ارسالها: 6368
#421
Posted: 29 Apr 2015 14:46
اشعار شهلا بهاردوست
Shahla Bahardust Poems
هول
زنگ که می زنی ، بویت می آید
آینه قد دراز ، سینه جلو هول می شود
رنگ و وارنگ دور دامن تنگ ، دور پیراهن چروک
هی دور خوردم
هول می شوم
پاهایمسُر ، دستهایم گم
دنبالشان که م یروم ، روی میز ، گلها ولو
چرخ و فلک می زنم ، هول
دل می دود ، هول
نگاه می دود ، هول
تِته پته می کند پنجره
باید ببندمش !
زنگ که می زنی ، بویت می آید
سر زده بیا
خانه هول نمی خواهد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#422
Posted: 29 Apr 2015 14:46
باغ آلبالو
مادر که به مبادا افتاد
مبادا که به گوش افتاد
گوش که به سنگ افتاد
سنگ که به آب افتاد
حلقه ، حلقه ، آرام پریدم
آدم که به پرش افتاد
پرش که به سایه افتاد
سایه که به شب افتاد
شب که به آسمان افتاد
با موج لرزان مهتاب خواندم
مهتاب که به ایوان افتاد
ایوان که به گل افتاد
گل که به عطر افتاد
عطر که به من افتاد
از میان حوض ماه را چیدم
ماه که به خنده افتاد
خنده که به اتاق افتاد
اتاق که به پچ پچ افتاد
پچ پچ که به پدر افتاد
لابلای کاغذها ، آسمان پنهان کردم
آسمان که به جعبه افتاد
جعبه که به سکوت افتاد
سکوت که به دختر افتاد
دختر که گریه افتاد
لیله و طناب و بازی آمد
بازی که به باغ افتاد
باغ که به میوه افتاد
میوه که به ممنوعه افتاد
ممنوع که به قصّه افتاد
فانتزی های کودکانه در رقص چرخیدند
رقص که به تپش افتاد
تپش که به پلّه ها افتاد
پلّه ها که به باغ زیر زمین افتاد
باغ زیر زمین که به خبال افتاد
به ساده باوری آدم می خندیدم
آدم که به یقین افتاد
یقین که به شک افتاد
شک که به خنده افتاد
خنده که به فرار افتاد
پشت درختها ، تخته سنگها پنهان شدم
پنهان که به چشم افتاد
چشم که به خواب افتاد
خواب که به ترس افتاد
ترس که به صبح افتاد
تنبیهِ صبح پوزش شد
پوزش که به نرم افتاد
نرم که به صحبت افتاد
صحبت که به پیر افتاد
پیر که به قصّه افتاد
دستها لواشکِ آلبالو بود
آلبالو که به حرف افتاد
حرف که به دور افتاد
دور که به کتاب افتاد
کتاب که به دست افتاد
روزها و قصه ها تند گذشتند
تند که به کلام افتاد
کلام که به زبان افتاد
زمان که به سفر افتاد
سفر که به پایان افتاد
با چمدانی کوچک پر از قصّه های هشت سالگی بود به خانه برگشتم .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#423
Posted: 29 Apr 2015 14:46
آن بالا
بر بستر کاغذ تر روانه ، می غلتم
میان انگشتان تا خود ، تا تو ، آن بالا
حرف ، حرف، کلام می چکد
صف به صف ، پس می زند
قد کشیده نگاهت ، با من می پرد ، آن بالا گُر گرفته !
شاید آتش است
وای نفس چه تنگ ، چه بی طاقت ، آن بالا
این ساعت چه پیر بی ما
بی ما عقربه ها دو ، دو ، دو، دور میدان
من چه سخت بی صدا
تو چه سخت بی قرار
عزیزم ، کمی که تاریک هق هق می کند
دستم سرد ، بغلم لرز می کند
کاغذم تر ، با دو خط رویا
بی تو می دود ، آن بالا
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#424
Posted: 29 Apr 2015 14:47
خطهایِ دور
خط که می نویسم ، فراتر از وای ، نامم را می نویسی
چشمم که نگاه می کند ، چشمت به اکنت می نشیند
سر به سرم می گذاری
چاقو کج می کشی ، وای دستم
دستم که خط می خورد ، وای دلت
دلم که می شکند ، گونه نمکزار می شود
خرما در دهانم می نشانی
مرا سوگوارِ مرگ نیامده می کنی
برای بغضهایت ، مخملِ سرخ تن می کشم
دامن چاک می دهم
خیره می شوی ، تا چاک می روی
روی خطهای دور ، دلم تنگ گیر می کند
چاک ، چاک ، می گریم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#425
Posted: 29 Apr 2015 14:47
چشمها و سوغات
چه بی خبر خواب پس زدیمن
چه بی تا ب قد کشیدیم
چه تند روی چشمها سُر خوردیم
چه برهنه بر در کوبیدیم
گمانم وقتی دکمۀ یقه ات سوراخ گم کرده
و سیگار میان لبت دنبال آتش بود
باید چشمها را می بستم
گمانم وقتی در خیالم می پریدم
لحظه در چشمم خانه کرد تا چراغی روشن کند
باید چشمها را می بستم
گمانم دروبین می دانست کجا
در کمین معصومیت بنشیند
تا شکارچیِ نابِ نگاهی شود
عسلم ، وقتی چشمت به زیر ، پشتِ مژه تاریک می خندید
در آسمانت ماه کجا ایتاده بود ؟
وقتی لبم به سکوت ، روی برفهای سفید می خندید
در آسمانم ، خورشید کجا ایستاده بود ؟
عسلم ، من پر از دلهره ام این روزها
روز تمام نمی شود و شب چه زود دور می شود
بیا ، بیا با یک مشت تبسم و واژه
برایم سوغات بیاور
کمی مهربانی ، کمی خاک وطن
چای دارم ، کمی خرمایِ بم !
منتظرم .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#426
Posted: 29 Apr 2015 14:47
صلح
از آن دورها
چشت خطی که جا مانده هنوز ، ردِّ پایم پهن
از همآنجا که هزاران اسب هر شب
بر فراز قله اش می تازند
از همان فاصلۀ دور که همیشه کر و لال
ما را در نگاهی می جوییم
از آن دورها
چشتِ خطی که سرزمینم خوابیده
از همآنجا که هر شب میان جوی پر آب
زن و مرد میوۀ فصل می چینند
از همان فاصلۀ دور که هم آواز با مرگ
سایه ها می سوزند
از آن طرف آبها می آید
و بدنبال صدایم ، نفس گل را می بوید
بر گردن شبهای تبعیدم
عکسی از خنده اش آویزان کرده
می آید و هر چه نامش دلتنگ ، در این غربتِ سرد ، آتش می گیرد
همه جا تکرار کنان ، با من و تو هر پرنده می خواند
آمد ، آمد
صلح آمد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#427
Posted: 29 Apr 2015 14:48
با تو هم
روی تابلو ، چشمهایت ، چشمهایم
نقشی از خنده ات ف خنده ام
شمال ، موج نگاه
جنوب ، ساحل داغ
می بویی ؛ می بویم
می بوییم روی کوه ها ، در میان درّ ه ها ، روی باریکه ها
دوباره می بویی ، دوباره می بویم
می بوییم با زبان فارسی ناب ، عکس هایِ همه رنگی
دستو رو شسته ، حرف ، حرف ، نوشته می زنیم
دلهره مدام نشسته کنار حوض با عینک دودی اش
نمی شود ، می شود
ماهی ها ، کمی با مهتاب ، کمی با ما
کمی ما روی اب ، توی قایق
روی پستانهای ماه ، چاک
زیر چتر سیاه ، چاک
نفسم بریده روی نفست
نفست چه پُر می شود از نفسم
قوقولی قوقو ....
فردا قوقولی قوقو می رسد
وقتی رسید تکرارها می رسند
زبانِ نابم پر لهجه
عکسهایم سیاه وسفید
پشت خنده ام ، بغض می نشانی ، می شکند
گلهای دامنم ، پر پر
اذت از شب نم یبرم
خواب پس می زنم
چه بگویم ، از کجا بنویسم ؟
با تو هم باز تکرار، همه تکرار ، تکرار
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#428
Posted: 1 Jun 2015 18:31
مگر زبانم ...
خیال روی صندلی
سر انگشتان لای موها
تاب می خورد خیالم با انگشتانت
بودنت اینجا در سایه ای نمی خوابد
حضورت می دود هر دم بر سپیدی ، سیاه، سیاه
سیاه که شب خانه می کند لای دستهایم
دستهایم که همیشه پر می ماند از بوی تو
بوی تو که همیشه قصه می گوید در خوابهایم
خوابهایم چرا نمی رسند ؟
پرا آن همه پُر خالی می ماند ؟
مگر روز چند ساله می شود ؟
و تو چرا بر آستانۀ در نمی ایستی ؟
چرا چهره ات بر من سایه نمی اندازد؟
مگر دورت دیوار کشیده اند ؟
و من چرا صدا در حنجره می خوابانم ؟
چرا تو را بلند بلند می نویسم ؟
مگر زبانم خط خورده است ؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#429
Posted: 1 Jun 2015 18:31
سپیدِ امشب
غزل و قصیده ات بدرقۀ خوابهایم
بلا از تو دور در حمله های هوایی
با هولهایِ شبانه ات می لرزم
نرم سپید می نویسم
اما ، خواندن جا می ماند ، پشت دعاها ، زیر لبهای بسته
صدایمان بر ارتفاعِ اشکها مدام می شکند
سرودی آنور دیوار ، روی سایه ها با ما می تپد
در این تولّدِ آخر که هدیه تبعید است
همراه با تو سرشار اندیشه های پیوند و مهربانیهای سرخ تر
روی دیوارهای شهر سرخ ام می نویسم :
گورها دنبال تن ، دنبال ما ، می گردند
گویی جا مانده ایم با این جغد پیر که دژبان شب است
و امشب این همه نفس که بی قرار می دود به پایان خط نمی رسد
امشب این سپید را روی نگاهت مهمان کن
بگذار در طول شب بلند بلند ، با تو همسفر ، همخانه ، دربدر شود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#430
Posted: 3 Jun 2015 15:51
زیر باران
انعکاسی از آفتاب روی شیشه های پر غبار
گذر سایه ها روی علفهای خیس
چتری زیر باران روی نقطه های ناخوانده
چهار چشم تا آخرین نگاه کشیده می دوند
بی تاب خاک
بی تاب باران
بی تاب خلاصه های ما در شبهای به بند کشیده
آرام ، آرام ، آرام
این همه آب غرق می شویم
تو من نیست
من تو نیست
سیاه ، سفید پرت می کنی
جمع کن مرا
جمع کرده ام تو را از میان این همه دندانه و نقطه و خط
زیر باران ، نیمرخت سبز و بنفش
می خندم
زیر باران ، نیم رخ ام ، قطره ها
می خندی
فرودِ امشب زیرِ باران
باز ناخوانده نقطه ها
روی علفهای خیس ، سایه های ما
پشت شیشه های پر غبار ، نگاهمان
باز طلوع خورشید چشمهایمان می دوند
زیر باران ، زیر چتر ، زیر خلاصه های ما
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...