ارسالها: 6368
#221
Posted: 30 Mar 2014 18:14
اشعار شهلا بهاردوست
Shahla Bahardust Poems
آواز باغ
در گوش شب آهسته می خوانیم :
ما از دورها م آییم ، از سرزمین سرد تنهایی
موجهای پر خروش را دیده ایم
با ارواح سرگردان هم خانه بوده ایم
ما در جنگلی دور ، از شکافی نازک خورشید را دیده ایم
روزها ، ماهاه ، سالها
جاده ها ، کوهها ، دریاها
تمام راه را دویده ایم
امروز از آسمانمان برف نمی بارد
دستی گرم در دستمان ، همراهمان تا دورها ، تا سرزمین گلها
با ما جذب تپش ها وُ نفسهایِ باغ می شود
با ما پروانه وار رویِ تیک تاکها چرخ می زند
رویِ سکته ی عقربه ها خطهای قرمز می کشد
خوابها را پس می زند ، شانه ها را پیش می کشد
رویِ سطرهایِ شب تنگ تنگ گرفته می نویسد
فردا تو را شیرین تر از امروز مرور می کنم .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#222
Posted: 30 Mar 2014 18:14
دستهای خیس
ایستاده با دستهای خیس ، با نفسهای جا مانده
کنار موجهای بلند ، پا دراز می کند
در بغلهایی که می چرخد مدام خوابِ آفتاب می بیند
دلش می خواهد با من ، در اعماقی که نبوده با من
صید مروارید ها را تقسیم کند
دلش می خواهد با من ، در اعماقی که نبوده با من
صید مروارید ها را تقسیم کند
دلش می خواهد در روزمرگی ها
در مرور بختهای تلخ و شیرین
واژه های کتابم را روی لبهایم بریده ، سطر به سطر
تا طرحی تازه برای تابلوهایِ آویزان .
ایستاده با دستهای خیس ، با نفسهای جا مانده
کنار رازهای بازیگوش ، بادبادکها را دنیال
خیال را دنباله می کند
پیله در فردا ، در آبی دریا
در چرخ با من تا پشتِ خانه ام سر می کشد
دلش می خواهد ، کمی از بوی خوابهایم
از خنده های نشسته در راهم
از واژه هایی که نمی آیند
آه ه ه ، چقدر دلش می خواهد
ایستاده با دستهای خیس ، با نفسهای جا مانده
کنار تیک تاکها ، غروبی رمانتیک در قاب می کند
با سرخ سفالها ، سبز پونه ها ، رویِ خاک سایه قد کشیده
چرخ چرخ نفس تندتر می دود
همانجا از دیوار پریده ، به شیشه می زند
پرده کنار کشیده دست دراز می کنم
پاییز میانِ کوچه ایستاده با دستهای خیس ، با نفسهای جا مانده
روی چاکهای زرذ وُ سرخ عریانی رابطه هاست
آه ه ه ، رابطه ها ...
مدام ما را در بهاری می جوبند ، با خود می برند
بعد در خلوت فصلی ، منار رازهای باریگوش
بادبادکها را دنبال ، خیال را دنباله می کنند
پیله در فردا ، آبی دریا
مثل همیشه جایمان می گذارند .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#223
Posted: 30 Mar 2014 18:15
ریزش سپید
سرم که روی گردنت خم می شود ،
کنار دفترم شمع روشن می کنی .
برای سپیدم که می ریزد ، پنجره باز می کنی .
چشم در چشم ، در غلت
لب بر لب ، روی تیک تاک ِ تن.
سرت که روی شانه ام لم می دهد ،
نفس زنان عطر موهای سیاه شکار می کنی .
برای بی تابی شبم که های های می کند ،
گونه را با بوسه آرام می کنی .
واژه تازه ، تازه تا بستر
خط به خط ، روی تیک تاک تن .
امشب اینجا میانِ راه شیری
کنار تصویری که پبدا می شود
سری خم ، گردنی چرخ می زند
لب از شامه های خیس یالا می رود
قدمها در شمارش ستاره ها تا ریزشِ سپید
تا ستایش ِ آفتاب ، تا چیدن واژه ها بر دهان مکث می کنند.
امشب برای انتظار که شکسته می شود
چشم به ساعت بند می زنم ، خیال خواب نمی کنم .
امشب نگاه تا ریزش سپید ، لبخند می زند
فردا دستها در آغوش می کشند.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#224
Posted: 14 Apr 2014 12:52
حکایتِ آه
گاه ستاره ها می گریزند ف ماه سوگوار می نشیند .
گاه چراغِ بک خیابان شکسته ، راهِ رودخانه بسته می ماند .
گاه در زرق و برقی رنگانگ ،
چهره های کبود ماسک های کاغذی می زنند.
باز کنار زوزه ی گرگها ، بی اعتمادی عادتی تلخ می شود .
امشب با این بارانی که می بارد بگذار پنجره ام بسته ،
ترانه های پُر حکایتم ناخوانده بمانند .
امشب دلم سخت آلوده ی تنهاییست
مدام خاک به باورها شک می کند
سردش می شود به گلهایش هم رحم نمی کند .
مدام با واژه های سبز ، بر فراز آسمانی که نبوده ، که نیست
از طلوعی تا طلوعی دیگر ، میانِ چهار دیوار پریده ، خانه می کنم .
گاه به انسان که می رسم سیگاری دود می کنم
صدایم بلندتر ، گاه فریاد می شود
پشت ماسکها ، زبانها دراز ، گوشها کر
صداقت را بی کفت خاک می کنند !
نگاه می کنم ، نگاه می کنم
با ستاره ها می گریزم ، دورِ دورِ دور
ترانه های پر حکایتم آه ه ه می کشند .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#225
Posted: 14 Apr 2014 12:53
شکافِ شمع
امروز رویِ دامنم پروانه ای هی می پرد ، هی می پرد
چشم به دهانم دوخته با من به انتظار
مدام واژه ها را بهانه ، تا غروب ترانه می کند .
کنار دستهایم خط روی نُتها می بَرَد
دفترم را ورق ورق ، لابلایش پَرپَر می زند
صبورانه روی شکافِ شمع بند می کشد
از اعماق طاقتش که شکسته نمی شود
بگو ، بگو می کند
غروب که چشمم تنگ ، گونه ام خیس می شود
کنار سازی که عنکبوت بر آن تار بسته ، می نشیند
متین زخمه کشیده تا سحر شوریده می خواند .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#226
Posted: 14 Apr 2014 12:53
رقص آفتاب وُ بلوط
هوا هم تنگ می شود ، سر به هوا نمی پرم
دستی هم اگر دراز شود ، بی اختیار نمی دوم
دلت می خواهد دوباره بیایی
دوباره میان چشمهایم غلیظ شوی
نه ه ه ه ملافه روی طناب نمی اندازم
اجازه بی اجازه !
روی شب شده سیاه ، بیهوده آواز نخوان !
آمده ای با تیک تاکی پریده رنگ
روی لحظه ام پا دراز می کنی
از کبودهایِ جامانده هیچ نمیدانی
امروز برای رقص آفتاب وُ بلوط
با خش خش برگها و صدای ِ رود می خوانم
لابلای صخره ها بوسه می کارم
کسی در راه است ، می آید
نقشِ پاییز را دستهایش آذین ، بوسه ها را یکی یکی می بوید .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#227
Posted: 14 Apr 2014 13:00
روز دلربا
امروز پاییز رل خوابانده ، نقشی از قد بلندت را در قاب نشانده ام
پنجره را گشوده ، به خانه صفاداده ام
لابلای برگهای کاج چند شاخه گل وحشی پیچیده ام
روی میز دور شمعها پولکهای بنفش ریخته ام
امروز برای شنبه ای که می آیی ، یا شور مرغان وحشی
کنار ساحل با موجهای نقره ای که بوسه به دامنم می زنند
با ماسه وُ صدف غلت می زنم
امروز اینجا لای انگشتانم حیایها هم تیک تاک می کنند
گاه دلتنگی به چشمهایم دست می برد
آسمان رویِ گونه ام نم می کشد
گاه بویِ قلقلکهای بازیگوش ، خنده های شبانه ،
با وسوسه های هشیار پروازی م آیند
صدایمان از دور نرمه ها را به شوق آورده ،
لبهایمان را حریص می کند
من له تو ، تو به من ، خیره می شویم
حرفهایمان از کجا تا کجا زلال تر از آبهای جاری
رویِ خطهای دلربا ، بی تاب دویده ، دست به دست
در آغوش کشیده ، بوسیده ، بی پروا ما می شوند
ما برای دفتری شعر می شود .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#228
Posted: 14 Apr 2014 13:14
شکارچی
شکارچی واژه های ما ، در نقشِ سرباز فداکار
با جارچیان بیراهه می رود
مدام آتش افروخته ، گمانش چراغ راه آینده می شود
بیچاره از جا به جا ، عینکش هم جابجا نمی شود !
در جفتکهایی که می اندازد گله اش مدام هِرهِر می کند
روی نقشه ی جغرافیا برای قدمای عالیجناب مخمل سرخ می کشد
ببین واژه های عشق را چگونه تیر باران می کند !
شکارچی واژه های ما ، در نقشِ سرباز فداکار
برای به به و چه چه غاز بریان می کند
تاریخِ ساقه های نازک را ، مار ار ، باور می کند
ما که آغشته به عشق روی دوشِ شب نشسته ایم
سلولهای تاریک را دریده ایم
ما که نفسهایمان تا کرانه ها دویده
صخره ها را خوشبو در آغوش کشیده
روی شاخه ها با جیک جیک گنجشکها خط تا ستاره کشیده ایم
شاکارچی واژه ها ی ما ، در نقشِ سرباز فداکار
نشان به نشانه های تیک تاکِ برهنه گرفته
در هیاهوی ارزان این بازار مکاره
خیالش رویِ خوابهای خام ، ابلهانه سُرسره بازی می کند
با لباسِ پاک دامن ، برای جماعت حقیر آنقدر می بافد
تا شعری بنویسد :
آهای عشق ، آهای عشق
نام تو جاودانه است
روی دفترهای ما گارچه خط کشیده اند
اما در تو باورها عریانند
در تو شبها ستاره می تابند
میان چشم عاشقان ، رویِ شانه های ما می خوابند .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#229
Posted: 14 Apr 2014 14:33
یلدا
نگاه کن ،
چه پر شور میان کوچه های شب ،
برای عاشقان مست ، سرمه کشیده ماه !
نگاه کن ،
از پس این شور در این شب دراز
بر تنِ برهنه ی سحر
نشسته باز رنگ آفتاب ، رنگِ خواستن
رنگِ بی رنگی ما
نگاه کن ، در چرخ مشتاقانه ی زمین
چشمهای خمار ، دستهای بی نیاز ، پاهای بی هراس
برای هم چه دودو می زنند
نگاه کن ،
درازترین آهنگ شب
برای رقص پروانه ها
برای آغوشهای جفت جفت
برای خوانش شعری تازه چه تند تند می شود
بیا ، بیا
تو با من ، من با تو ، با برفی که نشسته امشب
برای یلدا لای لایی دیگر بخوانیم .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#230
Posted: 24 Apr 2014 12:18
رقص عریان تا سپیده
از سرزمین دور ، از میان خوابِ پروانه ها
از لایِ ترکهای سکوت پریده ام
بر حریر آبهای جاری نشسته ام
سرخ ، بنفش ، پشت پنجره سبز می شوم
پای در رکابِ شب، مدام دست نشانده بر شانه اش غلت می زنم
آویزانِ شاخه های بلوط ، عاشق قلقلکهای شیرینِ باد
نرم زبانیِ ماه را چه دوست دارم .
از سرزمین های دور، رویِ اسبی خموش
مثل مادربزرگ در راههای پر پیچ سوت می زنم
برای چشمی که چشم ندیده ، بر دوش باد انتظار می کشم
گاه پرده ها را دریده ، پنجره را باز می کنم
گونه ام را با گلبرگها سرخ ، تنم را با یاس خوشبو می کنم
روی علفهای خیس برای ظنزهای زندگی خط نوشته
کنار آفتابِ باغ ، مهمانِ نسیم می شوم .
از سرزمین های دور، با عصا ، بی عصا
از کنار رودخانه ها تا کوهپایه ها ، مدام رفته ام ، برنگشته ام
همسایه ام زنی با نشاط ، گونه اش همیشه نمناک
زن واژه ها که می بارند بر دیوار پرچم سیاه می آویزد !
سوگوار آموخته هایش ، قاصدِ پیامبرش می شود
بر جدار دیوارش رنگهای پریده ، بوی کهنه ی حسرت
در بساطش جز حرفهای تاریک نویدی نیست
و من دلم می گیرد!
و دلم باز می خواهد از من ، از زن بنویسم
از تاریخ که چشمهایش را بر ما بسته است
از مرد که هنوز از من می ترسد
از هجوم آفتاب که هر روز خانه ام را داغ می کند
از تو که ار من دوری ، نمی آیی ، نمی آیی ، نمی آیی !
امروز آه ه ه را حبس کرده ام
خانه ام را با رنگهای سرخ ، عاشقانه تر از پیش مست کرده ام
برای چشمهای خیره ، دستهای در هراس
واژه پبراهنِ سنت از تن بیرون کشیده
با آهنگ من عریان تا سپیده می رقصد .
من با شراب نوشیده ، به سیگارت پُک می زنم
برای خوایها ، آرزوها تا روی رنگین کمان خط می برم .
از سرزمین های دور تا آغوشت دوباره
چرخ روی تیک تاکها چه بی هراس می زنم .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...