ارسالها: 6368
#151
Posted: 29 Apr 2014 15:07
از خویش می روم که تو با خود بیاری ام
از نو شکفت نرگس چشم انتظاری ام
گل کرد خار خار شب بی قراری ام
تا شد هزار پاره دل از یک نگاه تو
دیدم هزار چشم در آیینه کاری ام
گر من به شوق دیدنت از خویش می روم
از خویش می روم که تو با خود بیاری ام
بود و نبود من همه از دست رفته است
باری مگر تو دست بر آری به یاری ام
کاری به کار غیر ندارم که عاقبت
مرهم نهاد نام تو بر زخم کاری ام
تا ساحل نگاه تو چون موج بی قرار
با رود رو به سوی تو دارم که جاری ام
با ناخنم به سنگ نوشتم : بیا , بیا
زان پیشتر که پاک شود یادگاری ام
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#152
Posted: 29 Apr 2014 15:12
باري اگر دوباره درآيي ...
با ريگهاي رهگذر در باد
با بوتههاي خار
در خيمههاي خسته بخوانيد
در دشتهاي تشنه
با اهل هر قبيله بگوييد
لات و منات و عزي را
ديگر پاك و عزيز مداريد
اين ماه و مهر را مپرستيد
اينك ماهي دگر برآمد و خورشيد ديگري
آه اي امين آمنه ايمان!
باري اگر دوباره درآيي
روي تو را
خورشيدها چنانكه ببينند
گلهاي آفتابپرست تو ميشوند
اي آتش هزاره زرتشت
از معبد دهان تو خاموش!
اي امي امين!
ميلاد تو ولادت انسان است
انسان راستين
آن شب چه رفت با تو، نميدانم
شايد
خود نيز اين حديث نداني
با تو خدا به راز چه ميگفت؟
باري تو خود اگرنه خدا گونهاي بودهاي
يارايي كلام خدا را نداشتي!
گر بعثت تو سبب عصمت نبود
آنك چگونه عصمت را
تا موسم بلوغ نبوت رساندي؟
ميلاد تو اگرنه همان عصمت بود!
هان اي پرنده مهاجر
آنك پرندهاي كه به هجرت رفت
بي آنكه آشيانه تهي ماند
آن شب مشام خالي بستر
از بوي هجرت تن او پر بود
اما به جاي او
ايثار
زير عباي خوف و خطر خوابيد
تا چشمهاي خويش فرو بست
گفتي
آيينه تمامنماي خدا شكست!
آه اي يتيم آمنه ايمان!
دنيا يتيم آمدنت بود
دنيا يتيم رفتنت آمد!
خيل فرشتگان
با حسرتي ز پاكي جبرآلود
در اختيار پاك تو حيرانند
تو
اسطورهاي ز نسل خداياني؟
يا از تبار آدمياني؟
ترديد در تو نيست
در خويش بنگريم و ببينيم
آيا خود از قبيله انسانيم؟
در وقت هر نماز
من با خدا سخن ز تو بسيار گفتهام
بس ميكنم دگر كه تو را بايد
تنها همان خدا بسرايد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#153
Posted: 29 Apr 2014 15:18
دریای درد کیست که در چاه می رود؟
این جزر و مدِ چیست که تا ماه می رود؟
دریای درد کیست که در چاه می رود؟
این سان که چرخ می گذرد بر مدار شوم
بیم خسوف و تیرگی ماه می رود
گویی که چرخ بوی خطر را شنیده است
یک لحظه مکث کرده، به اکراه می رود
آبستن عزای عظیمی است، کاین چنین
آسیمه سر نسیم سحرگاه می رود
امشب فرو فتاده مگر ماه از آسمان
یا آفتاب روی زمین راه می رود؟
در کوچه های کوفه صدای عبور کیست؟
گویا دلی به مقصد دلخواه می رود
دارد سر شکافتن فرق آفتاب
آن سایه ای که در دل شب راه می رود.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#154
Posted: 29 Apr 2014 15:23
بر شانه ی شما
پرواز بیکرانه ی کشتی ها
در ارتفاع ابر تماشایی است
بر سطح بی نهایت اقیانوس
گویی هزار کشتی کوچک
با بادبان کج شده می رانند
رفتار کعبه های روان
بر شانه های صبر تماشایی
بر شانه های ای کاش
بر شانه های اشک
بر شانه های همهمه و فریاد
آه ای کجاوه های معلق
در باد!
ای کعبه های کوچک چوبی!
ما زایر ضریح شما هستیم
اما شما
این گونه در طواف که هستید؟
آیا
بر شانه های ما
این فوج پر شکسته شمایید ؟
یا نه،
این خیل خسته ماییم
کاین گونه سربلند
بر شانه ی نجیب شماییم؟
ما
بر شانه ی شماییم
بر شانه ی شما!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#155
Posted: 29 Apr 2014 15:24
بگذار عاشقانه بگویم
بگذار بعد از این
تنها
پیشانی تو را بسرایم!
حرفی است عامیانه که می گویند :
« تقدیر هر کسی را
از پیش ، روی لوح جبینش نوشته اند. »
بگذار عامیانه بیندیشیم!
پیشانی تو شاهد این راز است
بر روی آن خطوط موازی
زخم تو نکته ای است که باید خواند
در امتداد پرواز
زخم تو مثل نقطه ی آغاز است
بگذار عاشقانه بگویم!
بر صفحه ی جبین تو
آن نقطه
آن خطوط موازی است
گه سرنوشت قوم مرا شکل می دهد
پیشانی تو
تفسیر لوح محفوظ
پیشانی تو سوره ی نور است
این راز سر به مهر قدیمی
از دستبرد حادثه دور است!
بگذار بعد از این
تنها
پیشانی تو را بسرایم!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#156
Posted: 29 Apr 2014 15:27
قطعنامه ی جنگل
طوفانی از تبر
ناگه به جان جنگل
افتاد
و هر چه را که کاشته بودیم
طوفان به باد داد
در گرگ و میش آتش و خاکستر
جنگل ولی هنوز
نفس می کشید
جنگل هنوز هم
جنگل بود
هر چند در دلش
جای هزار خاطره تاول بود
جنگل بلند و سبز
بپا خاست
و با تمام قامت
این قطعنامه را
با نعره ای بلند و رسا خواند :
جنگل هجوم طوفان را
تکذیب می کند !
جنگل هنوز جنگل
جنگل همیشه جنگل
خواهد ماند !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#157
Posted: 29 Apr 2014 15:29
دو تصویر
از سایه ی خود هراسان
بر جاده ای از مه و دود
روحی سراسیمه ، سرکش
در باد می رفت
با کفش هایی از آتش !
آه !
او مثل من راه می رفت !
موجی از آیینه برخاست
ـ طوفانی از بال سیمرغ
با طیفی از آبی و ارغوانی ـ
و محو پرواز خود شد
آه !
او مثل تو بال می زد !
◘♦◘♦◘♦◘◘♦◘◘♦◘
آرزو
امشب تمام حوصله ام را
در یک کلام کوچک
در « تو »
خلاصه کردم :
ای کاش می شد
یک بار
تنها همین
یک بار
تکرار می شدی !
تکرار . . .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#158
Posted: 29 Apr 2014 15:36
باز هم اول مهر آمده بود
باز هم اول مهر آمده بود
و معلم آرام
اسم ها را می خواند.
اصغر پورحسین!
پاسخ آمد: حاضر.
قاسم هاشمیان!
پاسخ آمد: حاضر.
اکبر لیلا زاد...
پاسخش را کسی از جمع نداد.
بار دیگر هم خواند:
اکبر لیلازاد!
پاسخش را کسی از جمع نداد
همه ساکت بودیم
جای او اینجا بود
اینک اما، تنها
یک سبد لاله ی سرخ
در کنار ما بود
لحظه ای بود، معلم سبد گل را دید
شانه هایش لرزید
همه ساکت بودیم
ناگهان در دل خود زمزمه ای حس کردیم
گل فریاد شکفت!
همه پاسخ دادیم:
حاضر، ما همه اکبر لیلا زادیم !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#159
Posted: 29 Apr 2014 15:44
باده از ما مست شد . . .
آفتاب خشمگین از دور
چشم می دوزد به چشم او
آسمان خسته و غمگین
آرزوی استراحت
در پناه ساییان چشم هایش داشت
صخره های وحشی مغرور
در عبور از زیر گامش رام
آسمان دور
رفته رفته پیش می آمد
بر ستیغ یال های قله ی دشوار
با طلوع ناگهان مرد
کاکل خونین پرچم ها
باد را در اهتزار آورد !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#160
Posted: 29 Apr 2014 15:45
باران زرد
اخبار تازه را نشنیدی ؟
گفتند :
وضع هوا خراب است
گفتند : آسمان همه جا ابری است
گفتند :
از سقف های کاذب سربی
باران زرد
باران شیمیایی
می بارد
گفتند :
گل های شرحه شرحه ی ما را
با داغ های کهنه ی مادرزاد
تشریح می کنند
گفتند : . . .
اما
با این همه خبر
در عصر شب
در عصر خستگی
در عصر بی عصب
در روزنامه ی عصر
از شرح حال ما اثری نیست
در عصر خواب و خلسه و خمیازه
در عصر آخرین خبر تازه
از نام ما
در روزنامه ها خبری نیست
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...