ارسالها: 221
#101
Posted: 29 Nov 2011 04:11
زمانه ای دیگر
بیا مرا ببر ای عشق با خودت به سفر
مرا ز خویش بگیر و مرا ز خویش ببر
مرا به حیطۀ محض حریق دعوت کن
به لحظه لحظۀ پیش از شروع خاکستر
به آستانۀ برخورد ناگهان دو چشم
به لحظه های پس از صاعقه، پس از تندر
به شب نشینی شبنم، به جشنوارۀ اشک
به میهمانی پرشور چشم و گونۀ تر
به نبض آبیِ تب دار در شبی بیتاب
به چشم روشن و بیدارِ خسته از بستر
من از تو بالی بالا بلند می خواهم
من از تو تنها بالی بلند و بالاپر
من از تو یال سمندی، سهند مانندی
بلند یالی از آشفتگی پریشان تر
دلم ز دست زمین و زمان به تنگ آمد
مرا ببر به زمین و زمانۀ دیگر...
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 221
#102
Posted: 29 Nov 2011 04:11
بر آستان بهار
خورشید خم شد تا نگاهت را ببوسد
گل غنچه شد تا قرص ماهت را ببوسد
هفت آسمان افتاد در آیینه ی آب
تا لحظه ای رد نگاهت را ببوسد
افتاده حتی سایه خورشید برخاک
تا ذره ای از گرد راهت را ببوسد
شب خیمه زد در سایه روشنهای نیزار
تا تار مژگان سیاهت را ببوسد
در برکه خم شد روی عکس ماه در آب
نیلوفری تا روی ماهت را ببوسد
با سوز سینه بر لب تفتیده ی عشق
آتش زدی تا دودِ آهت را ببوسد
دل آستین افشاند بر وهم دو عالم
تا آستان بارگاهت را ببوسد
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 221
#103
Posted: 29 Nov 2011 04:16
همه ی حرف دلم
حرف ها دارم اما... بزنم یا نزنم؟
با تو ام! با تو! خدا را! بزنم یا نزنم؟
همه ی حرف دلم با تو همین است که «دوست...»
چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟
عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم؟
گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟
از ازل تا به ابد پرسش آدم این است:
دست بر میوهی حوا بزنم یا نزنم؟
به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم؟
دست بر دست همه عمر در این تردیدم:
بزنم یا نزنم؟ ها؟ بزنم یا نزنم؟
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 221
#104
Posted: 29 Nov 2011 04:16
ای بوی هرچه گل
بوی بهار میشنوم از صدای تو
نازکتر از گل است گل گونه های تو
ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من
ای بوی هرچه گل نفس آشنای تو
ای صورت تو آیه و آیینه ی خدا
حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو
صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر
آوردهام که فرش کنم زیر پای تو
رنگینکمانی از نخ باران تنیده ام
تا تاب هفترنگ ببندم برای تو
چیزی عزیزتر ز تمام دلم نبود
ای پارهی دلم که بریزم به پای تو
امروز تکیهگاه تو آغوش گرم من
فردا عصای خستگیام شانه های تو
در خاک هم دلم به هوای تو میتپد
چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو
همبازیان خواب تو خیل فرشتگان
آواز آسمانیشان لای لای تو
بگذار با تو عالم خود را عوض کنم
یک لحظه تو به جای من و من به جای تو
این حال و عالمی که تو دادی برای من
دار و ندار و جان و دل من برای تو
ای دل! به جان تو دل و جانم از آن توست
ای درد تو به جان من، ای من فدای تو
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 221
#105
Posted: 29 Nov 2011 04:17
عکس کودکی من
ای آیه آیه آیه من در کتاب تو
ای امتداد سایه من آفتاب تو
ای نام من، تمام من، ای شعر نا تمام
بگذار تا سروده شوم در کتاب تو
بگذار تا ادامه بیابم قصیده وار
ای مطلع دوباره من، شعر ناب تو
از من به من شبیه تری، یا خود منی؟
افتاده عکس کودکی من به قاب تو
در خواب های خود به که لبخند می زنی؟
بگذار چون فرشته بیایم به خواب تو
ای خواب خنده های تو گهواره دلم
بی تاب می شود دلم از موج تاب تو
پیداست عکس روی خدا مثل آفتاب
در جاری زلال دل همچو آب تو
یک بار کودکانه صدا کن «پدر!» مرا
تا صد هزار بار بگویم جواب تو.
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 221
#106
Posted: 29 Nov 2011 04:18
ضیافت
شبی دارم چراغانی..شبی تابیدنی امشب
دلی نیلوفری دارم پری بالیدنی امشب
شبی دیگر شبی شب تر شبی ازروزروشن تر..
شبی پرتاب وتب دارم تبی تابیدنی امشب
نه درخابم نه بیدارم سراپاچشم دیدارم
که می آید به دیدارم زنی نادیدنی امشب
مشام شب پرازبوی خوش محبوبه های شب
شبی شبدر شبی شب بو شبی بوییدنی امشب
زنی با رقصی آتشبادازاین ویرانه خاک آباد
می آیدگردباد آسا به خود پیچیدنی امشب
زنی با مویی ازشب شب ترورویی زشبنم تر
میان خواب وبیداری چورویا دیدنی امشب
برایش سفره تنگ دلم را میگشایم باز
بساطی گل به گل رنگین بساطی چیدنی امشب
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 221
#107
Posted: 29 Nov 2011 04:18
عشق چه میگفت
با غم تو فارغم از کفر و دین
چشم تو سرچشمه عین الیقین
این همه گفتند ببین و بیا
عشق چه میگفت: بیا و ببین
فتنه ندیدم که ندیدم در آن
چشم کماندار تو را در کمین
دست من و دامن آن آستان
چشم من و گوشه این آستین
ای همه غمهای تو خوش، مرحبا!
ای همه حزن تو برین، آفرین!
ای دل من دستخوش درد تو
جز عم تو هیچ ندارم، همین!
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 221
#108
Posted: 29 Nov 2011 04:18
ﻏﺰﻝ ﻣﺤﺎﻝ
ﺗﻮ ﻗﻠﻪ ﯼ ﺧﯿﺎﻟﯽ ﻭ ﺗﺴﺨﯿﺮ ﺗﻮ ﻣﺤﺎﻝ
ﺑﺨﺖ ﻣﻨﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺑﯽ ﻭ ﺗﻌﺒﯿﺮ ﺗﻮ ﻣﺤﺎﻝ
ﺍﯼ ﻫﻤﭽﻮ ﺷﻌﺮ ﺣﺎﻓﻆ ﻭ ﺗﻔﺴﯿﺮ ﻣﺜﻨﻮﯼ
ﺷﺮﺡ ﺗﻮ ﻏﯿﺮ ﻣﻤﮑﻦ ﻭ ﺗﻔﺴﯿﺮ ﺗﻮ ﻣﺤﺎﻝ
ﻋﻨﻘﺎﯼ ﺑﯽ ﻧﺸﺎﻧﯽ ﻭ ﺳﯿﻤﺮﻍ ﮐﻮﻩ ﻗﺎﻑ
ﺗﻔﺴﯿﺮ ﺭﻣﺰ ﻭ ﺭﺍﺯ ﺍﺳﺎﻃﯿﺮ ﺗﻮ ﻣﺤﺎﻝ
ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﭼﺮﻩ ﺟﺰ ﺗﻮ ﭼﯿﺴﺖ ؟
ﭼﻮﻥ ﻣﺮﮒ ، ﻧﺎﮔﺰﯾﺮﯼ ﻭ ﺗﺪﺑﯿﺮ ﺗﻮ ﻣﺤﺎﻝ
ﺍﯼ ﻋﺸﻖ ، ﺍﯼ ﺳﺮﺷﺖ ﻣﻦ ، ﺍﯼ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻣﻦ !
ﺗﻘﺪﯾﺮ ﻣﻦ ﻏﻢ ﺗﻮ ﻭ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺗﻮ ﻣﺤﺎﻝ
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 221
#109
Posted: 29 Nov 2011 04:19
قصه کوتاه
اي دل همه رفتند و تو ماندي در راه
كارت همه ناله بود و بارت همه آه
كوتاه كنم قصه كه اين راه دراز
از چاه به چاله بود و از چاله به چاه
****
غزل دلتنگی
هر چند که دلتنگتر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگتر از سنگ صبورم
اندوه من انبوهتر از دامن الوند
بشکوهتر از کوه دماوند غرورم
یک عمر پریشانی دل، بسته به مویی است
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم
ای عشق به شوق تو گذر میکنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم
بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیرهی نیلوفرم و تشنه ی نورم
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 221
#110
Posted: 29 Nov 2011 04:20
بر مدار هیچ
هرچه دارم یا ندارم، هیچ هیچ
ابر پربارم، نبارم هیچ هیچ
از تهی سرشار و از خالی پرم
چون حبابی هرچه دارم، هیچ هیچ
عهد بستم با تو از قدیم
آن همه قول و قرارم هیچ هیچ
هرچه بودم با تو بودم آن همه
آن چه اینک در شمارم، هیچ هیچ
رو به روی آفتاب روی تو
ذرهام، گردم، غبارم، هیچ هیچ
با تسلسل دور باطل میزنم
سرد و سرگردان، مدارم هیچ هیچ
برگهایی پاره از تقویم پار
کهنه و بی اعتبارم،هیچ هیچ
هیچ اگر گفتم جوابم هیچ بود
ناله ای در کوهسارم، هیچ هیچ
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم