ارسالها: 6368
#51
Posted: 20 Jan 2014 15:05
اشعار شهلا بهاردوست
Shahla Bahardust Poems
زنگِ ناقوس ها
در بلند قامت آه
از دو چشمِ خیره ی ماه
در عبور سطر و غبار
زنگ ناقوس ها می آید
دینگ
دانگ
دینگ
دانگ
شب در تخمینِ فاصله ها
روزی روی ریلهای قطار
پشتِ دیوار ، بی قراری عریان
کنارِ خواب، حافظه در هاشورِ زمان!
دوست دارم
فردا آسمانی آبی.
دوست دارم
چلچراغی نورانی.
پشت سر هوایی در پَر
روبرو دودِ سیگار در رفت
روی میز ، شمعهای سوخته
در بغل ، گیلاسهای ریخته
دوست دارم
دورِ میدان در آغوشِ تو
از بلند قامتِ آه دور شوم
دور
در دو چشمِ خیره ی ماه گم شوم
گم
در عبور از سطر و غبار
آن بالا
بالاتر
بازهم بالاتر
آنجا که دیگر زنگِ ناقوس ها نمی آید
می آید امّا
صدایِ پرهایِ ذوق ، بی تابی بادکنکها در باد
وای ی در باد ، چه لذتی دارد این پرواز
کنارِ گزِ دندان رویِ شانه ها
چه غش می رود معشوق من در پیِ این واژه ها
وای ی چقدر شعر می جوشد در آن هوا
در لابلای این سرخی ها ، میانِ رگهای ما
در ان بالا رویِ شاخه کیست که مدام حکم به دل می کند؟
مرا خام ، ترا خواب می کند ؟
شاید در بلند قامت آه
در دو چشمِ خیره ی ماه
خواب می بینم
با عبور از سطر و غبار
زیرِ زنگ ناقوس ها
فال میگیریم
دینگ
دانگ
دینگ
دانگ
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#52
Posted: 20 Jan 2014 15:26
مرد زل نزن !
در تلاشها در وسط هیچ جا
هم گم ، هی گور
در توّهمی از آدم به دور
هی چرخ ، هی درد
مرد ، زُل نزن !
جایی بودی که نبود
که خراش از حرف ریخته بودی
که تنهاییم ترس را مکیده بود
که کفشهایم جفت نبود
پشتِ درها، خلوتِ خانه
ستیزِ خیابان ، گردشِ دود
سایه های ِ مرگ مدام در عبور
کمی آنطرف تر ، فرمانِ گریز
صدایِ تیرهای در کمین
کمی اینطرف تر ، انکارهای خاکستری
رویِ نیمکت ، ساده انگار در یقین !
مرد ، زُل نزن
از این شانه ها ، لرزیده باغِ انار
پاشیده مشت ، مشت
دانه ی هوس در هوا
از این لب ، تشنه شد رودِ نیل
نوشید قطره ، قطره
خمار شد
رفت تا دلتای خویش
حالا من پشتِ دیوار
گاه نگاه به ماه ، گاه نگاه به همسایه می کنم
چه دوست دارد
وقتی که مرد ...
چه می بارد
وقتی که زن ...
نه ه ه ه ، زُل نزن
من همیشه پرنده ، بر شاخه نشسته
گاه در هوایی ابری تا نیمکتی چوبی
کمی زُل می زنم
تا کمی اشک بریزد آدم
کمی پریشان بلرزد با من
بعد هوا جابجا ، پشتِ چشمکی باز خنده ها !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#53
Posted: 20 Jan 2014 15:35
قدمهای یخ ممنوع !
بگذارم این چراغهایش قرمز
شاپرکها دور عکس ها قرمز تر
بگذارم آشمان در نفسهایش آبی
رودخانه ها آبی تر
بگذارم بر دیوارِ خانه حرفهای شیرین
قهوه با عسل شیرینتر
بگذارم ان چشمهایشان گِرد
دور میددان در تماشایمان گِردتر
بگذار باغچه از آرزوها سر سبز
کنار خواب لحظه ها سر سبز تر
بگذار موج بر قله های بلند
بر بال باد صدایمان بلندتر
بگذار سوتِ کفشها روان
میان کوچه ها خواهشم روان تر
بگذار دور پیراهنی خطهای نازک
روی پوستم پیچهای نازکتر
بگذاریم روی دستهایمان خیس
میان علف ها خیالمان خیس تر
بگذاریم واژه بر لبهایمان رقصان
روی سطر بازیِ پرنده رقصان تر
بگذاریم روی این دفتر سفید
ملافه بی هراس دورمان سفید تر
بگذریم کنارِ راه ردّ خرگوشها ممنوع
روی قالی قدمهایِ لیزِ یخ ممنوع تر
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#54
Posted: 20 Jan 2014 15:53
اندیشه های ارغوانی
گاه دستها را در دستهایی گره
چشمها را در چشمهایی کوک میزنیم
به لبهایی خیره مانده ایم
هرگز از ستودن ، از سفر زیر بارانهای بی وقت
نه ه ه ، نمی دانند ، نمی خوانند
از ما که هیچ ،
هیچ ، هیچ ف هیچ !
حالا هیس فرو
هیس ، هیس، هیس !
اینجا چکیده بر دیوارهای قفس
کابوس قصه ای در انتها
پشت ضربه های نفس
زمزمه های پریدن
بالهای در هوس
باید در اوجِ نگاه پرید
در غلتی میانی پرواز تا آرزوها رسید !
باید صدا را شنید !
پشت لبها تنگ شده هوا
آهای ی ی نفس ، ترک بزن به این قفس!
رها کن ، بپر ، بپر.
گاه رهایی دریست که می بندد
گاه رهایی راهیست که مسدود است
ما همچنان در خیال خویش به درها چسبیده ایم
در انتظار باز شدن راه با علفهای ملول
تا خطوط پیشانی خویش رفته ایم !
گاه نگاهی به سنگ ، به دیوارهای سرد
چرا گمان چشمهایش را می بندد ؟
در عبور از سقفِ خانه تا ستاره ها
از هوای بام تا شاخه ها
از دل صخره تا قیل و قال باد
گاه باید آرام شمرد
گاه باید مرور کرد و گریست
روی کاغذها خطی کشید
بر در خانه چسبانید !
گاه بد نیست از پلّه ها پریدن
کنارش پرده ها را دریدن
روی دیوار عکسی کشیدن
بعد نشستن ، هِر هِر به ریش آدم خندیدن !
حالا کنار این همه ، میانِ شب
آغازی با اندیشه های ارغوانی
بر تازگی ِ غنچه های شکفته
خواب از سر باغچه ام می برد
و دیگر هیچ ، هیچ ، هیچ .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#55
Posted: 20 Jan 2014 15:58
تا تو بگویی
اینجا همانجاست که تاج بر سر
حلقه در دست
با پیراهن های گلدار می خوانیم .
اینجا ما بر فراز عشق ایستاده ایم
با کارتن های خیس زیر باران
با زندگی ، با مرگ
با خونی که مارا پیوند می دهد !
اینجا همانجاست که ما نامه را زیر آفتاب می خوانیم
و غرق شدن آدم را در اشکهایِ دلتنگی می بینیم.
اینجا همانجاست که من در گوش تو بی انکه مست باشم
عشق زمزمه میکنم
با تو ف پا به پا در کوچه های غریب می آیم
شک هایت را می روبم
بر خوابهایت رنگ می پاشم
لب بر لبت می نشانم تا تو بگویی :
اینجا همانجاست که می خواهم .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#56
Posted: 20 Jan 2014 16:04
سطرهای بی ما
شب صدای من
شب سایه ی من
شب پرسش من
روی سطر های شب تو نیستی !
کجایی ؟
روی لبخندهای شب ریسه رفته ام
دور سر گیجه هایش چرخیده ام
برای سلامتی در هوایش نوشیده ام
نگاه کن
روی این سطر چند قورباغه خوابیده اند
خرگوشها تا کجا پشتِ آدم و حوا دویده اند
نگاه کن
شاخه ی بلوط خیس
تن خیابان خیس
زیرِ باران نشسته شیفته ای
کنارِ خواب بیا ، بیا می کند !
شب صدای تو
شب سایه ی تو
بی تو روی سطر های شب من چه می کنم ؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#57
Posted: 20 Jan 2014 16:22
با تو زندگی زیباست !
گاه در مرور سوالی جا مانده
بر میخکهای باغچه خیره
شکلی از قصه ها کنار شب
در تمایل به خواندنی بلند
پریدن از کوکهای شکافته
نشستن بر لبهایی میان دو واژه
راستی چرا مکث می کنم ؟
شاید حواس را خواب
در گوشه ای راه را دراز می کنم !
شاید کنار راه به تردیدها نگاه می کنم !
آه ه ه چرا من در گوشه ها ، گوش به زمزمه نمی دهم ؟
گاه باید در قیل و قال چمشها را بست
روی خطها با خیالی نشست
تا بیست شمرد
دوباره چشمها را گشود
اینبار روی ماسه ها نشست
صدایِ آب را شنید
روس شنها آرام دستی کشید
زیر لب دنبال چند واژه گشت
بعد سراسیمه تا خانه دوید
بلند در آغوش یکی پرید
از روی لبش چند بوسه چید
بعد دوباره نشست
اینبار روی صندلی
زیرِ سقف یک اتاق
در نجوای تنهایی ، سیگاری دود کرد
ماه را شاهدِ دستهای بی تاب گرفت
آری دستها !
وای ی ی دستها !
گاه در مدارها بد جوری در چرخ
کولی وار روی میز ر ضریب
گاه می گویم : زندگی زیباست !
پلّه ها را دوتا یکی می دوم
میان ی کوچه لبخند می زنم
چه تند تند رسیده اید
چه لنگ لنگان رفته اید
همیشه در خواب بوده اید
بیدار نشسته ام
نگاه کرده ام
با چند زبان گفته ام
چه تند تند نوشته ام
نشنیدید ، نخواندید
خواب بودید
بیدار که شدید من نبودم
رفته بودم دورِ دور
با دلم چه تنگ ، دنبال قیچی گشتم
هی دلم را پر دادم
پر زدم
پر پر زدم
میان باغچه ، آآآخ پروانه ها !
هنوز دور گلها چرخ می زنند
حالا یکی با من
دورِ چین چینِ دامنم
هی هی پر می زند
آتش به دامن
دامن چه داغ بر عرشه ی تنش
سرم به سرش
گیج روی نفسش
نفسش چه تنگ روی لبم
لبم نشانده دو واژه میان لبش
باز کمی مکث می کنم
پنجره باز ، کنار گوشم زمزمه ساز
آه ه ه حواسم را چه خوش خواب می کند
پشت شیشه ، نمازی به حاجت
شگفتا ، خیالِ پرنده
نشسته ، نگاه می کند ، سوت می زند .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#58
Posted: 20 Jan 2014 16:37
سرود تنهایی
از این خط که بگذری
به پشت درها می رسی
یکی ، دو واژه
سیاه و سفید
پچپچه های لخت ، سطرهای عریان .
تو هی زنگ میزنی
من هی آآخ می شوم
پشت سیم ها ، میله ها
دهانم هنوز بوی شیر می دهد
دوست ندارم !
تیک تاک می جوم !
روزهای هفته به تکرار
دور میدان پاهای عقربه حرام
یادم می آید که خواب می دیدم
روی شاخه ها بالا ، بالا ، بالاتر
در تماشایی که خنده ریختم
ریختنِ توتها را تا
دور ملافه ها چشمها را تا
وای ی ی چقدر مزه می کردم !
سرم کمی سنگین برای کوچه ی چپ
به راست نیشخند می زدم به آدم !
یادم می آید
کسی در باغچه دنبال خواب پروانه ها
مرا در کناری هی می پراند ، هی می نشاند
گاه می ترسیدم
در براندازی میان علفها
به چشمش که نگاهم می لرزید
می نشستم !
یادم می آید
آفتابش داغ ، پرهای من چه قشنگ
بال که می زذم ، خنک می شد
هوا چه به به
دهانش آب رودخانه
من چقدر می نوشیدم !
حالا نمی دانم
چرا به یادم نمی آید
رو کدام خط ؟
سُرسره در کدام حرف ؟
در کجایِ دفتر کلید انداختم؟
من نبودم
در خودش باز شد !
یکی شاید دو جمله نوشت
من نخواستم ، اما پریدم
دیگر یادم نمی آید .
اینجای دفتر که می رسم
نشسته ام زیر همین سقف
پشت همین میز
با تکان پاها
با لجاجت مگس
گاه محاسبه آسان نیست !
از این مگس هم که بگذرم
باید نگاه به قصه ها
تا شاهزاده ای در راه
سیندرلایی کنار خیابان
تا تهِ قصه ها باید رفت!
حالا یکی مرا هول می دهد
یکی قلم گم می کند
قفلِ در را انداخته
پرده ها را کشیده ام
نگاه می کنم
میان اتاق فاجعه با من نشسته است
روی زمین تاس میریزد
جفت شش
عجب!
حالا واژه ها با من
جفت ، جفت
تنگ می شوند
یکی یکی بر لبم
خم روی دفترم
فاصله را پُر می کنند
هااام ، هوووم
سیگار دود می کنم .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#59
Posted: 20 Jan 2014 16:59
همخوابه با واژه ها
تنگِ تنگ هوای شب
دلم تنگتر، پشتِ پرده هایِ اتاق
لایِ پرده های باد ، داغ شده زمین در خیال هوا !
امشب اینجا من چگونه بی خواب
چگونه اینگونه بی تاب ؟
ای ماه بگو
برایِ چشمِ خمارِ یار
چگونه شعر غوغا کند ؟
برایِ نوشیدنِ لبش
چگونه غزل دست شویش دراز کند ؟
گمانم دلِ دیوانه باز جادوی ستاره هاست !
شاید میان خیالهای ریخته
شاید بی هوا نشسته
شاید به بندم کشیده باز نیاز!
ای ماه تو میدانی
هر از گاهی خانه را تکان ، باغچه را آب می دهم
پرده ها را عوض ، باد به بالشان می دهم !
بعد روی صندلی ، نشسته زیر آفتاب با سیگاری خنک
میان دود برای شاید و باید کمی فوت می کنم !
نه ه ه ه
من اینجا با آدمم چه کار ؟
من اینجا باز افتاده ام در آغوش دفترم
برایش از برفهای آب تا جفتگیری والها
تا زیر آبهایی که می برد مرا
از پچپچه های دلتنگ بوسه ها
تا خش خش برگهای زیر پا
هی ی ی می نویسم
هی ی ی می نویسم
نه ه ه ه
دلم سیر نمی شود
در این میان هزار هزار تمناست
دز هزاره ای که گُر گرفته زن
وای بیا ، برای وصل واژه ها
چند قدم خسته
چند نفس بسته
کمی شراب در دهان
کمی مثنوی در میان
کمی خمار با تار ساز
کمی قمار با چشم یار
کمی چزخ دورِ دُردانه باغ
حالا شعر غوغا می کند
گمانم میان خوابِ قصیده ها
راه به تن غزل باز می کند
بیا روی نافش شرابی بنوش
روی گردن خمار شو ، ببوی
کمی نزدیک شو ، به خوابش بیا
ببین باد اینگونه پاورچین می رود
پرده ها را چگونه آرام با خود می برد
همینجاست ، نگاه کن
حالا همخوابه با واژه ها
میان لحظه ای که گم می شود زمان !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#60
Posted: 20 Jan 2014 17:05
اسیر تنهایی
من با زبان پرندگان ، با انگشتهای گل
در فصل به فصل زندگی
زیر بارانی که نم می زند هر شب
پوست انداختن زن را زیر همین سقف می خوانم
و دختری می نویسد که : این آواز تکراریست
و می داند شاعره اسیر تنهاییست
و می گوید :
باز پریدی از خواب ؟
حالا بپر دوباره بالا !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...