ارسالها: 6368
#391
Posted: 25 Apr 2015 14:29
اشعار شهلا بهاردوست
Shahla Bahardust Poems
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#392
Posted: 25 Apr 2015 14:36
تاریخ من
تاریخ من کجا بود ؟
که بود ؟
که خواهد بود ؟
تا کجا ؟
به که تپیده ام که با من نمی تپد ؟
شبانه شمعی روشن می کند
زیر طاق تاریخ شراب می نوشد
خطی بر این دیوارهای تاریک می کشم
تا با تاریخ همخانه شوم
همخوابه می شوم
خواب می شوم
بیدار می شوم
روز تولدم
صدها سال پیش
کنار رودیست که از کنار گونه هایم می گذرد
مدرسه ام اگر اشتباه نکنم ...
ساکت باش !
چیزی نگو !
بگذار بنویسم !
... در غار ، قار قار می کرد
در غار بود کودکیم
دلتنگ تر از کفترهای پسر همسایه
که با من بی شباهتی ، از بام پر می کشیدیم ...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#393
Posted: 25 Apr 2015 14:43
چهارده ساله به رابین هود پیوستم
و کلاه از سر نوجوانیم ، چه بیهوده پرید
تاریخ چه سرخ می نوشتم
در عشق چه گوارا می نوشیدم
بار آتش و هزاران تیغ در دود
به سلامت زنی شدم
از قوم عرب
بلوچ گم کرده
تاریک کشیده ام
اطراف تاریخ پیرم
به لری که می رقصیدم
زیرِ طاقۀ کردستان
طاقهایم جر می خورد
کودکم را در گیلان زیر پستان گذاشتم
طاق بسته
سنگ بر دهان و سینۀ آذربایجان زدم ...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#394
Posted: 25 Apr 2015 14:48
تا فارسی شکر ببندد روی زبان خشکم
تا تاریخم را بخندانم
بخنداند تاریخ
تکیه گاه استوارم سپیداری بود
که تا به آن دست ساییدم ، صنوبر شد
ایستاده بودم
فرو نریختم
در حماسه ای که ایستاده بودند
وقتی فرو ریختند
تاریخ من از کجا بود ؟
که بود ؟
که خواهد بود ؟
تا کجا ؟
روی دیوار تاریخ نقش می زدم
و
اشتیاق نهان چشمان دخترم بوی پسری می داد
می ترسیدم
از کودکی که ناگهان ، یک شبه زن شد
من شد
من ...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#395
Posted: 27 Apr 2015 14:05
مادرم در اشکهایش ، می ریزد تا من
که تاریخ را نفهمیم
حالاشَر شَر باران می بارد
بگذار فکر بخواهد
بیدارش نکنیم
خانه خود تاریخ
و
نمی داند ، روی دیوار پاره ای
ام داده بر تخت
شیرین ترین انار عشق در من
مادرم بلقیش، عاشق چشمان عبس شد
سیاهترین جادویِ شیراز
پدرم او را از حفره های جوانی مکید
و
به ریش بیست و چندسال تاریخ خندید
من هم عاشقم
عاشق تاریخی با گردنی کشیده ، قدی بلند
و
زمرّد چشمهایی که در نگاهم به لکنت می افتد
هنوز آنقدر عاشقم که مدام تکرارش می کنم
روی دیوار
روی کاغذ
روی تخت
و اینجا به تاریخ دیروز که امروزست و فرداست ...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#396
Posted: 27 Apr 2015 14:05
تاریخ من از کجا بود ؟
که بود ؟
که خواهد بود ؟
تا کجا ؟
با این تاریخ که نمی تپد
چگونه تپیده ام ؟
که اینگونه موذیانه ف خلاصه ام می کند !
تاریکی نخستین بار نیست که می آید
سایه ای از من در شبی رگش را می زند
تا رفتاری آزاد کند
و تارخ امشب به سیم آخر می زند تا نا گفته بمانم
اعتراف
جنون خواهشهای تن
تیر چراغ برق
و
سایه ای از من که تلو تلو می خورد ...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#397
Posted: 27 Apr 2015 14:05
آه ،
تاریخِ جاهل
نالوطیِ خدَنگ
کجای گورت ، گورستان من است ؟
چرا به وقت خداحافظی گهواره ات از کفشهایت آویزان است ؟
من خسته ام
بدجوری خوابم می آید
و او با لنگه کفشی انار پاره می کند
انگور در دهانم می نشاند
با سایه ای از من همآغوش می شود
از لذّت می گذرد، همین !
همین !
اعتماد به داغی این آتش ندارم
اعتماد به ارزندگی های باغ
به تو ف به خویش ندارم
اعتماد به اعتماد ندارم
با باد تاریخ ، خلاصه می شوم ، همین !
همین ! ...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#398
Posted: 27 Apr 2015 14:06
دستها ، پلهل ، چشمها می دویدند آن روزها
وای ی ی تاریخ ، باز هم بنویسم ؟
تو که می دانی !
آن روزها ، امروز !
امروز چشمت را بسته ای تا ندانی !
چیزی بگو ، من منتظرم
تا نقاشی روی دیوار تمام نشده ، چیزی بگو
کوتاه می آیی
کوتاه می گویی
کوتاه می بینی
از من چیزی بگو
تاریخ من از کجا بود ؟
که بود ؟
که خواهد بود ؟
تا کجا ؟
آهای ی ی آفتاب ، تماشا کن
روی زمین غرق اشتیاق می غلتم
پوست خوشرنگم که هزاران سال از تو می نوشد
داغ می شود ...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#399
Posted: 27 Apr 2015 14:08
مرا ببوس ، در آغوش بگیر
نفس بده ، نفس بگیر
به کوری چشمی که لال گشته
خلایق ، هر چه لایق
تزویر می کند تاریخ
جفتک می بافد تاریخ
سایه های من همیشه به جفنگیاتش می خندد
خشمیگین آتشفشان می خندند
در سکوت قهر می کنند
دور می شوند
دور دور
تا انجا که حافظه پیری میگیرد
حالا اینجا چمباتمه زده
چه دل خوش !
گمانش از او می نویسم
دروغ نمی گویم
میان سوالها گاه با او می آمیزم
اما تاریخ همیشه حقیقت نیست
چشمهایی که دیده اند ، مرده اند
و ساعت شماطه دار ...
آری ، ساعت شماطه دار
در جایی خوابید
آرام ، نرم
و کسی از تاریخ نمی پرسد ، چرا ؟ ...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#400
Posted: 27 Apr 2015 14:08
جایی خواندم " در سرگردانی یله شد "
حالا سایه ای می اید
یللی می زند
بانگ خوش گاه دلچسب است
ولی تاریخ از اینها نمی گوید !
من چرا نمی نویسم ؟
فردا نزدیک است
امروز دندۀ چپ تاریخ شکسته
روی شانۀ خسته ام اشک می ریزد
زیر دندانش چیزی می جود
قیچی تیز می کنم
خوش می بُرم
اما ، تاریخ مختصر نمی کنم
نه ، این تاریخ من است
تاریخ من از کجا بود ؟
که بود ؟
که خواهد بود ؟
تا کجا ؟
کمی آب بر دیوار
می خندم
داغ کرده تاریخ
سایه ای از من در انتظار کیست ؟ ...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything