انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 38 از 44:  « پیشین  1  ...  37  38  39  ...  43  44  پسین »

Shahla Bahardust Poems | اشعار شهلا بهاردوست


زن

 
اشعار شهلا بهاردوست
Shahla Bahardust Poems




زرد بَر ...

دردت چیست ؟
بی جوهذ خط نمی کشند ، بیهوده نگین نمی شوند!
میان باغچه حقیقت کاشته ام
به گردنم قلب آویخته ام
فسیل ماده ، زرد بر صورت
چَشم گِرد کرده راهت
کَر و کور، وای بر تو ، اینگونه می دوی کجا ؟
نشسته ام آرام ، بازی با دم شیر می کنی
چشمم باز ، گوشم باز
حواست جمع ، مبادا دهانم باز !
که خّم خوب نشانه می رود
نگفته بودم ، هرگز بها به خر نمی دهم ؟
خران یونجه ی زرد می خورند
بیهوده عر عر ، طوطی نادان تکرار می کند
حواست جمع !
گمانت بر پشت دانا نشسته ای
که چه می خندم و تو مدام ناخن می جوی!
در خُماری بمان !
هر روز سنگی تازه تراش می دهم
باز تکرار ، خواست جمع !
امروز ، روزه به حرف گرفته ام
اما فردا ... بی فانحه ، صلوات !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
فقط سکوت

زبانم کال ، خطم گس
چاه در غارت آب ، حرفم تشنه می دود
گاه ، این رسم ، چانه در مشت ، تکرار
در انتهای تکرار ، ورق پشتِ ورق
گاه تهِ صف ، رویِ مدار
دست بر سرخی آتش ، خیسیِ ایوان می کشم
در خواب راه می روم
پله ها پایین ، بالا می روم
با تو حرف ، سربسته ، باز می زنم
روی برفها ، ساده دلتنگ ، پی بهار می دومسر نخ را بگیر ، نمی بلعدت ، بیا !
همینطور دنبال ، نگاه کن ، تندتر نفس می زنم !
گاه ، خسته از رنگها ، نوشته ها ، کودکی می شوم
پاره ، خراب، گریه می کنم
فرق نمی کند ، خُرت خُرت باشد یا نباشد !
گاه با صدای خِش خِش روزنامه ، سیگار دود می کنم
عکسی کهنه در آلبوم ، تازه در قاب می نشانم
دلم در هوسِ سیب ، انار دانه می کنم
روی خطهای فاصله ، دانه دانه می چینم
گاه در آغوشِ بوتۀ توت فرنگی ، روی لبش می رویم
در دهانه نگاه مستش ، واژۀ چپاول می کنم
امروز هم درها را می بندم ، به روی تو ، به روی خود و سکوت
فقط سکوت !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
روزِ نو


باز بهار آمد
سازِ پرستو ، سرود دلداده ، شکوفه های دیوانه !
زیرِ آفتابِ نمناک چگونه می رقصند ؟
باز در راهم ، روزی نو نمی شود
سرزده شاید ، در ساعتی که خواب بودم
در لحظه ای که دلتنگ ، سر در خلوت داشتم
ای مهمانِ دیرینه ، پا در شهرِ من ، کِی؟
سنگفرش خیابان ، پاهایم
دیوارهای سمج ، دستهایم
چشمهایم را می سایم
برایِ ضربم که شکسته ، دنبالِ نو تا غرب آمده ام
پارچه ای سرخ خریده ام
زنگ های طلایی از سقف آویزان کرده ام
در انتظار نوروز ، بی توقف ، کنارِ جاده می دوم
اما هنوز ، هیچ !
چرا روزی نو نمی شود ؟
سرگردانِ جاده ها ، تا کجا ؟
تلاشی این همه ، مبادا بیهوده !
مبادا در انتهای جاده سراب !
دلم چه سخت میگیرد!
نه ، نه ه ه ه تسلیم این همه درد نمی شوم
من مرگ را شناخته ، با زندگی اینگونه خو
گاه فراتر از رویاها پریده ، آوای خوشش را شنیده ام
در این بهار هم ، شاید نه
امّا در بهاری ، می دانم ، نوروز می اید
آن روز شادی کنان ، پرده بر پنجره نمی کشم
میان آتشِ نرمِ لاله های باغچه می رقصم
زنگهای طلایی را از درختان می آویزم تا با صدای نسیم بخوانیم
نوروزمان مبارک !
نوروزمان مبارک !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
و عشق

در این بن بست ، خانه ای نیست ، خاکی نیست ، چراغی !
در این بن بست ، پرچمِ دروغ افراشته اند ، زمین به خونِ پاکان آغشته اند
در این بن بست ، سوارانِ بی شمار ردّشان نیست ، خونشان نیست ، نامشان نیست !
در آسمانِ این بن بست ، ستاره نیست ، ایمان نیست !
و عشق
دختریست با حکم اعدام ، زیرِ ثانیه های پر تپش زندگی !
و عشق
پسریست با پیراهن رفیقش در دست ، زیرِ فریادهای آزادی و برابری !
و عشق
کودکیست گرسنه ، زیرِ پُلهای نمناکِ شهر !
و عشق
صدایِ مادر و پدریست از میانِ بن بست
همشهری می شنوی ؟ مارا می خوانند!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
اشاره

لب بر لیوانِ پر آه
چشم بر مسافرِ در راه
باز حرفها ، خلاصه در پرواز
رویِ گوشواره های گیلاس، زمزمه ها در هم می روند
نگاهمان تا سحر بی تاب
نمی دانم ، نمی دانی ، از ما هیچ !
این همه خط تا کجا ؟
خوب که لختی هایت زیر لحاف ، میان گلویت می خوابند
خوب که پاره پاره هایم را هی دور می ریزم
بد که دوریم
امروز اینجا اشاره ای لمیده ، نگاه کن !
من و تو !
ترجیح به تنها ، با زخم عشقی معلق
ما نشانه های قندیل بسته را می شناسیم
بر این گمانیم که حقیقت را می دانیم
ما میوه از درختی نمی چینیم!
برای پرنده ای دانه نمی ریزیم!
می نویسی عاشق نباشیم!
به تکرارِ تاریخ می خندم!
خُب نباشیم !
امّا یادم باشد ، از صدای سوتِ قطارهای شب و لهجه هایش برایت بنویسم !
زیرِ هر لهجه کسی پنهانست با عکسِ پنجره ای !
حالا عزیزِ من ،
فردا به جنوب می روی !
بگذار خود را تا خرخره پر کنیم از ما
فکرِ فاجعه ای نباش
اینجا برف می بارد ، مثلِ همیشه !
و صدایی می پیچید ، بادیست که در درّه ای سرگردان است
و آنکه در برق لخت می رقصد ،
دیوانه ای است با لهجه ای غریب ،
که رنگ سبز را دوست دارد
راستی عزیزم ،
بهار در راه است ، عکسی از پنجره ات برایم بفرست !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
برهنه بیا

برای لمسِ گلهایِ رنگارنگ ، نفسهایِ پر طراوت نسیم
برایِ شنیدنِ صدایِ بوسۀ گنجشکها
بیا ، دست در دستم بگذار
پرکن ، مرا از تو ، تو را از من
بیا با هم ، با قدمهایم ، با قدمهایت
گیر کنیم اینجا
وسط همین باغچه ، فرو شویم در ما
بیا ، نگاه کن
این چشمکِ خورشید است پنهان شده اینجا
پشت سایه های بید ، لای موهای من
هیس ! گنجشکها
روی برگها ، آن بالا
بیا ، بیا ، چشمهایم را در چشمهایت بنشان
آغوشت را باز ، شانه هایم را پنهان کن
بیا با من ، برهنه بیا
دور سینه ام نسیم بهار می پیچد
نه درّه زیر صدایِ ما می خوابد
هیس ! باد می آید
پچپچه ها را با خود می برد
نمی بینی مگر !
بهار ، طناز ، برهنه اینجا ، در باغچۀ ماست
طناز تز از آن وقت که در حاشیۀ جنگل ، روی تپه های سبز ،
بر بستر رود ، می رود
بیا دست در دستم بگذار
پر کن ، مرا از تو ، تو را از من
صدای بوسه های گنجشکها می آید
بیا ف برهنه بیا
گوش کن ، همینجاست ، روی انگشتانم
هیس !
هیس !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
بانو

امروز به دستی که دستم ....
نه !
به چشمی که چشمم...
نه !
به لبی که لبم ...
نه !
به خنده ای که می خندد
به نوازشی که می نوازد
به بوسه ای که می بوسد
همین جا ، رویِ کاغذها
زیرِ سقفِ همین اتاق ، تن می دهم
نوشت " سلام بانو "
بانو ، رویِ سرخابی ها ، سپید دوید
نوشت ، " کبوترانت کجا آرمیده اند ؟"
بانو ، بی ترانه ، روی بند می پرید
نوشت ، " از دهان این کبوتران ، خوشا نوشیدن، خوشا بوییدن
عبورِ لب از انحنا تا غنچه های کوچک سیاه "
بانو، شرقی وار ، دست بر کشاله هایِ خطوط کشید
زیر پیشانیِ عرق کردۀ اتاق ، روی ضربه های نبضِ داغ
با نفسهای عمیق ، برای لبهای تلخ ، شیرین نوشت
بگذار امشب نامت را بلند بلند بخوانم
بگذار امشب کوچه ها تنگ شوند
بگذار شوق در غنچه های سیاه بنشیند
شاید شهر ، در سپیده دم ، با آواز خروس ، زیبا شد.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
بویِ بهار


بویِ بهار ، بویِ شکوفه های سیب
بویِ شوقِ انتظار، بویِ تشنۀ هوس
از سرم نمی پَرَد !
روی نقطه ها درست می برد بالا
رویِ خط ها سُر می رود پایین
بویِ بهار ، بویِ یاس ها ، بویِ جیک جیک گنجشکها
طعمِ بوسه های رنگی ، پیچ میخورد ، گیج می شوم
دست می کشد ، داغ می شوم
گوشۀ لبم ، خیس ، ترانه می شود
بویِ بهار ، بویِ سنبل ، رقصِ باران
قطره قطره ، عطری از هوایِ تازه
میانِ تصویری گرم ، بویِ تو ، بویِ من ، تپش های سریع
چه دور ، آن همه عادت ، آن همه سوخته
چه نزدیک ، این همه لحظه ، این همه خواهش
بوی بهار ، بوی عید ، بوی خامه و عسل
روی خطها ، نقطه ها شاداب ، می دوند دنبالِ هم ، دنبال ما
بویِ حرفهای تازه ، قصه های رنگین کمان
لایِ دفترهایمان ، رنگِ شبنم ، رنگِ پوست
رویِ پوست ، انگشتها بی تاب ، قطره ها می لغزند
بوی بهار ، چشم می شود ، دست می شود
پُر می شود ، نو می شود
نو دوباره آغاز می شود.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
چگونه بگویم

تیغ که قرارش با من نبود
روی لبهایم لغزید ، لبم دیگر سرخ
چرا ؟
چگونه بگویم یک زنم ؟
قیچی که قرارش با من نبود
روی موهایم لرزید ، موها دیگر پریشان
چرا؟
چگونه بگویم یک زنم ؟
اسید که قرارش با من نبود
روی چشمهایم لغزید ، چشمها دیگر خمار
چرا ؟
چگونه بگویم یک زنم ؟
آتش که قرارش با من نبود
روی تنم لرزید ، تن دیگر آفتاب
چرا ؟
چگونه بگویم یک زنم ؟
با قلم و دفتر ، قرارم این نبود !
نوشتن بهانه ، دوست داشتن جرم نبود !
دور تا دورم ، روی دیوارها ، نقش سیمان نبود !
پرده های سیاه بر پنجره اویزان نبود !
گه نامها بیهوده بزرگ می شوند
گاه نامها حقارت را به دوش می کشند
گاه آدمها چشم ها را می بندند ، تا انکار کنند ، تا دهانی را بدوزند
دستهایی را ببندید ، سرس را در کیسۀ سیاه فرو ، سنگسار کنند
مدام در پی انکارِ ما می دوند
نه ، نه ه ه ه آقا ، این یکی در بغلم جا نمی گیرد
چگونه منکر می شوید ، چگونه بگویم
من مادرم
من همسرم
من خواهرم
من دخترم
چگونه بگویم من یک زنم ؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
بچینید جناب !


هر روز در شهر ، از شرق ، از غرب
این یکی گمانم از قول مغول!
صدایش غریب ، زبانش پر پیچ
گیلاس چه زود سر می کشد!
خوابزده ، رویِ خطی ایستاده با خنده های زمخت
دستی بر سر ترکمن ، دستی بر سر تبریز می کشد
برایِ دلخوشی ، چشمکی هم به فارس می زند
روی راحتی لم ، ملوس ، ناز می کند
قیچی به دستش می دهم
می گویم : بچینیدجناب ، گربه میخواهید چکار ؟
دم این گربه در خلیج فارس ، کله اش در آذربایجان
پاهایش هم عرب و کردو بلوچ و لر
تویِ شکمش هم ... آخ بی خیال !
بچینید جناب ، گربه میخواهید چکار !
تقسیم کنید !
گوشتش را هم حلال اعلام کنید !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 38 از 44:  « پیشین  1  ...  37  38  39  ...  43  44  پسین » 
شعر و ادبیات

Shahla Bahardust Poems | اشعار شهلا بهاردوست

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA