ارسالها: 3080
#71
Posted: 30 Mar 2014 16:06
باید بروم. گوورِ عاشقانه هاست این شهر!
۱-
دلم دیگر به این عشق ها گرم نمی شود؛
باید به مادرم برگردم
اتفاق است دیگر...
۲-
دارم می روم جایی دوور
از تیر رَسِ چشم هات هم دوورتر
اما...؛
تکثیر شده ای تو... تکثیر شده ای تو...
۳-
سال هاست مُرده ای وُ شهر
پُر شده ست بَدَل های تو
و من، ندانسته هر روز
عاشق یکی می شوم!
۴-
هنوز می شود عاشق شد
فقط در ایستگاه بعدی
باید خط عوض کنم!
۵-
دیروز
در ایستگاهِ قرارهای همیشه،
زنی را بوسیدم.
ببخش؛ ولی عجیب شبیه تو بود!
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#72
Posted: 30 Mar 2014 16:07
مرا ببوس؛ روزهای سختی در پیش است
۱-
برای رسیدن به تو
باید از مرز بگذرم.
جمع کن حصارهایت را !
۲-
دارم پیر میشوم
ولی عاشقانه هام؛ جوانَند هنوز
انگار ساعتم رووی هفت
هفتاد سال مانده باشد!
۳-
هیچ کس به خانه اش نرسید امروز.
کودکی بازیگوش
تمامِ کوچه های شهر را دیشب
به نامِ تو کرده بود!
۴-
صبح نمی شود امشب.
نگاه کن!
انگار؛ شب گیرِ چشم هات شده است ماه
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#73
Posted: 30 Mar 2014 16:09
تکّه های دلِ من اَند این شعرها/ که دست به دست می روند
۱-
به رود انداخت خودش را
ماهیِ کوچکی که
دلَ ش دریا بود وُ
خانه اَش برکه!
۲-
من می روم
تو بمان با عروسک هایت
و تمام عمر
لباس های مرا به قدّشان اندازه کن!
۳-
تنهایی، مثلِ خُداست
نه؛ خودِ خُداست!
چه بخواهی، چه نخواهی
بر تو حُکم می راند
۴-
نترس!
سگی که پارس می کند
حتمن که هار نیست
ما آدمها هم
گاهی از شدت تنهایی
پاچه ی خودمان را گاز می گیریم!
۵-
دلیلِ هبوط
نه تو بودی، نه شیطان؛ و نه حتا خدا.
همه ی تقصیرها گردنِ من
که خدا را، شیطان را؛ و تو را
آفریدم!
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ویرایش شده توسط: shah2000
ارسالها: 3080
#74
Posted: 30 Mar 2014 16:11
دوود شده ای در چشم هام / خودت را عقب تر بگیر!
۱-
گناهِ من نیست اگر دیده نمی شوی.
شب است
آسمانْ ابری،
و خدا تاریک!
۲-
در کلافِ سردرگُمِ جاده های جهان
گیر افتاده ام
مثل گوزنی پیر، در انبوه شاخه های جنگل.
چه ماشه را بچکانی، چه شاخ هاش را ببُرّی؛ فرقی نمی کند
گیر افتاده است گوزنِ پیر!
۳-
چشم هاتْ غزل،
لب هاتْ غزل،
بوسه هاتْ غزل؛ ...
کاش حافظِ این همه غزل من بودم!
۴-
نامه رسانِ خوبی نیستْ باد
نامه هات را همه ی شهر می خوانند،
جُز من!
خواستی بیایی
خودت را دستِ باد نده!
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#75
Posted: 30 Mar 2014 16:12
ما خودمان، خودمان را منقرض کردیم!
۱-
از برکه
به دریا بزن!
تنهایی اَت بزرگ شده است مرد.
۲-
بارها پرنده بوده ام
و ماهی، درخت؛
حتا آدم فضایی!
باور کنید به تناسخ اعتقاد ندارم
من فقط، یک شاعرم
۳-
چه با تو، چه بی تو
تنهایم.
پارادوکس یعنی من
مثلِ خودِ خدا !
۴-
چه خبر است این همه داروغه، این همه مَست؟
نکند دوباره به اشتباه
عطر بوسه های تو را به شهر پاشیده باشد
بادِ بی حواس!
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#76
Posted: 30 Mar 2014 16:17
همیشه همین است: از هم آرام می گیریم، که آرام بگیریم!
۱-
آمدن و رفتنَ ت
هیچ فرقی نداشت
ببین!
طلوع و غروب خورشید
هم چنان زیباست
۲-
آرام شده اَم
مثل قایقی شکسته
بعد از توفان!
۳-
اگر صبح بیدار شدی وُ
روویِ شانه هاتْ بال داشتی
زیر پاهاتْ ابر؛
تعجب نکن!
عاشقَ ت، شاعر بوده حتمن!
۴-
تمام زنده گی اَش را تاخت زده بودْ مَرد
برای یک شب خوابیدن
در شبِ چشم هات.
چشم هات اما؛
شب نشد هیچ وقت!
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#77
Posted: 30 Mar 2014 16:18
کاش مرگ هم کُلاه داشت؛ برمی داشتیم!
حرفی تلخ، از جنسِ حقیقت، و آشنایِ همه ی مان!
هر روز از برابرِ هم می گذریم و به احترام، کلاه از سر برمی داریم؛ و چند کوچه آن طرف تر، بر سرِ دیگری می گذاریم. در دل مان هم می گذرد: مرگ هم کاش، کلاه بر سر داشت!
۱-
هرکه مرا می بیند
عاشق تو می شود.
از چشم هایم؛
به خانه ی دلَ م برو!
۲-
تو را به خواب هم نمی دید خدا
این طور که من ساخته ام؛
اما
دستم قلم می شد ای کاش...
۳-
چه غم انگیز استْ سرنوشتِ ماهی کوچک
وقتی به هوای جُفتِ خود
به اقیانوس می زند
و نهنگ ها،
عاشقَ ش می شوند!
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#78
Posted: 30 Mar 2014 16:20
چنان رفته ای که مرگ هم از تو بی خبر است!
۱-
نگاهَ ت
بی شباهت نیست به نسیم
به صنوبرها که می وزد
می لرزد دلَ م
۲-
پدر
خوابیده در بسترِ درد
به فرشته ی مرگ فکر می کند
و من
به تو
که دست هایت شفا بود
۳-
تمام شب، ستاره چیده بود مرد
گردن آویزت کند صبح.
صبح که بیدار شدی،
از شرم به خاک ریخته بودند همه.
آه که چه تلاشِ بیهوده ای ست ستاره چیدن
برای خورشیدی که تویی!
۴-
تلاشِ بی هوده نکن!
چنان مُرده ای در من
که مسیح هم اگر عبور کند از تو
بیدار نخواهی شد
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#79
Posted: 30 Mar 2014 16:21
به برکه ات برگرد ماهیِ کوچک!
۱-
از خواب و خیالِ تو برخاسته ام مگر
که بوسه هات
طعم ندارند دیگر؟!
۲-
گیسوهات را مگر
سمتِ دریا باد داده ای
که نهنگ ها هم، عاشق ت شده
به ساحل می اندازند خودشان را ؟!
۳-
شیرین ترین سمّ مُهلک استْ بوسه هات
و من
دلم چه قدر خودکشی می خواهد!
۴-
هوس دریا کرده استْ ماهیِ کوچک.
حالا که می روی
تُنگِ شیشه یی را هم
بشکن میانِ رود
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#80
Posted: 30 Mar 2014 16:22
چه کودکانه دروغ می گویی / چه بی رحمانه باور می کنم/ کاش باران بگیرد!
۱-
چه فرق می کند زمین
گِرد باشد یا مسطح
وقتی
تو هیچ کجای آن نیستی؟!
۲-
از راه که می رسی انگار
روویِ دِلْ دلِ رگ هام
آرشه می کشد « یاحقّی »
۳-
در دلم می گرید
مردی که جهان را
در چشم هایم به خنده وا می دارد.
دلقکِ سیرک شده باشم انگار!
۴-
خورشید را هم به بازی گرفته اند چشم هات
هی رنگ می بازد
گرم و سرد می شود هوایِ زمین.
حالا من هیچ، خورشید هیچ؛ اما
چه گناهی کرده اند بی چاره مردم؟!
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!