ارسالها: 221
#91
Posted: 29 Nov 2011 04:02
با این همه
اما
با این همه
تقصیر من نبود
که با این همه...
با این همه امید قبولی
در امتحان سادهی تو رد شدم
اصلاً نه تو نه من!
تقصیر هیچکس نیست
از خوبی تو بود
که من
بد شدم!
****
احوالپرسی (2)
گفت: احوالت چطور است؟
گفتمش: عالی است
مثل حال گل
حال گل در چنگ چنگیز مغول
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 221
#92
Posted: 29 Nov 2011 04:02
خمیازه ی پرواز
نمي دانم آيا
اگر لحظه اي بال خوابيدهي اين پرنده
به پرواز هم نه،
به خميازه اي باز باشد،
به هفت آسمان تو
يک ذره برميخورد؟
****
از اگر....
در تمام طول این سفر اگر
طول و عرض سفر را
طی نکرده ام
در عبور از این مسیر دور
از الف اگر گذشته ام
از اگر اگر به یا رسیده ام
از کجا به ناکجا...
یا اگر به وهم بودنم
احتمال داده ام
باز هم دویده ام
آنچنان که زندگی مرا
در هوای تو
نفس نفس
حدس می زند
هر چه میدوم
با گمان رد گامهای تو
گم نمی شوم
راستی
در میان این همه اگر
تو چقدر بایدی!
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 221
#93
Posted: 29 Nov 2011 04:03
شنبه
خدا ابتدا آب را
سپس زندگی را از آب آفرید
جهان نفش بر آب
و آن را بر باد...
****
سه شنبه
سه شنبه
چرا تلخ و بی حوصله؟
سه شنبه
چرا این همه فاصله؟
سه شنبه
چه سنگین! چه سرسخت؛ فرسخ به فرسخ!
سه شنبه
خدا کوه را آفرید
***
جمعه
چرا باز هم غم؟
چرا باز دلشوره های دمادم؟
پسینگاه جمعه
همان لحظه های هبوط
همان وقت میلاد آدم
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 221
#94
Posted: 29 Nov 2011 04:07
الهی
الهی به زیبایی سادگی!
به والایی اوج افتادگی!
رهایم مکن جز به بند غمت،
اسیرم مکن جز به آزادگی!
***
طرح مه آلود
با همهمه ی مبهم باغی در باد
با طرح مه آلود کلاغی در باد
از دور صدای پای *پائیز* آمد
چون پچ پچ خاموش چراغی در باد
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 221
#95
Posted: 29 Nov 2011 04:07
نشانی
دلتنگ غنچه ایم ، بگو راه باغ کو؟
خاموش مانده ایم ، خدا را چراغ کو؟
کو کوچه ای ز خواب خدا سبز تر ، بگو
آن خانه کو ، نشانی آن کوچه باغ کو ؟
چشم و چراغ خانه ی ما داغ عشق بود
چشمی که از چراغ بگیرد سراغ کو؟
دلهای خویش را به گواهی گرفته ایم
اما در این زمانه خریدار داغ کو ؟
شب در رسید و قصه ی ما هم به سر رسید
کو خانه ای برای رسیدن ، کلاغ کو ؟
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 221
#96
Posted: 29 Nov 2011 04:08
سرمست رسیدن
رفت تا دامنش از گرد زمين پاک بماند
آسماني تر از آن بود که در خاک بماند
از آن دل برکه شب سرزد و تابيد به خورشيد
تا دل روشن نيلوفري اش پاک بماند
دل و دامان شب آن گونه ز سوز دم او سوخت
که گريبان سحر تا به ابد چاک بماند
خوشه سرمست رسيدن شد و از شاخه فرو ريخت
تا که در خاک رگ و ريشه ی اين تاک بماند
هر چه ديديم از اين چشم، همه نقش بر آب است
نيست نقشي که در آيينهی ادراک بماند
جز صداي سخن عشق صدايي نشنيدم
که در اين هم همه ی گنبد افلاک بماند
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 221
#97
Posted: 29 Nov 2011 04:08
حاصل تحصیل (من اين ايوان نُه تو را نميدانم؛ نميدانم /من اين نقاش جادو را نميدانم؛ نميدانم*«مولوي»* )
حقيقت بود يا دور و تسلسل؛ حلقهی زلفت؟
هزار و يک شب اين افسانه ميخوانم؛ نميدانم
سراسر صرف شد عمرم همه محو نگاه تو
ولي از نحوه ي چشمت چه ميدانم؟ نميدانم
چو اشکي سرزده، يک لحظه از چشم تو افتادم
چرا در خانه ي خود عين مهمانم؟ نميدانم
ستاره مي شمارم سالهاي انتظارم را:
هزار و سيصد و چندين و چندانم؟ نميدانم
نميدانم؛ بگو عشق تو از جانم چه مي خواهد؟
چه ميخواهد بگو عشق تو از جانم؟ نمي دانم
نمي دانم به غير از اين نميدانم؛ چه ميدانم
نميدانم؛ نميدانم؛ نميدانم؛ نميدانم
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 221
#98
Posted: 29 Nov 2011 04:09
غمخواری
این دردها به درد دل من نمیخورند
این حرف ها به درد سرودن نمیخورند
شیواست واژه های رخ و زلف و خط و خال
اما به شیوهی غزل من نمیخورند
غم میخورند شاعرکان مثل آب و نان
اما دریغ، جز غم خوردن نمیخورند!
***
آرزوی هر روزه
اي کاش مرا چشم تماشا بادا!
يک لحظه زمانه با دل ما بادا!
هر روز که ميرود به خود ميگويم:
امروز نبود کاش فردا بادا!
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 221
#99
Posted: 29 Nov 2011 04:09
ای غم
ای غم ، تو که هستی از کجا می آیی؟
هر دم به هوای دل ما می آیی
باز آی و قدم به روی چشمم بگذار
چون اشک به چشمم آشنا می آیی!
***
برای گل روی تو
چنان داغ دل، داغ دل دیده ام
که حال خود از لاله پرسیده ام
به هر جا چمن در چمن، گل به گل
همان مهر داغ تو را دیده ام
کدامین چمن را گل از گل شکفت
کز آن بوی نام تو نشنیده ام ؟
به بوی تو، تنها به بوی تو بود
که هر جا گلی دیدهام، چیده ام
دلم را به هر آب و آتش زدم
که چون شمع در گریه خندیده ام
همه هفتبندم همن یک نواست
چو نی در هوای تو نالیده ام
ز راز دل باد بویی نبرد
که چون غنچه سربسته خندیده ام
ز باغ دلم یک بغل پر غزل
برای گل روی تو چیده ام
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 221
#100
Posted: 29 Nov 2011 04:10
قصیده ای برای غزل
آبروی بهارها با تو
عطش شوره زارها با تو
خون لبخند گل به گردن باد
خونبهای بهارها با تو
گل به گل شعله شقایق ها
سرخ در سبزه زارها با تو
سبز و سرخش به ناز می بالند
سروها با تو سارها با تو
خنده سبز سنگها از تو
همصدا کوهسارها با تو
شانه دست بادها از تو
گیسوی بیدها رها با تو
هر چه دل دانه دانه می ترکد
خون سرخ انارها با تو
سرنخ رشته دل حلاج
گره کور دارها با تو
به شمار ستاره ها گل کرد
داغ چشم انتظارها با تو
همچو آیینه حیرت آئین باد
آه آیینه وارها با تو
ذره ذره غبار شد دل ما
آفتابا ! غبارها با تو
دل ما بی قرار قول و غزل
قولها و قرارها با تو
روی هر کنده ای به ناخن خویش
کنده ام یادگارها با تو
از دل کنده دود اگر برخاست
آتش از تو شراره ها با تو
خط به خط قصیده و غزلم
هر چه گفتم اشاره ها با تو
بارها از تو گفته ام از تو
بارها از تو بارها با تو
ای حقیقی ترین مجاز ای عشق !
ای همه استعاره ها با تو !
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم