ارسالها: 6368
#431
Posted: 3 Jun 2015 15:52
چشمهای نادر
روی دیروز خاک ، فاتحه ، فوت
خاک تو گلو ، سرفه ، باد می وزد
باد می وزد
باز ویران ، نمناک می کند
نم که می زند امروز روی بام دل
پا عقب ، خط روی فردا می کشم
روی رنگهای زندگی ، ذرات معلق
روی حرفهای عریان ، واژه های گوناگون
چه ساده آویخته می شوم !
این لحظه ، کنار من ، چشمهای دیروز
نگاه کن ، نگاه کن
این چشمها ف این شب ، آخر اول است
من تا صبحی دراز که غروبش نشسته اینجا ، سفره باز می کنم
زیر زمزمه های می دانم ، می خوانم ، فوت کن
زن ، فوت کن
مرا در خودم می کشم ، نگاه می کنم
چشمها نادرند !
نگاه می کنم با نفسی بریده
زیر لذت دستهایی که می فشارند ، می ریزم
می ریزم تا فردا
آرام روی گونه هایم خیس ، دور می شود
دور دور دور !
باز پرده کشیده ، خلوت می کنم
اسز کوک نمی کنم
زیر پوست ترکیدۀ شب ، گلوی ابر گرفته خودش می بارد
افسوس ناله می کند سرود آزادگیم
شاید ، باید در بهاری دروغ غلتید تا برگها بمانند!
باید بکارت را در صدف خوابانید !
باید در عمق اقیانوس نشست!
باید موهای سیاهم که هوس انگیزند
زیر نجابت چادر پوسیده مادربزرگ پنهان شوند !
باید بودنم میان پرانتزی خلاصه شود
شاید باید در رویاهای سبز خانه ای ساخت
برای قدمهایم ، لبهایم ، که مدام می چرخند ، می خندند ، رنگین
باید پر کنم خانه را با آینه ها
باید نگاهم بی هراس از چشمها
به پنجره ای که باز است خیره شود
باید صورتی ها نلرزند
شاید ، نه ، نه
باید امشب آواز بخوانم
بخوانیم تنها
پشت درهای بسته بمانم
بمانیم تنها
باید امشب از آیه های کتاب مقدس تکرار کنم
تکرار کنیم تنها
باد می وزد
نم می زند
روی بامن دل ، پا عقب
روی فردا باز خط
خط ، خط
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#432
Posted: 3 Jun 2015 15:52
دوباره از نو
وقتی خمار ، پشتِ پلکی خندید
کجا پر کشیدم من ؟
زبان وامانده ام کجا جا مانده بود که به لکنت نشستم ؟
من که این همه ماه را هلال کردم
چه شد که در هلالی ، شبِ چهارده دیدم
اعتقاد که مست نمی شود
سُر نمی خورد
چشمهایم که هشیارند ، کجا دویدم ؟
کور شوند که با من دویدند!
نمی نوشم ، شاید مست شود چشمی
باید از خندیدنم ، راه رفتنم ، رقصیدنم ، بترسم !
از صف نمازگزاران مست ، از این همه عالم بی عمل
از حکمهای پر بغضتان ، باید بترسم ، دور شوم
نمی ترسم ، نمی شوم
زبانم دراز ، نه گفتنم خنجر است
مرغِ بی پرم
امّا با بالِ هیچ خروسی نمی پرم
که با این همه پَر، همه امروز
امروز هم مثل دیروز
می سپارم به باد ، به باد می دهم
این همه کوزه های خالی ، کاسه های شکسته ، عتیقه های موریانه خورده را
سرشار می شوم از واژه ای خوشرنگ ، آویزانش می شوم
نسیم که می وزد آرام
صدایش پر می نشیند در هوا
در هوا با من تا عمق لحظه ، تکرار ، تکرار
زیر پوستی که پوست می اندازد
دوباره از نو ، زبان که وا نمی ماند
دوباره از نو ، تکرار ، تکرار
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#433
Posted: 3 Jun 2015 15:53
نهالِ من
نفس که پر شور می تپد
کلام می چرخانم
روی کاغذها مرد نهال می شود ، زن رود می شود
واژه ، واژه
شعر می رقصانم
حرف ، سکته
سکته ، حرف
در انتظار نگاه می مانم
گمانم شبی اینجا نشست
دست کشید ، دانه کاشت
گمانم راست می گفت !
کسی بود !
شعر که خواندم به به بی تاب بود
از خواهش تا خواستن ، پیاده با پیاله رفتیم
تا آوازم دوباره شهری شود
دانه ، دانه ، نهالی کاشتم
تمام شب ، تمام صبح
زیر گوشم می گفت :
شاعره ، شعرم کن، منم تبریزی !
سرودم ، همانجا ، تند و بی برگشت چنین
" چشمها کور ، نهالم تبریزیست
به یادِ حرف ، به شاق پا نمی لرزد
نهالم در چشمهای رود می لرزد
بلرزد رود که تن من است
بپیچد بر نهال سایه اش شود "
پنج شب ، پنج روز
چه می گذرد زیر پوست من ؟
کجا مانده ای ؟
لنگ می زنم !
خوابم نمی برد !
بر آسمان لاشخورها هی می پرند ، هی می پرند
چرا نه گفتنم را کسی نمی شنود ؟
تبریزی ، آنکه تو را از من کنار نشاند
بگویش که اهم چگونه شاخه شکن می کند !
تبریزی به او بگو
اینجا که بغض می کنم
واژه فریاد می کشد
شمشیر تیز می کند !
تبریزی به او بگو
تو را خوب می شناسم
حتی اگر در پوست میش باشی !
حالا نهال تبریزم ، عزیز جانم
بیا ، بیا همین جا ، وسط این خط ها
سر به سینه ام بگذار ، برایم دوباره بخوان !
کمی مرا بخندان
با من لزگی برقص
بعد ، پایم را بمال !
حالا ، حالا
سوار اسب سفید بتاز
زیر پنجره ام بیا
مرا با خود ببر ، دور ، دور دور .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...