ارسالها: 6368
#271
Posted: 30 Jul 2014 16:42
اشعار شهلا بهاردوست
Shahla Bahardust Poems
الفبای عاشقی
یک شب ، یک ساحل ، یک بوسه
چه آسان مست کردی !
کنار کدام سایه بود ؟
بویی هیزم چگونه رویِ تنت نشست ؟
می پرسی یعنی چه ؟
یعنی که هیچ وقت عاشقی نمی دانی
که بلد نیستی ، دلم را بدانی ، چشمم را بخوانی !
خطم را بفهمی ، باقی هیچ ، پیشکش خودت !
کمی شکسته منحنی می نویسم ، بخوان
حرف هایم نه روایت ، نه در سکوت آویزان
دیگر کنارت نیستم ، خود می دانی !
حالا روشن نمی شوی
با سیگاری که پک می زنی ، به کوچه می روی
منتظر می مانی که بپیچم ، نمی پیچم
چه صدایت شکسته
نگاهت به نردبانها خیره
اتاقت بی چراغ
اشکهایت را کسی پاک نمی کند !
ببین ، آخر خط همان جاست !
چقدر بغض بود وقتی نمی آمدی !
حالا مدام می روم
دا را ، تن را ، زیر ابرهای خیال پر می دهم
کسی میان معبدی دلتنگ بوسۀ من و من هر شب می بوسمش
چشمهایمان به انتظار سرزمینی نو می خندد
می آید با شقایقهایِ بیدار
گلبرگهای سرخ شعر
با نیمه ای از دفترش که می خواند !
بیا ، بیا تا دوست داشتن ، تا درخششِ امید !
تا انتهای الفبای عاشقی !
و من سرمستِ عشق ورزیدنش
دوباره عاشق می شوم
روی باورهایِ معترضم ، صبورانه دست می کشم
ورق می زنم و باز می نویسم .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#272
Posted: 30 Jul 2014 16:42
سر ریزها
1
ترنه ای یک زن ، یک مرد ف شاعران تنها
چون رازهای نهفته در آواز پرندگان
هر سحرگاه به طریقِ حسی زیبا
بودن را پیدا ، پیدا را تکرار
در شیدایی دل ، مدام بارکشِ خیال
زیر اسمان هم که نخوابند
خورشید هم که نتابد
داغ می شوند ، سر می روند !
2
کنار ستاره هایِ بی تاب
مه سر در ترس ، نه تن ر لرز
بیهوده لب خندان نمی کنم
صداب آواز باد ، دهانِ رودخانه خواب می کنم
از لایِ پلکهای خمار ، دانه می ریزم ، جوانه می زند
3
یک جفت کبوتر
کمی بذر ستاره
کمی دستهایِ تو
همین کافیست تا این سطرها با چشمهایت یکی شوند
4
حافظه ام گاه جایم می گذارد
مرا رویِ شعرها نقاشی می کند
گاه دهانم را شیرین ، لبهایم را بسته ، تنم را عریان می کند !
مرا به آغوش عاشقی بلند با چشمهایی نشسته به لکنت می اندازد
سرش را میان سینه ام ، دشتهایش را بر گردنم می گذارد
برای روزهای مبادا ، مرا کپی ، جایی بایگانی می کند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#273
Posted: 30 Jul 2014 16:42
نفسهای دلتنگ
آسمان دوستم دارد ! دستش لایی موهایم
برای امشبم ، بالای ِ سرم ، یک ماه، چند ستاره نشانده است
برایش از کدام باغچه باید گل ؟
سرش را ، تنش را ، کجا باید خواب ؟
دیشب میان پچپچه ها ، نسیمی پیچید
پر کشیدیم ، غش غش ، شیرین خندیدیم
قرار دیداری کنار رودخانه !!
وای ی ی دروغ نمی گویم ، می ترسم !
از آتش ِ کنار ساحل ، از دست تا دست
از نفس های ِ دلتنگِ گلخانه
مبادا چشمهایمان ویران ، سردمان شود !
شهریور را دوست دارم ، سیب را هم !
عجیب نزدیک می شوم !
ملافه ها را ، دامن را ، رنگهایِ پریشان را می شویم
از جایی به جایی که اینجاست مهمان می آید
بویِ عید شور با هم ، برای هم بیقرار کنار هم
خیلی روز است که عزیزم ، مزیزم به ماه نگفته ام
توت ها را مزه نکرده ام
برای ماه حالا شمع خریده ام
روی خط تمرین عاشقی می کنم
روی لبها ، انگشت اشاره
روی گونه ، نقش بوسه
کسی چشمک به خنده هایم می زند !
دوست دارم این بیقراری را ، بیخوابی را
اینهمه خط را ، آن خال را
برایش از تپّه ها باید ، از آواز سحرها
از پرده های رنگارنگ ، از آهنگ پور شور واژه ها
برایش می گویم !
باید راحت عبوذ
در گوشۀ سینۀ خانه
با من توتها را مزه کند .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#274
Posted: 30 Jul 2014 16:43
شکار
ریزه ریزه ریخته نگاه بر نگاه
حرف حرف ، تا واژه های خوشبو
آرام ارام ، بویی شیرین مثل شعر می شود
در مکثی بی تردید ،لمسی نرم
چه چالاک ، نشان به نشان
در کدام مکان دنبالِ شکار ؟
مزه مزه ، طعم عسل
لب بر لب می نشاند
شیفته و شیدا !
گل به رویش که عاشقی می داند !
تازه تازه ، چون هوا
تا انتهای نفس ، تا کجا که نمی رود
قدم قدم تا انتهای دل
تا کجا این خدا بنده می کُشد ؟
بی خبر از ردِّ پاهایم ، دلِ شیدایم
روی دیوارم چگونه ردِّ دستهایش؟
چقدر جان بر زبانم می پیچد
چقدر ساده با آفتاب کشیده می روم
نمی داند ، نمی دانم
شاید خواب می بینم
دوست دارم بلند تکرار کنم
آهای ی ی اینجا منم ، تبم ، اینم
تلخم ف شیرینم ، شادم ، غمگینم ، همینم
با ما ، با صدایمان عبور از ما
از عمق بغضهای شکیته بر رودهای داغِ گونه
با ما بر بلندایِ لذتها
روی خطوطِ گرمِ سینه
بعد دوباره بی مکث ، کناری ، نشانی
شکارم کن !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#275
Posted: 30 Jul 2014 16:43
حالا بیایی !
حالا بیاییم با پشتکِ آدمکها ، با صدایِ هن هن !
چه رسم تجربه ، هان ؟
نگاه نکن !
شبیه ما نبوده اند ، نمی شوند
این چهره های زردِ پوسیده
ار تبار خیالهای هزار ساله
ژستهایشان را جدی نگیر !
به نگاه ما ، به باد پرهایمان نمی رسند
به آتش نشسته چاکهایشان ، خطشهاشان
بغض وُ هراس میانِ نگاهشان
بکُش یکُش فقط کلامشان
ببین کجاست فرقِ ما !
باید بیایی تا بیایم
بی اختیار نباش ، دستهایم را بگیر
از شاخه هایِ عشق با من آویزان شو
از خانه ات که بیرون بیایی ، ایستاده ام
برایِ بازیهای قشنگِ دوست داشتن
تجربه های جلزوُولز خواستن
رویی پوستهایِ گُر گرفته ، عاشقانه سوختن
ببین اینجا جایت خالیست
بگذار در این شهریور ، رویِ نفسهایت بغلتم
بغلتی تو اینجا رویی کاغذها ، کنار من
با هم تا باغهایِ معاید هند
با در راهها سویِ نیل
نخواستی کنار همین گلدانهای کوچک
بوسه بر طعم شراب ، بر غنچه های سیاه
بر قاصدکها زیر فواره ها
حالا بیایی تل دهانمان پُر شود از لبهایمان
و
لبهایمان طعم چکّه های شیر
و
شیر طعمی از متن های جامانده ، سرخابی هایِ شرم
و
ما می دانیم تا کجا بخنیدم به تعجّبها پشت سوالها
به پشتکها ، به هن هن ها !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#276
Posted: 30 Jul 2014 16:44
بارها
در دهانی که چکیدیم
چکیده بودند بارها
در آغوشی که خوابیدیم
خوابیده بودند بارها
نام مان را نگفته بودیم
گفته بودند بارها
بارها در حضورهای بی خضورمان ، در سروده هایمان
در جایی بودیم که نبودیم
جدایی می خواستند که نمی خواستیم
مدام کسی را خطاب می کردیم
مدام کسی دنبال مخاطب بود
حرفهایمان کنایه برای موشهای دیوار
مثل همین سطرها !
کمی بخند که می خندم ها ها ها
اینجا و آنجا همه در جستجوی ما
یکی دنبال من و دیگری دنبال تو
نشان به نشانمان گرفته اند
از حرفهایمان بریده ، به هم چسبانده ، باز می خندانند !
عزیزم بگذار برایت بگویم
کمی بی تاب می شوم
رویِ تابی که بسته ای تاب می خورم
با قصه هایت پُک می زنم به سیگاری که ترک کرده ام
به یادت دانه ای انگور را نیمه نیمه در دهان می برم
هان ، می دانم که باز می خندی
بخند ، من هم
تا انتهای این راه ، تا هی هی ِ شبانه
تا سپیده دم باز در کوچه ها
باز لی لی با واژه ها
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#277
Posted: 30 Jul 2014 16:44
دخمه هایِ تنهایی
دستم را می گیرند ، قدمهایم را قیچی می کنند !
از دورها ، از حلقه ها ی شکسته ، انگشتان جا مانده
از عاشقهایِ رهگذر ، تا شیفتگانِ بیمار
مدام تجربه می کنم !
بعد زیر بار ترسهایم فراموشی میگیرم !
دستی به گوشواره ام ، دهانی زیر گوشم
لبها و لبخندها ، لابلای کوچه پس کوچه هایِ خمار
انگار شب صفی طولانی از گلهای خشخاش و عطر پونه هاست
انگار چسبیده اند به موهایم
مدام بو می کشید ، یکی یکی می چینید
شاید هرگز اینجا نبوده اید
هرگز روبه رویم ننشسته اید
شاید مثل من از عتشقی ترسیده
از خیابانهایِ تاریک گذشته باشید
شاید زیر مشت و لگد دنبال دری می گشتید
یکهو دیدی ، باز کردید ، پریدید
حالا شاید به دلواپسیهایِ تنهایی
به پیچ پلّه هایِ باریک
به خانه هایِ خالی
این غیبتهایِ طولانی عادت کرده اید !
آه ه ه ه ه ه ه
هر شب سیگاری آتش می زنیم
پُکی عمیق تا انتهای دلتنگی
کسی حاضر و غایب ، به ساعت نگاه نمی کند
کسی پبراهن اطو کرده ، انگشتر زمرّد نمی خواهد
پنجره را بی اجازه بازو بسته
رختخواب را جمع نمی کنیم
خوشبختی چه ساده است اینجا
هیچ کداممان برایِ غیبت کسی گریه نمی کند
سردمان که می شود پتوی برقی را در آغوش می کشیم
زیرِ سقف اتاق با شایه ها غلت می زنیم
خواب می بینیم
خوابّ دخمه هایِ تنهایی !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#278
Posted: 30 Jul 2014 16:45
حالا اگر ...
حالا اگر کمی تیز کنی
شاید نوشتی نام مرا
لابلای این دگمه ها
رویِ این ساقه ها
کمی که تیز تر کنی
شاید چکّه کنی رویِ این غنچه ها
حالا اگر کمی دستهایت از چشمهایت کنار بچرخد
رویی گلهای پیراهنم بلرزد
راه راه کند مشبّک ها را
کمی که بیشتر دور شود
آرام نمی گیرند چشمها
بادم می برد دستهایت
حالا اگر کمی تاپ تاپ ، کمی وای وای
جا یماند روی این قالیهای سرخ
بیقرار می شوند قابها
حریصِ ردِّ پای ماه
سایۀ لغزانِ قطره ها
کمی بیشتر تاپ تاپ ، کمی بیشتر وای وای
نرم زیر لبها با عریانی واژه ها
راه به هوایی ما تا عمق نفسها
تا صمیمیت معصومِ پوستمان
رویِ تکّه تکّۀ لبخندها
کنار اواز جهان
حالا اگر خوب نگاه کنیم
رویِ لحظه های هرزه که گاه بی من وُ تو می دوند
خوابها رسیده اند ، آبدار و شیرین
در جشن تابلوها زن و مرد می رقصند
در اعماق تاریکی بکدیگر را می بوسند
کمی که خوبتر نگاه کنیم ، می بینیم
من و تو ، یکی دست در کمر ، یکی دست بر گردن
خیره به چشمها یمان ، ترس پس می زنیم
با هم جایی برای قدمهایمان گل می خریم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#279
Posted: 30 Jul 2014 16:45
طنزی نو
این همه شالاپ شالاپ ، مثل حرفهای نیمه کاره
این همه تالاپ تالاپ ، مثل شکلکهای بریدۀ روزنامه
به تاریخ نگاه چگونه می چرخانید ؟
چگونه اینهمه عهد بسته ، شکسته می کنید ؟
با هر عهد خطی نو ، با هر شکسته طنزی نو
می نویسم تا بخواند ، تا بداند تاریخ
یک روز شما ، یکی یکی
یک روز ما دوتا دوتا
یک روز فکرهایِ خوابیده
یک روز غرق در لذت تنهایی
اما جایی چمباتمه زده ، خیره اند آدمها
پشت عینکهای دودی ، دُورِعروسکها ، مترسکها
میدانها در ولع هایِ شلوغ عُق می زنند
همانجا از ساختمانی بلند ، سقوطی آزاد
فردا خطی در صفحۀ اول در هیاهویِ تالاپ تالاپ
آنجا من دیگر به نبودن تو و شما فکر نمی کنم
حالا اینجا به سوالهایم می پیچم
چرا می آیید ؟
چرا می روید ؟
سوار کار ماهری نیستم در ازدحام شهر
تا پایِ دیوارهای ویرانتان بتازم
به تیره گی ها هم زل نمی زنم
پشتِ پنجره ها هم دیگر نمی ایستم
می دانم لیلایِ کشی نمی شوم
کسی هم دیگر شعرم نمی شود
من بی اعتماد به شما و مشکوک به حضورتان
صورتم را به کاغذ ها می چسبانم
خطی از لبهایم بر گوشه ای نشان می گذارد
و دوباره می نویسم تا بخواند ، تا بداند تاریخ
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#280
Posted: 30 Jul 2014 17:08
فـــهـــرسـت سروده ها
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...