ارسالها: 14491
#1
Posted: 18 Jan 2014 15:27
با سلام و خسته نباشید
در خواست ایجاد تاپیکی با عنوان
مجموعه اشعار و اثار خانم شهلا بهاردوست
را در تالار شعر و ادبیات دارم
تعداد صفحات :بالای ۶ صفحه
کلمات کلیدی : رویای سبز / پرواز با رویا / بازتاب / فصلی تازه / اسطوره / هوس/کاش/ تاریخ من/ نفس/ پرواز مرغابیها / تپشهای برهنه /
کنار پونه و خشخاش / چکّه ها / رقص واره های آب/ تیک تاکِ بی پروا / هوسهای خمار/ خواب زیتون / هوا سرش به هواست
هی یار / زل نزن / نت های آبی /
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2
Posted: 18 Jan 2014 20:16
بیو گرافی
در سال ۱۳۳۸ در تهران متولد شدم و دوران تحصیل را نیز در همین شهر زندگی می کردم.
چندین سال در آموزش و پرورش مشغول تدریس بودم سپس با یورش به فعالان سیاسی در سال 1365 از ایران خارج شدم و به آلمان آمدم.
درشهرهامبورگ در رشته مشاوره وراهنمای اجتماعی ادامه ی تحصیل داده و مشغول کار شدم.
دارای دو فرزند هستم.
قصه گویی برای کودکان از آغاز جوانی از مشغولیاتم من بوده است.
به شعر با بیان امروزین بسیارعلاقه مندم و معتقدم که دنیای شعر، دنیای رویاهاست.
با شعرمی توان زمان و مکان را شکست و به هر سو که اندیشه می خواهد کشیده شد و اوج گرفت.
طی سالهای اخیر به کارهای خبری روی آورده ام.
در آغاز جنبش سبز مسئول اجرایی روزنامه "سبز" بودم و سپس مسئول و تهیه کنندهء روزنامه "سبز یعنی وطن" و وبلاگی به همین نام را مدتها می گرداندم.
سپس و تا امروز سایت "البرزنیوز" را راه اندازی کرده ام و سردبیر و مدیر مسئول این سایت هستم.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#5
Posted: 18 Jan 2014 20:25
چرا خدایت؟
چرا راست نمی گوید خدایت
در آفتابی که گویی عرق نوشیده باغ
با نت های ساز من خواب می بیند .
چرا راست نمی گوید خدایت
که هر شب روی سینه ی شعرم
در بسترش تب می کند .
چرا راست نمی گوید خدایت
که در سجده روی پستانهای من
سلامتی بالا می رود .
دستش را پایین می برد
از نام ماندگار تنم
تا شوری دفترم
مشت پُر می کند
آهای سَرَم، سَرَم، سَرَم
وای ی ی باز هم سَرَم
لای انگشتان خدا، جامانده یک تک پَرَم
پَرَم، پَرَم، پَرَم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#6
Posted: 18 Jan 2014 20:27
سیبهای لِه شده
در پرسه میان چند واژه
در لابلای گذر سوتِ یک عابر
در تکرار فصلهای نشسته بر باغچه
گیج می زنم دور خاطرات!
گاه لخت می شوند
غبارشان را می شویند
بعد از آ تا ی نوحه می خوانند
مرا هی ی ی می ترسانند!
گاه این مترسک ها خیره
رویشان هر چه باران ببارد
هر چه باد خیز بردارد
باز از رو نمی روند
در جای خود نشسته می شمارند
برگها و پرهایی می ریزند
در واژه هایی که درد می کِشند، زخم می زنند
در غروبی که صندلی خیس می شود
و این حافظه ی لعنتی
و طعم تلخ سیگار
در لابلای طغیان کابوسها
و بوی این سیبهای له شده!
آه ه ه!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#7
Posted: 18 Jan 2014 20:31
برای روسو
شبی که دانه های انار را
در گودی تنم دانه دانه می چیدی
شبی که درهای ترس را
کنار زنگهای ملول با هیس بسته بودی
شبی که پشت پرده های سرخ
ناپلئون سر از قبر بیرون کشید
تا خوابهای خوشبویم را نظاره کند
همانجا که گویی سر دنیا مثل کبک در برف بود
وقتی که ژان از لای در ما را تماشا می کرد
گمانم در خیال معشوقه اش را می دید!
بیچاره روی یواشکی ها چقدر ناخن کشید!
چرا با تو نگفت آآآخ؟
امّا حالا هی به تکرار
روی بام می ایستد، اعتراف می نویسد
حرفهای همسرش را در دفتری جا می گذارد
از خجالت او را پنهان می کند!
برای کودکان ندیده اش نامه می نویسد!
بیچاره ژان دچار پارانویاست!
حالا من نیستم
خوابم را می بیند
روی نیمکتی نشسته پیامک می خواند
بیاد مرده هایش شمع روشن می کند
از زنده ها می گریزد
همانجا نیش زنبورها را هووووم
باد هوا را هااام می کند
حالا تو می آیی
در هیس با او
یواش ردّ پایم را دنبال می کنید
از قصه هایم می خوانید
برای مرهم دردهایتان به عکسهایم پناه می برید
دیگر من نیستم!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#8
Posted: 18 Jan 2014 20:32
روی تالاب ها
حواست چه پرت
از آوازهای رنگی
از پَرهای خوشبو
از لک لک های رسیده بر بام
حواست چه پرت
از رویاهای فردا
از خوابهای امشب
از سوی هم پریدن ها
از پوست هم مکیدنها
وای چقدر می خوابی!
چقدر روی کابوس ها می نشینی!
بلند شو، یکی، یکی
با سیگارهای روشن
از لام تا کام دهان خیس کنیم
دگمه باز، زیر باران
جفت شش بازی کنیم
روی سینه ی آب ها
بی خطی در میان
با ماهی و صدف، روی تالاب ها
از ترس ها پریده، از شک ها گریخته
میان آبی ها دستهایمان را پیدا کنیم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#9
Posted: 18 Jan 2014 20:34
حالا هی می آیند
حالا هی می آیند
تا روی دامنم
تا روی موهایم
تا روی عکسهای دیوار خانه ام
هی به به ریخته
هی گل پاشیده
تا من هی بخندم
هی حماقت شمارش کنم
تا تو هی بلرزی
شیر یا خط قسمت کنی
حالا هی می آیند
تا خوابهایت را بو
تا رد انگشتانم را پاک
تا کبودها را جابجا کنند
هی حرف به حرف
هی رنگ به رنگ
روی گمانها نقاشی کنند
تا تو هی بخندی
هی حماقت شمارش کنی
تا من هی بلرزم
شیر روی خط روانه کنم
حالا هی می آیند!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#10
Posted: 18 Jan 2014 20:41
ایست!
لطفن به شیشه ها دست نزنید
خنده هایم را از پشت ویترین تماشا کنید.
بگذارید چشمهایم کور بمانند
گوشهایم خوب تیر را در هوا می گیرند.
زبانم سرخیست که هرز نمی رود
حتی وقتی شما تته پته می کنید.
اما دستهایم، گاه بیهوده دراز می شوند
دیواری را می چسبند تا نریزد
و پاهایم، در عقب گرد یادش می افتد که چراغ عبور عابر پیاده
قرمز بود.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟