ارسالها: 6368
#211
Posted: 15 Mar 2014 14:15
اشعار شهلا بهاردوست
Shahla Bahardust Poems
غرق
چهره های خسته ، پاهای لنگان ، یندها را رها نمی کنند
در تلاطمِ درون ، وحشت از جنون خمیده اند
در انتظار معجزه پشت چراغها ایستاده اند
ساعت تیک تیک می کند ، آرام ، دقیق ، منظم
روز به شب ، شب به روز می شود
کسی بر دیواری می کوبد تا بریزد ، نمی ریزد
نردبان را کنار می کشد تا بیافتد ، نمی افتد
نمی داند پریدن آسان است !
گاه خوشبختی ساده می آید
در نگاهی مب غلتد
میان دستهایی خانه می کند
من امشب غرق در وسعتِ نامی مقدسم
مدام دور اتاق می پیچم
پله ها را پایین ، بالا ی روم
سف کوتاه ، پنجره دیوار ، دام پر از خروش دلتنگی
شتابان به خیابان سرازیر تا بالای رودخانه دُو می زنم
کم کم به اندیشه های اطلسی نزدیک ، نزدیکتر می شوم
دنبالشان صدای عبور خنده ها ، عشق بازیِ قورباغه ها
کنارشان پندار خوشبختی و نام ی مقدس در دهانم می چرخد
حالا رویِ ماسه های خیس لمیده ام
هنوز تیک تیک می کند
آرام ، دقیقا ، منظم
و من بیقرار می شوم .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#212
Posted: 30 Mar 2014 18:09
انگور
ریز ریز پاییز است که می ریزد
کمی دم کرده هوا کنار خوشه ی انگور
در دهان پیچیده حرفهای مگو
نگو ، هیچ نگو آشکار بازیهای شما
تکیه به شانه ی نیکتی
نشسته ام زیر سایه های خمار
گوشم به دنبال نوا روان
دهانم چشمه س جوشان با این واژه ها
خوابم در پی معشوق رفته دور
پرده کشیده صورتم با صدایِ شور
در کوچه خلوتِ درختان
در خانه اشاره ی پرنده ها
روی سطرها متنی تازه از ما
ما که هرگز عادت نمی کنیم
مدام دو تا ، دوتا روی ریلها
دوام دوان تا آنور نقشه جغرافیا
از کنار هم رد می شویم
جایی هی دانه می ریزیم
خودت گفته بودی تا بیایی سبز خواهد شد
اما حالا اینجا ...
موهایم در دست باد می چرخند
شکوفه های دامنم زیر باران خیس می شوند
از برکت سکوت باز خیس می شوند
از برکتِ سکوت باز واژه می چینم
باز با هوسهای شب ، روی خطوط ممنوع
با هزار هزار ستاره در پشت ابرها می رقصم
گاه ار پشت دیوار سرک می کشد برگی که می افتد
گاه تو دانه دانه انگور در دهانت می نشانی
من سیگارت را دود می کنم
به پاس اینه همه بی قراری عاشقانه می نویسم.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#213
Posted: 30 Mar 2014 18:09
پیانو
نگاهت مرا خوب کشانده به خط
بُرده تا آخر وُ چیده سطر به سطر
نگاهم ترا خوب نشانده به بست
برده بی نقطه چین وُ خوابانده مست
برای خوابها مرا خواب دیده ای
روی تن میانِ ساتن ها چرخیده ای
چشمت مرا کجا دیده بود ؟
چشمم چرا سُر نخورده بود ؟
دستم ترا هی پس ، هی پیش ، هی رویِ نت ها می برد
دستت مرا تا رقصِ پروانه ها دنبال می کند
با نوازش قطعه ها بی تاب
انگشتها چه هول می زنند!
نازها خرامان دهان باز
لبها در جستجوی بوسه ها
عاشقانه ها داغ چرخ می زنند!
حرفها چه خام می کنند!
باز تکرار نُت ها
چه آسان عقل دزدیده می شود !
امشب زیر تپش های پیانو ، کسی در خوابها می آید
ما را با خورد تا زیر آبها ، میان مرجانها می برد
دلربا تا سپیده دم با من و تو غلت می زند.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#214
Posted: 30 Mar 2014 18:10
شیفته
های های ، باریده باز بارانی ، من نمی شود
حتی اگر پیدا روی خطّم ، موج سرگردان شود
این دنیا چه هرز می دود
شب کجا می رود؟
از پرسشها دور دویده
دست بر دهانش قفل کرده
نمی دانمش !
چرا ما را به وعده می دهد ؟
یار امشب تشنه ی بارانم ، چکاوکم نمی خواند
یار نشسته ام در کج های این راه
این پیچ و واپیج که می اندازند مدام
شیفته در هوایِ دلهره های ریخته ، برایت دعا می خوانم
حرفهایم با همین ترانه می آید
حرفهایت چرا نمی آیند ؟
عزیزم ، زیر این فواره ها که روی تنم می ریزند
باغچه سراغ تو را می گیرد
عزیزم ، امشب چند ستاره خواب کرده ام امّا
امّا هنوز پچ پچ وُ خنده ات نمی آید
هر شب مرا نشانده ای به انتظار
خاکِ کفشهایت چرا نمی رسد ؟
باز شیفته با تو در جیغهای چابک چرخ می زنم
سر به هوا ، سوی تو می دوم
دستم به تنت نمی رسد!
بوی تنت مرا رسانده به کندوها ، به خمره های شراب
تنم نشانده تو را به تب و تاب
روی خطها بیا بیا می کنم
باز این بغشهای شکسته مرا لو می دهند
باز شرابی ها بر دیوارها ریخته اند
باز خوابم نمی برد
چقدر بی تو لالایی برای کفشدوزها ؟
چقدر بی تو گل برای زنبورها ؟
دنبالِ حرفهایم را خودت بخوان !
حالا پنجره را باز و بسته ، ساعت را کوک می کنم
کنار شمعی که روشن می کنم سرودِ تو را نو می کنم .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#215
Posted: 30 Mar 2014 18:10
حواشی بادها
خوش به حال پرنده ، به حال باد
وای ی ی سنگ
هنوز یک ربع مانده
روی تیک تاکِ این لحظه ها با قصه های تا نیمه باز
باز بال دارد تا دورها می پرد .
در خواشی بادها ، روی شانه ها ، دستها
به ساعتی نگاه نمی کند !
هنوز یک ربع مانده
دفترهایمان باز ، حرفهایمان خط
در نقطه چینهای گم ، تکرارهای جا مانده
بوسه ها کم کم کحو تماشای محراب می شوند
امشب لبهای دلباخته اش طعم شراب می دهد
گاه بر خواهش دیدار می لغزد
گاه بر پُکی که می زند می سوزد
گاه کوفت بر دل می نشاند
هنوز یک ربع مانده
من در حوالی این دقیقه ها چه می خواهم ؟
من چرا اینجا با دلهره ایستاده ام ؟
برای ابدیت کدام وسوسه را خط می کنم ؟
امروز رابطه مانند تخم پرنده ای جایی افتاده تا بپوسد
آدمها برای خوابها دنبال خمیازه اند
قصه ی شهرزاد کوتاه لای لایی وُ دیگر هیچ
هنوز یک ربع مانده
نه جدولِ حروف همآهنگ شعرم
نه علفِ هرزِ گلِ گلدانم
آلبوم عکسها را هم ورق نمی زنم
من تاریخ را شفاهی دیده ام
روی درزهایش بارها سُر خورده ام ، بارها شکسته ام
حالا قطاری مرا از اینجا دور می کند
در ایستگاه ایستاده مردی
بی عبوری از حواشی بادها یا دیدن بازها
برایم دست تکان می دهد ... در دورها
خیلی ی خیلی ی دورها !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#216
Posted: 30 Mar 2014 18:11
هوای ما
اینجا مدام هو هویِ باد ، جنگ ابرها
شُر شُر باران ، پَرپَر گلهاست
به به و چه چه قد راست نمی کنند
دلم در هوس خورشید پیچهای خطرناک می زند
می خواهد که زیرش ، با آفتابش بسوزد
دلت دنبال بادهای اینجاست
دورت گرم شود
از زمین بالا ، روی بلندها پرت
بارانش روی تنت ببارد
خیس ، خنک شوی
بیا جا خالی نکن
بیا هوا عوض کنیم
کمی آفتاب مالِ من
کمی باران مالِ تو .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#217
Posted: 30 Mar 2014 18:11
ننگی بر تاریخ
دالانهای تاریک ، قفسهاس نمور
مشتها گره میانِ زنجیرها
فریادها لابلای هر شکاف
زبانها بریده ، چشمها بسته ، گورها دسته دسته
خاموش نبوده راهتان ، جاودانه نامتان.
همیشه از جان گذشته اید
همیشه گرگها را ترسانده اید
هنوز پشت میله ها صدای شما
هنوز پشت درها خشم مادرنتان
هر شب زمزمه های دلتنگی کودکانتان
این سپاه زور تا کجا می رود ؟
تاریخنویسان تاریخ شهر را بنویسید
بنویسید ، دخترانمان بردار ، پسرانمان تیر باران
خانه هایمان ویران ، ویران
بر سر شهرمان چه ریخته اند؟
نه بادش می برد ، نه بارانش می شوید
بیچاره شهرمان چه می کشد ؟
تاریخ نویسان یادتان باشد
مبادا حرفهایتان نقطه چین شوند !
از شرم ما برای کودکانمان بنویسید
از بی شرمی عمامه ها هم بنویسید
تکرار کنید که جنایت فقط کار مغول نبود
شهرمان با اهی دراز به کشتاری اینگونه وقیح هنوز می گرید
تاریخنویسان گوشه ای بنویسید
این ستمگران از کدام قبیله بودند ؟
از فریاد رهایی چرا وحشت داشتند؟
چرا هر شب از عبادتگاهها صدای تیر می آمد ؟
تاریخنویسان یادتان باشد ، از حافظه ی شهر هم بنویسید
بنویسید که یادش نمی رود !
که می خواستند ننگ تاریخ را با سکوت پاک کنند !
که می خواستند شهر را ویران کنند !
که می خواستند باز صدایمان را خاموش کنند !
امروز صخره ها در گوش هم تا قله ها می خوانند
فریادهایی که مفهوم رهایی دارد
در کنارش تاولهایی که می سوزند
تاریخنویسان از ننگی بر تاریخ در شهریورها بنویسید !
بنویسید ...
بنویسید ...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#218
Posted: 30 Mar 2014 18:12
زمزمه ی قاصدکها
در این هوای آشفته داغ شده سایه اش
کسی کشیده پنجه اش ، شاخ شده بر شاخه اش
پیچیده در وزوزه ها ، همهمه ها
از خوابش بریده تا آغوشم دیده
در سکوت من چرخ می زند
دروغ چرا ، بی او چگونه بال به باد ؟
بی او چگونه خوابِ ناز؟
هوشم پریده تا دورها ، شعرم رفته به گورها
چشمهایم کوک به خطهای شکافته می زنند
در خلاصه ها مفصل ستاره چیده ایم
هنوز دستمان به ماه نمی رسد
هنوز زمان داغ می زند
داغ چرا نمی کُشد؟
روس خطهایمان اسبهای وحشی می کوبند
میان نفسهایمان بوی یاسها یاد می کنند
تن گرسنه ، لب تشنه ، دهانمان نمی چشد !
دلم هی از گوشه ها به گوش ها ، به لبهای تو می رسد
دلت از پشت کوه ها به رودها ، به ان خانه چرا نمی رسد؟
اینجا انگورها تا رویِ شانه ام ، ترانه به خوابم ریخته ای
حرف ، حرف ، خط ، سطرهایت بوی شراب کهنه ی دهند
کبوترت را روی شاخه مست نشانده ای ، می گویی بپَر ، بپَر
مگر نمی بینی نبزه بر راه نشانده اند
از آن دیار دورم
به دستهایت نمی رسم
در سایه ی باغِ بهار شیرین زبانی نکن !
جان فدایِ خواستن نکن !
غیر سلام از مگوها نگو !
از بوسه های چشم براه مگو !
قاصدکها در راهند ، نیمه ی ماه می رسند
زیر آفتاب که بنشینی دور گردنت می پیچند
تا شب پچ پچ کنان ، در خاوتهای تنگ ، سطر به سطر
با هر زمزمه از من برای تو می خوانند.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#219
Posted: 30 Mar 2014 18:12
فصلها و خرگوشها
دایره ها رنگ و وارنگ
عقربه ها مست و ملنگ
رویِ رویاها ، چکه های انار ، لمیده با تیک تاکها
لابلایِ بوته ها خرگوشها کنار رد پاها
لابلای بوته ها خرگوشها کنار رد پاها
جفت جفت تا مزرعه ی بلال دُو می زنند
پُر شده زمین از تپشهای زرد
غروب آمده کنار رود
روی نیمکت یاد تو هی ی پیچ می زند .
حالا ،
از بالای تپه باد سُر خورده ، دست به دامنم می برد
پشتِ جیغِ من ثدای خنده ات می رسد
شاید ایستاده ای اینجا ، پیچیده ایم سیگاری ، با هم دود می کنیم ؟
شاید روی ملافه هایِ خیس خوابیده ایم ؟
شاید باهم تیک تاک می کنیم ؟
اینجا سیب ها رسیده اند
اما از وقت رفتنت آفتاب ندیده اند
آنجا سکوتی دلتنگ تا نیمه شب می دود
به خوابت می رسد ، غلت می زنی ، پس می زنی ، نمی پَرَد
با زنگ تیک تاکها دست دراز می کنی ، چرخ می زنی
چرخ چرخ عباسی ، خدا اونو نندازی !
دایره ها رنگ وُ وارنگ
عقربه ها مستُ ملنگ
رویِ رویاها افتاده عکس ماه ، لمیده با عقربه ها
عقربه ها هی دُور ، تا آنور فصلها می روند
آه ه ه فصلها
فصلها با خرگوشها ، با ما ، تکرار کنان رویِ تپه می دوند
سبز، سرخ ، زرد ، سفید
تا جایی کنار عقریه های بی طاقت وُ خرگوشهای بازیگوش
دستهای ما بی فاصله تیک تاکی را کوک
در شیرینی خطهای مماس ، آرام ما را نوازش می کنند.
تیک ، تاک
تیک ، تاک
تیک ، تاک
از خواب می پرم ، با یادت ، پَر ، پَرپَر می زنم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#220
Posted: 30 Mar 2014 18:13
تابلویِ دیوار
وقتی که تابستان کوتاه است
با آفتاب پاییز خود را گول می زنیم
اما همه می دانیم
آسمان که کدر می شود
باد به دور گلها می پیچد !
باران ردّ پاها را می شوید !
بخار پنجره عاشق را دلگیر می کند !
به دخترم می گویم :
دستهایی که مار ار می کِشند عاشق نمی شوند
خوابهایی که می پرند همیشه عجولند
دیوارها تنها تکیه گاهِ این غربت نمناکند
می گویم :
رابطه چشمی است که در تابلو انتظار می کشد
بویِ علفهای آفتاب خورده می دهد
گاه با نسیمی از کرانه های دور می آید
گیلاسی را بر شاخه مزه می کند
سوار بر باد دور می شود
امروز فرهنگ واژه ها قطور تر از پیش ما را معنا می کند
رنگی از نقاشیهایِ تو سهم گلهای پریده رنگ قالی می شود
و دیواری سهم من برایِ تابلویی که آویخته ام !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...