ارسالها: 3080
#21
Posted: 28 Mar 2014 15:45
سردم است؛ کمی آوازِ عاشقانه بخوان!
۱-
بلندترین شبِ چشم هات استْ یلدا
تا صبح هم نگاه شان کنم
وقت کم می آورم
۲-
قرارِ ما؛ پایانِ شبِ سیَه
حالا برو!
می خواهم تا سپیده ی چشم هات قدم بزنم
۳-
نه شب چَره می خواهم
نه گپ و ناردانه
فقط، یلداترین بوسه از لب هات!
۴-
تو را صدا می زنند کلاغ ها
و من
بی تفاوت از کنار گورستانْ می گذرم!
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#22
Posted: 30 Mar 2014 14:30
دارم شبیهِ علامتِ سکوت می شوم؛ شبیهِ سایه اَم!
۱-
آن قدر نیامدی
پاییز هم دلَ ش گرفت
رنگَ ش پرید؛ زرد شد
۲-
با عاشقانه هام
کوه را به آتش می کشم هر شب،
تا راهْ گُم نکنی!
۳-
تو که بیایی
همه ی درس هام را دوباره فووتِ آب می شوم.
نه این که چشم هات
تخته سیاهِ مشق هام بوده است!
۴-
تو، پشت پرده پنهان شده بودی
و من، از هراسِ گم شدن
گم شدم!
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#23
Posted: 30 Mar 2014 14:32
لانه ی موریانه ها شده است این خانه!...
۱-
تو
مزرعهای آماده ی درو
من؛ مترسکی خسته.
کاش کلاغ بودم!
۲-
عطر گیسووهات را نسیم
نه از سمرقند می آورد، نه بُخارا
حالا دیگر همه ی زنانِ شهر
بووی تو را می دهند!
۳-
نشسته ای توویِ سینه اَم
مثلِ تیرِ چندپَر!
نه می شود دَرَت آورد
نه گذاشت که بمانی
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#24
Posted: 30 Mar 2014 14:34
کوچَهلَره سوو سَپمیشَم - یار گَلَندَه توز اُولماسین
۱-
بیا زیرِ چترِ من
باران بیش تر ببارد
دیرتر برسیم
۲-
رادیو می گوید:
هوای شهر آلودَه ست.
بیا به هوای عاشقی برگردیم
۳-
امروز هم گذشت وُ
نیامدی.
ناشُکر نیستم
فردا هم روزِ خداست!
۴-
کمی عقب تر بایست!
دارد می کُشد زنده گی اَم را
این عطرِ لعنتی!
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#25
Posted: 30 Mar 2014 14:36
رقصی چنینْ میانه ی میدانَم آرزووست...
۱-
برای از تو گفتن
دیگر کفایت نمی کنند کلمات
باید
رقص یاد بگیرم!
۲-
صورتِ اصلاح کرده
عطرِ خوش
لباس های نو...
یعنی شده ام یک پارچه آقا!
دلَت می آید نیایی؟!
۳-
تمامِ زنده گی ام را اگر
تاخت بزنم با چشم هات
باز هم بدهکار تو اَم
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#26
Posted: 30 Mar 2014 14:38
همیشه در سفرم...
۱-
حسود نیستم اما
صدای گوش خَراشی خواهد داشت
هرکه از تو بخواند
خواه قمر باشد، خواه بنان!
۲-
شبها
از خیال تو خوابم نمی برد
روزها
از فکر اجاره خانه.
زنده گیِ سگی که می گویند یعنی همین!
۳-
با هم که قدم می زنیم،
تنهایم.
برو!
بگذار با خیالت جمع باشم.
۴-
آب آورده اند چشم هام.
نسخه ی هیچ پزشکی اِفاقه نمی کند
باید خودت بیایی!
۵-
حالا که رفته اَم
هر روز پشت پنجره می ایستی
به « شاید دوباره برگردد! » فکر می کنی.
چه فایده!
هیچ کس حتا به اشتباه
دو بار به کوچه ی بُن بست نمی رود!
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#27
Posted: 30 Mar 2014 14:39
مشقْ ننوشته؛ سر مشق شده اَم...
۱-
هر روز برایت نامه می نویسم
و تو،
همه را "برگشت" می زنی.
سپاس گزارم
هیچ کس تا به حالْ اینهمه نامه برایم نفرستاده بود!
۲-
وحشی تر از آنی که بشود رامَت کرد
چاره
فقط یک گلوله است.
شلیک کن!
۳-
ناله ی عاشقانه ای بیش نیست
ترانه ی "بی من مَرو! "
مثل نیلوفر، پیچیده اَم به دست و پات
اگر می توانی، برو!
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#28
Posted: 30 Mar 2014 14:41
قرارِ بعدی؛ مزارِ عاشقانِ بی مزار
۱-
این تلفنِ گردن شکسته!
هیچ وقت زنگ نمی زند
خودت بزن!
۲-
اسب ها نجیب اَند
اما نه وقتی سرکشی می کنند.
گاهی باید دهنه را سِفت بکشی شاعر!
۳-
هرچه سخت ترْ تو
نرم ترْ من.
گُلِ سنگ شده ام انگار!
۴-
به دیدنم بیا
امّا دیر به دیر.
تو را که می بینم
بَندِ شعرهامْ شُل می شود!
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#29
Posted: 30 Mar 2014 14:42
نگاه کن! ما مُرده ایم، ولی به هم نرسیده ایم هنووز...
۱-
حجاب کرده ای
کجا؟
تمامِ شهرْ منَم
خالی و تنها
۲-
نایاب شده ای
مثل صدای قمر، تارِ یحیا
مثلِ یک موسیقیِ ناب.
کمی پیدا شو!
۳-
تا می گفتم باران
آسمان می بارید.
حالا فقط
انگشتِ شستَش را حواله اَم می کند!
کاش نرفته بودی
۴-
گووشی را بردار لعنتی!
این همه که زنگ زدم
سوفیالورن هم اگر بود...
اوه، نه، ببخش
لطفن فقط گووشی را بردار!
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#30
Posted: 30 Mar 2014 14:45
خسته اَم
می خواهم کمی در شبِ چشم هات بخوابم.
لالایی اَم را بخوان مادر!
۱-
خانم!
بگو دلَم را رها کنند چشم هات.
سگ دارند لامسَّب ها !
۲-
قطارْ دوور می شود
ایستگاهْ دوورتَر.
من می روم یا تو، مهم نیست
مهمْ قطار است که دوور می شود!
۳-
آقای وزیر
باید بروی بمیری
تمامِ جادّه ها را هم اگر صاف کنی
او دیگر برنمی گردد!
۴-
بفهم!
دارد نازِ تو را می کِشد
مردی که از غُروور
خورشید هم به فلانَش نیست!
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!