ارسالها: 6368
#331
Posted: 30 Aug 2014 16:11
اشعار شهلا بهاردوست
Shahla Bahardust Poems
بن بست
گاه که بی دریغ می گویم ، دوستت دارم
گمانم تو را باور می کنم ، بر باورهای خودم خط می کشم
بعد که تکرار می شوند ، از حقیقت ، از خودم ، خسته می روم
من که می دانم ، کوچه بن بست است !!!
گمانم تیری است که بارها بر سینه ام نشسته
من با لجبازیهای شاعرانه ام شاید زنانه ام
هی تیرها را بیرون کشیده ، دوباره جلاء داده ام
باز میان کمان دستی نشانده ام تا او هم نشانه بگیرد
تا باز باور کنم ، باز بی دریغ بگویم " دوستت دارم "
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#332
Posted: 31 Aug 2014 13:12
عصاره
ترانه های دلتنگی قصۀ آفتاب است
کنار رودخانه ، چون سنگ ، پرتاب ، ته می نشینم
به دندانهایِ لجن ، کشیده می شوم
زیر هزار افسوس ، می خوابم ، بیدار می شوم
عادت با طعمِ تلخ شراب ، نه !
تن به قحطی محبت ، نه !
مجالی برای تنفس ِ بویِ گندِ انزوا ، نه !
زنگوله ها را پشت پنجره آویزان می کنم
با صدای دلنگ و دولونگشان شعر می گویم
مدام روی پوستِ تاول زده ام
مرهمی از امید می مالم
پشتِ دیوار ، کوتولۀ سیاه مدام در کشیک
از این بالا، روی سایه اش تف می اندازم
با لحظه ، با بغض ، دلتنگِ آفتاب ، حماسه می سازم !
باز روی تختواب اتاقم ، ملافۀ نو
در پشتی پلکهای شب ، همراه ستاره ها
سویِ خطوط ، سکوت می زنم
از آفتاب عصاره می گیرم
جرعه ای می نوشم !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#333
Posted: 31 Aug 2014 13:13
هوایم خوشبوست
هنوز جا نیفتاده شراب ، چگونه مست می کنی ؟
هنوز، تب نکرده خورشید ، چگونه عرق می کنی ؟
چشمت که سرخ شد ، گمان کردی که آتشی!
نه باغی اینجاست ، نه یک شاخه گلی
نه رودیست روان ، نه چشمه ای جوشان
اما هوایم خوشبوست ، زمینم خیس !
هر نفس که می آید ، که می رود
دل به واژه ها ، تا کجا که نمی کشم !
من هزار بار خاک گرفته از صندلی
هزار بار نشسته پشت پنجره
هزار بار در هزار شب ، هزار قصه شنیده ام
اما در انتها ، فقط آ ه ه ه ه کشیده ام
بگذار هوایم را برای پرندگان ، زمینم را برای دانه ها
بگذار در هر اوج ، در هر شکاف
تازه ای از خطم بجوشد
برای عشق باز بنویسم
رطوبت چشمهایم را ، لرزش لبهایم را
همین جا ، با همین واژه ها قسمت کنم
زیر ضربِ نفسهایشان ، پیش از انکه گم می شوم
برای عشق از عشق بنویسم .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#334
Posted: 31 Aug 2014 13:13
صدایِ شب
صدای سوت ، صدای چرخ، صدای رفتن نمی آید.
شب چه بازیگوش
کوچه های خلوتِ پیر ، گوش ایستاده و می خندند.
صدای پچپچه ها ، صدایِ شُرشُر فوّاره ها
صدایِ نسیم می آید.
وقت آن است ، زیر نور ماه ، دستهایی در مویِ سیاه
دستهایی دور کمر، حلقه ها تنگ ، دیوانه شوند
تا صبح بخوانند ، برقصند
عاشقان مست و خراب ، بی فرصت خواب
تا شَطِّ غروب ، تا سرخی بادی که پریشان است
در میانِ چشمهایِ پر راز
گم ، گریخته ، سرگردان ، خمیازه کشان
صدایِ سوت ، صدایِ چرخ
صدایِ " دوباره می بینمت" می آید .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#335
Posted: 31 Aug 2014 13:13
قلقلکها
به ما نگاه می کنیم پشتِ درخششِ دانه هایِ انگور یاقوتی
دست دراز می کنیم ، بدنبال رنگها می دویم
نخ را ، هی ی ی ، مثلِ بادبادکهایِ کوکی باز می کنیم
در هراس از گیر کردن لایِ شاخه ها
زیر تاپ تاپ و دلهره، آرام لمس می کنیم
بو می کشیم ، بویِ گل ، بویِ عسل
آه ه ه ه چقدر خوشبوست!
بوی قلقلکهایِ تاپ تاپِ خمیر
بویِ گرگم به هوا
بویِ قایم موشک بازی
به ما نزدیکتر می شویم
مثل دانه های ِ انار تنگ ، چاک می خوریم
از سر انگشتانمان ، چکّه چکّه ، چکّه می کنیم
لیس به هر دانه ، هورت به هر قطره
سبز می شویم، قد می کشیم
در ما ریخته ، از ما عبور
می درخشیم ، سرخِ سرخِ سرخ
رویِ گلهای اطلسی بادبادکی فرود می آید .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#336
Posted: 31 Aug 2014 13:14
گنجشکها
لرز گرفته سیب ، چشم دوخته ، بالا، پایین
در خیالِ چرخشش، قِل قِل
قِل تا رویِ غنچه ها ، با دندانهای تیز
گنجشمهایم بی پرند، بی پَرند ، بی پَر کجا می پَرَند ؟
نپَر ، نپَر ، بی من بپَر !
بر نرمی چشمه که می جوشد
صدایِ زنگِ نفسهایت ، فرود می آید
میانِ دهان تشنه، نوش نوش
تبت تب کرده ، می نوشد ، خیز بر می دارد
مماس بر گنجشکها ، رویِ تنم ، تنت
خواب می بینم
دانه ، دانه انگور در دهان می نشانیم
پا برهنه ، دست دراز ، شکوفه می چینیم
رویِ شن های داغ ، بر پوستِ سوخته
مثلِ روغن زیتون ، روغن بادام ، قطره قطره
وای ی ی ی ی ، باز من خوای می بینم !
گنجشکهایم بی پَرند ، بی پَر کجا می پَرند ؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#337
Posted: 31 Aug 2014 13:14
پیله
پیله بسته ام ،خوشرنگ ، خوشرنگ تر از آفتاب
بنفش، صورتی ، سرخ ، دور تنم ، داغِ داغ
زیر نقره های ِ باران ، رویِ آبی های آب
پشت لکه های سفیدِ آسمان، رویِ سبزه هایِ نسیم
دست که بر من می کشی ، آهسته ، مواظب باش !
آسان شکسته ، بی انتها عریان می شوم !
بال ، بال که می زنم ،آواز می خوانم
خواستنم را ، دلبستنم را ، اقرار می کنم
در چشمهایم که نگاه می کنی ، آهسته مواظب باش !
امشب پیله بسته، خوشرنگ اینجا نشسته ام
فردا پروانه می شوم
با تو که هیچ ، خدایت هم هیچ
می روم ، خنده کنان ، بوسه به گل می زنم .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#338
Posted: 31 Aug 2014 13:15
انتها کجاست ؟
دست به دیوار ، بالا بالاتر
تکیه کجا ؟
پا لنگ می زند .
سر به زیر ، پایین ، پایین تر
چشم کجا ؟
خمار تلو تلو می خورد.
گوش ، دهان ، تا چاک سینه
سرازیر می رود ، به چاک می زنی
از این رود تا آن کویر
از آن درّه تا این کوه
هی پیچ ، هی پیچ
انتهای خط کجاست؟
چرا نگفتی دوری ، هان ؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#339
Posted: 31 Aug 2014 13:15
یک تارِ نور
آرزو رفته تا افق ، نشسته بر تارهای لغزان نور
هر چه دست دراز ، هر چه پا دوان دوان
گویی بیهوده است !
مدام زیر بار امید ، با صدای هر بشگن
دلخوش ، پرچم تکان می دهم
خستگی همان که بود ، جاده همان که هست
خمیده تر ، دورتر
باز کسی مرا کش می دهد
بند بندم ، جز جز
با خودم خلوت
واژه ها را طومار می کنم با امضایی به تاریخ روز
روی دیوار بالکن آینه میکوبم
حالا روی تخت که می خوابم ، افق را ، آرزو را می بینم
هنوز چشمک می زند
دست دراز می کنم
در آینه یک تار نور می خندد، می پَرَم
با دو پر از بالهای جا ماندۀ عقابی که روزی از اینجا پرید
وای می دانم ، باز می افتم
لای شاخه گیر کرده ، از روی نمی روم ، چه بازیگوشم
دستم ، پَرَم را ول می کنم ، یک تار نور می خندد
دستم ،دستش ، نزدیک افق که می رسم ، می سوزم .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#340
Posted: 1 Sep 2014 11:55
دیوانِ نا نوشته
پشتِ لبخندهای ناشناس ، این همه گلوله های یخ
نیستیم در دستهایی که در دستمان گرم
در چشمهایی که در چشمان غرق
دیریست بوی تازه نمی پیچید
کسی اشک نمی ریزد
کسی لرز نصیب نمی کند
کسی نمب آید تا خنده ای دوباره پیدا کند
تا بادی دوباره تازیانه زند
دیریست آوازها را گم کرده
قناری در گلوی شب خوابانده
و چشمهایم ... چشمهایم خیس شادی نمی شوند
واژه هایم سرگردان رویِ چهل تکّه رنگ وصله می شوند
خدا که نیستم بیافرینم
باران هم نیستم تا بر خاک ببارم
معشوقۀ دیوانی هستم نا نوشته
مانده با کلیدی در دست
در جستجوی دری که نبوده که نیست
وای بر من !
چگونه نشسته ام تنها ؟
نمی نوشم از کوزۀ عسل
چگونه شاعرم من ، که نمی گویم دوستت دارم ؟
کاش کسی می آمد ، تو خطابش می کردم
تا در انتهای چشمهایش نگاهم !
تا در انتهای گوشهایم صدایش !
چرا لبها را می گزید، مگر کفر می گویم ؟
ساعتی میدان را دور می زنم
می دانم کمی تلخ روی گونه ها ، کمی تند می دوم
کمی بویِ اعتماد ، هنوز لم نداده ، جز جز می سوزم
شاید " سال دیگر " ، نه ، نمی دانم
شیرین نبوده ، نیست و اتاقم هنوز پر از پرسش
ای کاش کمی پاک ، کمی حقیقی ، کمی خود بودیم
هر پنجره که سوی نگاهی ، سویِ اندیشه ای باز می کردیم
بی رطوبت ، عطری از عشق بر پوست می کشید
ای کاش در اوج دلبستگی ، کتاب کهنۀ قانون را پاره
در رهایی بندی که بر گردن نشانده ایم
کمی ، فقط کمی ، به هم تکیه می دادیم
حالا، با تمامی دیده ها و چشیده ها ، هنوز امیدوار می اندیشم
می آید ، می دانم !
کسی بر در این خانه می کوبد
دست در دستم ، به گلدانها آب
به من آفتاب را در پشتِ دیوار نشان می دهد
می آید و به همراهش شاخه گلی سرخ !
در گلدان می کارم .
آه ه ه ه
امروز اینجا ، آنجا هی پیچ می خوری !
ای کاش می توانستی با چشم باز نگاه کنی
به رقصِ سادۀ این پرنده در پرواز
می توانستی با گوشهای باز گوش کنی
به اواز شبانۀ این ستاره رویِ شاخه های تنت
می توانستی زیان باز کنی ، برای خاموشی امشبم خنیاگری باشی !
می توانستی زیر لرز دستهایت مرهمی باشی
روی زخمی که سوز می زند تا ته دلم !
ای کاش می توانستی شعر آن دیوان نانوشته باشی !
ای کاش ، ای کاش
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...