سنگها
بگذار همینجا در اوج لذت
چکه چکه ، روی پوستهایمان ، برای هم
تشنه تر از هر لحظه که می دود
خواستن را با شهامت فریاد کنیم
وای ی ی من و تو کجاییم ؟
بگو ، بگو در این شب بارانی
در آغوشِ امن تو
من چگونه اه ه ه
چرا گریه می کنم ؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#208
Posted: 14 Mar 2014 15:25
تیک تاک بی پروا
... و خورشید تنم را
... و تتنم تو را
رویِ ساتن علفها
زیر چتری از بالهایِ پروانه
با پرشِ کفشدوزها
با هزاران واژه ، هزاران تیک تاکِ بی پروا
چه داغ می زنیم !
نشسته ام هنوز در خیالِ آمدن ها
در نوازش تکرار بودن ها
هنوز نفس می زنم بی نفسهای تو
تو که هنوز شکوفه ها را بو نکرده ای
غنچه ها را نچیده ای
برای خوابم لالایی که هیچ !
... و خورشید تنم
... و تنم تو را
مدام در گامها تا بالای تپه ها ، کنار شقایقها
باز دور قابها چرخ می زنم
پازل ها را یکی یکی ، جور نمی شوند
دغدغه های روز به شب راه می برند
شب با سیاه ها خط می شوند
خطهای دراز تر ، هی ی ی پیچ های نا جور می زنند
می نویسی ما دیوانه ایم
شاید !
روزی آمدم تا بندها را یچینم
کنار موهایت جای انگشتانم را بنشانم
آمدم تا چشمهایت را بخوانم
کنار ستاره ها با تو بخوابم
آمدم تا بر فراز بلندیِی قدت
قد کشیده مست با تو یکی شوم
اما ، اما ا ا ا ا
به تنهایی دستها ، خوابهای خرگوشی
لیوان قهوه وُ سیگارمان بدجوری عادت کرده ایم
و حالا از آن دورها نسیم می دود
... و خورشید تنم را
... و تنم را به تو
لب به سیگارها ، نزدیک نزدیکتر
عمیق فرو می رویم .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#209
Posted: 15 Mar 2014 13:58
نُت های شهریور
فکرها لول ، عشق ها پنهان
مردها هراسان ، زنها بی امان
پشتِ شکوفه های خوابیده
شبی دلنشین در چرخ قصه ها .
کنار خیمه شهرزاد ردِّ انگشتان شاه
نتهای شهریور چه چابک روی لبهات
لبها چه بیداد روی ساقها.
پشت پرده های آویزان نشسته غبار دلهره
گیلاسها پر ، خالی ، دوباره پر
مزه مزه تا فواره ها
ریز ریز روی عطشهای خاک
نفس نفس روی پوست بی تاب می دود
روی شانه لمیده ، چشم ها به خواب می روند .
سحرگویی صبح قیامت رسیده
لابلای موهای سیاه ، آشفته بیدار می شود
چنگ در چنگ ، آتش به پا
بو کشیده ، دوان دوان
نُت های شهریور تند رسیده ، شاخه به شاخه می پرند
در مرور فصلها از بهار به سوی بهار می روند .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#210
Posted: 15 Mar 2014 14:06
میانِ چاکِ لبخندها
بوی حصیر خیس ، میان نفسها ، شتابان
رویِ خطهایِ پبراهن ، مکث انگشتان
پاها بی درنگ تا نقطه تماس
عرق کرده باغ دوباره با خیال !
نفس ، نفس، روی ریلها ، روی چرخها
عقربه ها دو می زنند
سُک سُک بازی ، خاطذه می شود .
کودکانِ درون ، یکباره پر ز شور
شورها نرم رویِ سازها می دوند
ما را با خود ، تا کجا که نمی برند !
رویِ چاکِ لبخندهایمان ، نه وعده ، نه هشدار
میان دو صندلی ، یک میز
فقط هوایی تازه ، ریز ریز می ریزد
گاه روی شانه ها با جیک جیکِ گنجشکها
گاه لابلای ِ آواز کبوتران رویِ لبهایمان
گاه مثل امشب همبستر ما ،
و فردا ...
فردا عطرش خوشبو ، عریان میانِ خوب هایمان !
آه ه ه خوابها ا ا ا ... !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything