ارسالها: 221
#41
Posted: 28 Nov 2011 08:33
سفر در هوای تو
ای حُسن یوسف دکمه ی پیراهن تو!
دل میشکوفد گل به گل از دامن تو
جز در هوای تو مرا سیر و سفر نیست
گلگشت من دیدار سرو و سوسن تو
آغاز فروردین چشمت، مشهد من
شیراز من، اردیبهشت دامن تو
هر اصفهانِ ابرویت، نصف جهانم
خرمای خوزستان من، خندیدن تو
من جز برای تو نمیخواهم خودم را
ای از همه منهای من بهتر، من تو
هر چیز و هر کس رو به سویی در نمازند
ای چشمهای من، نماز دیدن تو!
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 221
#42
Posted: 28 Nov 2011 08:33
سفر در آینه
این منم در آینه یا تویی برابرم؟
ای ضمیر مشترک، ای خودِ فراترم!
در من این غریبه کیست؟ باورم نمیشود
خوب میشناسمت، در خودم که بنگرم
این تویی، خود تویی، در پس نقاب من
این مسیح مهربان، زیر نام قیصرم!
ای فزونتر از زمان، دور پادشاهیام!
ای فراتر از زمین، مرزهای کشورم!
نقطه نقطه، خط به خط، صفحه صفحه، برگ برگ
خط رد پای توست، سطر سطر دفترم
قوم و خویش من همه از قبیله ی غمند
عشق خواهر من است، درد هم برادرم
سالها دویده ام از پی خودم ولی
تا به خود رسیده ام، دیده ام که دیگرم
در به در به هر طرف، بینشان و بیهدف
گم شدم چو کودکی در هوای مادرم
از هزار آینه تو به تو گذشته ام
میروم که خویش را با خودم بیاورم
با خودم چه کردهام؟ من چگونه گم شدم؟
باز میرسم به خود، از خودم که بگذرم؟
دیگران اگر خوب، یاد خدا نکرده بد
خوب، من چه کرده ام؟ شاعرم که شاعرم!
راستی چه کرده ام؟ شاعری که کار نیست
کار چیز دیگری است، من به فکر دیگرم!
حیران و سرگردانِ چشمت تا ابد باد
منظومه ی دل بر مدار روشن تو!
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 221
#43
Posted: 28 Nov 2011 08:34
بفرمایید!
بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما
بفرمایید هر چیزی همان باشد که میخواهد
همان، یعنی نه مانند من و مانندهای ما
بفرمایید تا این بیچراتر کار عالم؛ عشق
رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما
سرِ مویی اگر با عاشقان داری سرِ یاری
بیفشان زلف و مشکن حلقهی پیوندهای ما
به بالایت قسم، سرو و صنوبر با تو میبالند
بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما
شب و روز از تو میگوییم و میگویند، کاری کن
که «میبینم» بگیرد جای «میگویند»های ما
نمیدانم کجایی یا کهای! آنقدر میدانم
که میآیی که بگشایی گره از بندهای ما
بفرمایید فردا زودتر فردا شود، امروز
همین حالا بیاید وعده ی آینده های ما
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 221
#44
Posted: 28 Nov 2011 08:35
غزل شرقی
ای مطلع شرق تغزل، چشمهایت
خورشیدها سر میزنند از پیش پایت
ای عطر تو از آسمان نیلوفریتر
پیچیده در هرم نفس هایم، هوایت
آیینهی موسیقی چشم تو، باران
پژواک رنگ و بوی گل، موج صدایت
با دستهایت پل زدی ای نبض آبی
بر شانههای من، پلی تا بینهایت
پس دستکم بگذار تا روز مبادا
در چشم من باقی بماند جای پایت
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 221
#45
Posted: 28 Nov 2011 08:39
قدر اندوه
ای شکوه بیکران اندوه من!
آسمان – دریای جنگل – کوه من!
گم شدی ای نیمهی سیب دلم
ای منِ من! ای تمامِ روح من!
ای تو لنگرگاه تسکین دلم!
ساحل من! کشتی من! نوح من!
قدر اندوه دل ما را بدان
قدر روح خسته و مجروح من:
هرچه شد انبوهتر گیسوی تو،
میشود اندوهتر اندوه من
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 221
#46
Posted: 28 Nov 2011 08:39
فوت و فن عشق
پیش بیا! پیش بیا! پیشتر !
تا که بگویم غم دل بیشتر
دوستترت دارم از هرچه دوست
ای تو به من از خود من خویشتر
دوستتر از آن که بگویم چه قدر
بیشتر از بیشتر از بیشتر
داغ تو را از همه داراترم
درد تو را از همه درویشتر
هیچ نریزد به جز از نام تو
بر رگ من گر بزنی نیشتر
فوت و فن عشق به شعرم ببخش
تا نشود قافیه اندیشتر
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 221
#47
Posted: 28 Nov 2011 08:40
رؤیای آشنا
با تیشه ی خیال تراشیده ام تو را
در هر بتی که ساخته ام، دیدهام تو را
از آسمان به دامنم افتاده آفتاب؟
یا چون گل از بهشت خدا چیده ام تو را؟
هرگل به رنگ و بوی خودش میدمد به باغ
من از تمام گلها بوییده ام تو را
رؤیای آشنای شب و روز عمر من!
در خوابهای کودکی ام دیده ام تو را
از هر نظر تو عین پسند دل منی
هم دیده، هم ندیده، پسندیده ام تو را
زیباپرستی دل من بیدلیل نیست
زیرا به این دلیل پرستیده ام تو را
با آنکه جز سکوت جوابم نمیدهی
در هر سؤال از همه پرسیده ام تو را
از شعر و استعاره و تشبیه برتری
با هیچکس به جز تو نسنجیده ام تو را
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 221
#48
Posted: 28 Nov 2011 08:43
داد دل
در زلف تو بند بود داد دل ما
دربند کمند بود داد دل ما
ای داد به داد دل ما کس نرسید
از بس که بلند بود داد دل ما
***
تمام
شب آمد روزگار دل تمام است
به دستت اختیار دل تمام است
من از چشم تو خواندم روز آغاز
که با این عشق کار دل تمام است
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 221
#49
Posted: 28 Nov 2011 08:43
ترانه ی بارانی (1)
سر زد به دل دوباره غم کودکانه ای
آهسته میتراود از این غم ترانه ای
باران شبیه کودکیام پشت شیشه هاست
دارم های گریه، خدایا بهانه ای
***
ترانه ی بارانی (2)
باران بهار، برگ پیغام تو بود
یا نامهای از کبوتر بام تو بود
هر قطره حکایتی شگرف از لب تو
هر دانه ی برف حرفی از نام تو بود
***
ترانه ی بارانی (3)
باران! باران! دوباره باران! باران!
باران! باران! ستاره باران! باران!
ای کاش تمام شعرها حرف تو بود:
باران! باران! بهار! باران! باران!
****
ترانه ی بارانی (4)
ديشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسي آبدار با پنجره داشت
يکريز به گوش پنجره پچ پچ کرد
چک چک، چک چک... چکار با پنجره داشت؟
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم
ارسالها: 221
#50
Posted: 28 Nov 2011 08:44
نیایش (2)
خدایا یک نفس آواز! آواز!
دلم را زنده کن! اعجاز! اعجاز!
بیا بال و پر ما را بیاموز
به قدر یک قفس پرواز! پرواز!
****
پرده خوانی
در حلقهی عاشقان سماعِ نی و دف
مستان افتاده هر طرف صف در صف
چون ساقی پردههای بهزاد، لطیف
او جام به کف گرفته، تو جان بر کف
***
کودکی ها (2)
من بودم و اوج بالِ من، کودکی ام
دریا دریا زلالِ من، کودکی ام
دنبالهی بابادکی در کف
من بودم و بیخیالِ من، کودکی ام
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار ِ روحم را صیقل میزنم.
آینهای برابر ِ آینهات میگذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم