ارسالها: 3080
#31
Posted: 30 Mar 2014 14:48
بگو دلَم را رها کنند چشم هات!
۱-
قهوه ی چشم هاتان
چه تلخ است خانم!
لطفن
کمی شِکَرخند!
۲-
چه زود خسته می شود شهر
وقتی زیرِ پاهام
از نفس می اُفتد
و من هنوز می روم...
۳-
می آیی
نشئه می شوم
می روی؛ خُمار.
مرا به تخته ی چشم هات ببند؛
تَرکْ بده!
۴-
اَخم می کنی
سرد می شوم
لب خند می زنی؛ گرم.
کمر به قتلَم بسته ا ی مگر؟!
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#32
Posted: 30 Mar 2014 14:50
منْ رضا کاظمیِ شعرهای خودم هستم
۱-
بووسه هات کوتاه اَند
مثل شعرهای من
تا بیایی بخوانی،
تمام شده اند!
۲-
بوویِ نَمْ گرفته این خانه.
از پشتِ ابر بیرون شو
کمی بتاب!
۳-
هرکجا بروی
دوباره به من برمی گردی.
زنده گی ما
شده است بازیِ "یویو" !
۴-
کمی رحم کن لامسَّب!
این طور که راه می روی به ناز،
شهر بی چاره می شود!
۵-
می روی
نوشته هام "شعر" می شوند
می آیی؛ جفنگ!
می خواهم شعر بنویسم؛ نیا!
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#33
Posted: 30 Mar 2014 14:52
کار سختی ستْ دوست نداشتنِ تو
۱-
تنها رازِ منی
تو را
به خدا هم فاش نمی کنم!
۲-
بیا قدم بزنیم
من با تو
تو
با هرکه دلَت خواست!
فقط
بیا قدم بزنیم
۳-
بی کار شده ام
صاحب خانه غُر می زند
همسایه ها چپ نگاه می کنند
تو هم که رفته ای.
آه چه خوش بختم من!
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#34
Posted: 30 Mar 2014 14:54
می خواهم شبِ چشم هات را کمی سووت بزنم!
۱-
دارند تکراری می شوند عاشقانه هام
بیا دوباره اتفاق بیفتیم!
۲-
غزل،
چشم های تو است.
کاش حافظِ چشم های تو بودم!
۳-
می چینمَ ت
حتا اگر قَدَّم نرسد!
تو
میوه ی ممنوعه ی منی!
۴-
از وقتی رفته ای
همه نامَرد شده اند
حتا این تلفنِ لعنتی
که زنگ نمی زند دیگر!
۵-
عُمری ست در شبِ چشم هات
گیر انداخته ای دلَم را
حالا
پَرَم می دهی که برو؟!
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ویرایش شده توسط: shah2000
ارسالها: 3080
#35
Posted: 30 Mar 2014 14:57
هر که می رسد، تکّه ای از دلَم می بَرَد...
۱-
چشم هات
روودِ عسلَند
سر می روند از قالبِ " غزل "
تو را فقط
باید " آزاد " نوشت!
۲-
بکارتِ لب هات را
کدام بوسه برخواهد داشت
در این سکووتِ بی پیر؟!
۳-
به فتح جهان فکر می کنم
با همین شعرهای عاشقانه.
دُن کیشوت نیستم، ولی
دنیا خیلی شبیه شده است
به آسیاب های بادی!
۴-
شاعری در کوچه های شب
صدای قدم هاش را تا صبح
زیر لب سووت می زند.
شهر تمام می شود
تنهایی اَش آغاز!
۵-
این راه که می روم
به تُرکستان نیست.
حتا اگر
« کوچه غلط » داده باشی!
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#36
Posted: 30 Mar 2014 15:00
سردم است؛ کمی آواز عاشقانه بخوان! ۲
۱-
حوّا هم که باشی
من آدم نمی شوم
پس بی خودی جای بووسه
سیب تعارفَم نکن!
۲-
لانه ی موریانه ها شده است این خانه
بیا به آتش بسپاریم خودمان را
۳-
« تنها شده ام »
جمله ای کلیشه ای ست؛ اما
باور کن
تنها شده ام!
۴-
سفر
مرا از تو به هیچ کجا نمی بَرَد
پشت سرم آب نریز!
۵-
با خیال نمی شود سفر کرد
خودت هم بیا
۶-
برای رسیدن به تو
باید از مرز بگذرم.
جمع کن حصارهایت را !
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#37
Posted: 30 Mar 2014 15:02
بی خود می کند بهارْ بی تو بیاید!
۱-
خیز برداشته ام به هوای بهار
حال آن که هنووز
هزار زمستانْ پیشِ روو دارم.
عاشقِ بی کلِّه که می گویندْ منم!
۲-
امسالْ بهار
هفت سینِ مان کامل نیست.
سیبِ سُرخِ گوونه هات را
کم دارد!
۳-
بهار
چشم های تو بود
پلک می زدی شکوفه می ریخت.
حالا انگار
روویِ زمستان گیر کرده است
سوزنِ فصل ها !
۴-
نیایی
بهار نمی آید
پرستوها بی کار می شوند
درخت ها غمْ باد.
حالا من هیچ؛ اما
چه گناهی کرده اَند این بی چاره ها؟!
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#38
Posted: 30 Mar 2014 15:04
برگچه های نو رَسته ی بهارندْ چشم هات
۱-
نگرانِ رفتنَت نیستم؛ برو!
کوچه درختی های شهر
به نام تواَند همه
۲-
هیچ ماشینی به مقصدِ تو نمی رساندَم.
مسافرکِش ها هم فهمیده اند
خیالی بیشْ نبوده ای!
۳-
راه می روم
و شهر
زیر پاهام تمام می شود.
تو، هیچ کجا نیستی!
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#39
Posted: 30 Mar 2014 15:05
سر رفتهام از بیقراری / قرار من کجاست؟
۱-
راه میروی
و شهر
اردیبهشت میشود
۲-
گناه نکرده تعزیر میشوم
حال آنکه تو
با هزار شیشهی شرابْ در چشمهایت
آزادانه در شهر قدم میزنی!
۳-
نمیرسم به قرار
منتظر نباش!
سالهاست از قرار رفتهام
۴-
همه میگویند: چه مهربان است این مَرد!
و کسی نمیداند
لبخند تو است رووی لبهام
وقتی آنسووی دریاها
یادم میکنی
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#40
Posted: 30 Mar 2014 15:07
آفتزده است این باغ،/ بیا به دشت بپاشیم / خودمان را
۱-
سرد است هوا
پنجره را ببند
خودم برایت میبارم
۲-
شیارِ دستهاش را نشان میدهد پدر:
"هنوو گُشنهگی نکشیدی عاشقی یادت بره!"
اما از ابرِ چشمهاش
چکّه میکند
تصویرِ زنی جوان!
۳-
بیا زندهگی را به اعماق ببریم.
اینجا
فقط جنگِ موجها و صخرههاست.
۴-
به مراسمِ خاکسپاریاَت نیامدم
چون
نمرده بودی!
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!