ارسالها: 6368
#291
Posted: 1 Aug 2014 11:08
اشعار شهلا بهاردوست
Shahla Bahardust Poems
خواب زبان
با شما باز می خوابد زبان
پَرپَر می زند خیال
چه می دانم ، هوای تازه می خواهم
کمی دور از شما ، مهربان با لحظه یی ناب
بیرون از اینجا، خودم با خلوتم زلال
دیگر هیچ ، هیچ ، هیج
گاه و بی گاه ، فرصتی
به هر فرصتی ، پرسه ای
به هر پرسه ای ، چنگی
تکّه ای از پوستم کشیده
نه بر هیچ کتیبه ای نقش
نه بر هیچ کتابی خط
اما با خود می برید
با شما هرگز نفسم بی درد نبوده است !
همیشه همین !
نه چنینم که می بینید
نه چنان که می خواهید
من اینم که هستم !
چنان که بوده ام
قطره ای آب از این دریا
ذره ای مهربان از گوهر آفتاب
آه ه ه
امروز چه دلتنگم
وجدانها خفته اند
شلاقی مدام در هوا می چرخد
تا گناه خود بودن را رد ضربه هایِ سرخ بنشاند
و
انگار سطحی که گامهایم را می شمارد
در کمینِ عطر خود بودنِ بی گناهی نشسته
تا در خیزی بی درنگ او را ببلعد
آه ه ه ه ه
گمانم به راستی این روزمرگی
با این دَمهای پر شتاب ، با این آهنگ های جان
تا هستم با من وُ با هم نمی سازند !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#292
Posted: 2 Aug 2014 18:47
قاصدکها
قاصدکها نمی دانند
هیچ ابری بی تو باران
هیچ دانه ای بی تو نهال
هیچ قطره ای بی تو مروارید نمی شود
قاصدکها نمی دانند
صدفی دلتنگِ بارانهای موسمی
مدام روی بالکن تا بالای چشمت قد می کشد
برای دیدنت ، شنیدنت
تا نگاهِ خیرۀ ماه برهنه می دود
تا ساز باران کوک ، ترانه می شود
با نت هایِ سرگردان لابلایِ پنجره ها می چرخد
چرخ رویِ گردن ، پشتِ سر ، در رقصِ با باد غوغا می کند
قاصدکها نمی دانند
هیچ از سخاوت دوست داشتن هایت
از شکلِ برهنگی هایت
از سمفونی دلفریب زرورق هایت
هیچ نمی دانند
تورا خوب شناخته ام
در ظرافت انفجار عشق ورزیدن هایت
هرگز نبوده ، نیامده آن همه دلنوازیِ ناب
آن همه نگاههای نایاب
آن همه راستی ، خود بودن ها
قاصدکها نمی دانند
که من و تو
اینجا یا آنجا
در هر نفس که می رود
به گنبدی ، مناره ای ، به گلهای باغچه خیره ایم
و
لبخندی که گاه حضور پیدا می کند
زرقِ فوّاره هایِ لمیده در عبوری بی مجال
و
تنها یادهاست وُ خیالها .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#293
Posted: 2 Aug 2014 18:47
قدمها و باران
قدمها چه کُند ، باران چه تند!
چه دوست دارم این خیابانها را
این تابلوهای خیس را .
امشب برایِ عبور زنی کوچه را شسته اند
دیوارها را به عطری خوش آغشته اند
صدایِ سوتی قطار ، رویِ سایۀ شک
دلهره های تردید کنار خطِ خواستن
نگاهی تا نگاهی تاریک ، با خود می گوید :
چه بیهوده می دوم !
آنجا سرگردانی خمار ، پشتِ لحظه های کاذب
اینجا زنی آرام ایستاده بر سکو
گونه ایش باران خورده
دشتهایش مثل همیشه سرد
قلبش میانِ عکسهای آلبوم ، گاه چه می تپد !
قدمها چه کُند ، باران چه تند !
قطار همچنان سوت پشت سوت
از این ایستگاه تا آن ایستگاه
زنی با بلیطی در انتظار
تا دستی سویِ دستش ، تا بگیرد !
تا مردی با دهانش باز ، با زبانش دراز
بر گلیم حماقت لمیده ، به ناله خط کند
که خوابِ زن چپ است !
و زن در تکراری دیگر
در اشاره اش نه خاموشی ، خطی دیگر است
" عقلم ناقص است ، چون دندۀ چپِ توام "!
قدمها چه کُند ، باران چه تند !
حالا زیرِ آخرین سوت
پاشنه بالا کشیده ، آرام با شاخه ای گل
آخرین نگاه ، آخرین بوسه را خواب می کند
روی ریلهای قطار دور می شود.
دور دور دور
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#294
Posted: 2 Aug 2014 18:47
انگشت به دهان
بهترین بازیگرهای نقشهای شما ، صف کشیده درازتر
در فاصلۀ ممتد این دیوارها ، آن قلّه ها
در کنار سطرهایشان باز تکرار
من سالها در کنار این همه ، وای چه چرخیده ام
هنوز ناباور ، انگشت به دهان خیره ام
کاش پدر هرگز جان در دهانم
مادر عزیز بر لبم نمی نشاند
که امروز جان پُر از درد
عزیز ، با آه می رود !
بهترین بازیگرهای نقشهای شما ، صف کشیده درازتر
در فاصلۀ ممتد این دیوارها ، آن قلّه ها
در کنار سطرهایشان باز تکرار
من سالها در کنارِ این همه ، وای چه چکّه ها
هنوز ناباور ، تنگشت به دهان خیره ام
کاش دستهایم حصار گلهایِ باغچه
واژه هایم دانه برای پرنده
ای کاش تنم رودی بود ، جاری
که امروز گل پرپر شده
پرنده در خاک می غلتد .
بهترین بازیگرهای نقشهای شما ، خوابیده اند آشفته
در فاصلۀ ممتد این دیوارهای دراز
در کنار سطرهایشان باز بازیها ،باز تکرار
من سالها در کنارِ این همه
وای چگونه طاقت ؟
چگونه تاب آورده ام ؟
چگونه هنوز ناباور، انگشت به دهان خیره ام ؟!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#295
Posted: 2 Aug 2014 18:48
یکی بود و ...
یکی بود
یکی نبود
روز بود
شب نبود
گرم بود
برف نبود
یکی بود
یکی نبود
یکی کور بود
یکی کر بود
یکی با من
اما هرگز در خانه نبود
یکی پایش لنگ بود
یکی دستش کج بود
یکی با من
اما در راه صادق نبود
یکی بود
یکی نبود
یکی بود که با جان تا جان می غلتید
یکی بود که با صدایش گرم می آمد
یکی بود که با دستهایش در جیب راه می رفت
یکی بود که شمع را فوت می کرد
یکی بود که روی موها گل وحشی می نشاند
یکی بود که به بغض پوزخند می زد
یکی بود که اشکها را پاک می کرد
یکی بود که لبها را می بوسید
یکی بود که لبهایش می لرزید
یکی بود
یکی نبود
یکی ترانه ، اصلاً خودِ قصّه بود
یکی از ترانه و قصه هیچ نشنیده بود
یکی شاد ، اصلاً خودِ خنده بود
یکی همیشه در عزایِ خویش نشسته بود
یکی همیشه مستِ واژه بود
یکی همیشه ویسکی سر می کشید
یکی دنبال هوا روی تپّه می دوید
یکی علف با سیگار می کشید
یکی بود
یکی نبود
یکی مدام دنبال حرف تازه بود
یکیمدام با غریبه می پرید
یکی با پچپچه آتش می زد
یکی عریان فریاد می زد
یکی همیشه در خواب بود
یکی در خواب هم هشیار بود
یکی بود
یکی، یکی نبود .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#296
Posted: 2 Aug 2014 18:48
پیامهای کوتاه
۱
زبان سخن می گوید
چشم اشاره می کند
جاده ها را بسته اند
برف می بارد
مگر نمی دانی ؟ زمستان است !
۲
گفتی مست نکنم که مست کنی!
دود نکنم که دود کنی!
گفتم خطم نکن که خطتت می کنم
داغم نکن که داغت می کنم
حالا گیتاری خریده ام
حواست جمع ، نُت را خوب شناخته ام !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#297
Posted: 2 Aug 2014 18:49
پیامهای کوتاه
۳
هی ی ی ی
گمان کردم هنوز با صدای لالای لای در چرخی
در کدام حرم ؟ کجا جا مانده ای ؟
زیر کدام لالایی در خوابی ؟
از من چگونه می پرسی !
هر چند دورم ، اما بدان !
عقابها تیز وُ تک پرند !
۴
های های می خندم
به این اشاره های زیر و درشت
مثل سیبهای رنگارنگ
چه خوشبو می شوند گاه
و گاه در دل که می مانند
وای ی ی ی ی !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#298
Posted: 2 Aug 2014 18:50
پیامهای کوتاه
۵
راستی دیشب کسی آمد به دیدارم
دنبال تو می گشت
تویِ این کاغذهایِ آشفته ، لابلای این همه واژه
می گفت : خُب چرا پنهان می کنی ؟
- چی را ؟
- ای بابا بگو اسمش چیست ؟
- عجب ، اسم کی؟
می دانی گمانم اینجا ، غربت ، بدجوری تنگ است
نمی گذارند ، حتی واژه ها با هم ...
از من و تو که هیچ ...
بگذریم .
۶
راستی ، عکسی از خری به درب یخچال چسبانده ام
گاه که می بینم ، می خندم
اگر گفتی چرا ؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#299
Posted: 2 Aug 2014 18:51
پیامهای کوتاه
۷
نقشۀ جغرافیا را پهن کن
نه ، دور کره زمین نچرخ
برو روی خطی فرضی
از شهر تو تا شهر من
هان !
دیدی ریاضی به همین آسانیست !
۸
این بشگن ها صدایشان شیرین است
گوشها را تیز کن
حرف هایم هم !
تیز می بُرد زبانم
تا به خود بجنبی ، رفته ام !
نگفتم که از هن هن وُ مِن مِن بدم می آید ؟
هان ؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#300
Posted: 2 Aug 2014 18:52
پیامهای کوتاه
۹
صدایم که چکّه چکّه در دهانت می ریزد
حرفهایم که زیر لبت به تکرار می آیند
پوستم که خیالت به یادش داغ می شود
بی رحم ، ترا به قلب آتش می برند
بخواهم ، نخواهم ، دودت می کنند
۱۰
از سوراخی به سوراخی
از دیواری به دیواری
کجا پناه می بری ؟
کاش بلد بودی که عشق بازی بدانی
کاش کمی نفس کشیدن را بخوانی
باز تکرار است اگر بگویم
بالا ، بالاتر ، کمی دیگر
آری همانجا که هرگز نمی رسی
من نشسته ام به ناز !
جناب ، زیر پایم کتاب کهنۀ شماست !
۱۱
نکند سر به سرم می گذاری ؟
می خندم ، باز همسایه ام می آید !
گاه و بی گاه تو چقدر خنگی !
شوخی نمی کنم
زنگِ پوسیده را پَر بال می نامی
عقلت را کجا جا داده ای ؟
نکند باز علف دود کرده ای ؟
شاید که شیشۀ ودکا سر کشیده ای ؟
این صدای ناودانِ زنگ زده ، صدای جیر جیر در کهنه
کجا وُ چگونه با ساز تو کوک می شود ؟
گمانم تو را هم به اشتباه شناخته ام !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...