ارسالها: 3080
#1
Posted: 3 Apr 2014 15:38
درود
درخواست تاپيکي در تالار شعر و ادبیات را دارم
به اسم "دفتر اشعار کوچه بازاری !"
شما کاربران محترم هم میتونین هر شعر عامیانه که گیر آوردین بزارین
لازم نیست حتما از خودتون باشه
اگه خودتون شعر ميگين كه چه بهتر اگه نه كه هر چي شعر كوچه بازاري دارين بزارين كه همه حالشو ببرن فقط روند تاپیک حفظ بشه
بیش از شش صفحه
رفيق راهتون ...شاه۲۰۰۰
اینم از نمونه
اهل حمامم
پوستم مهتابیست
چشمهایم آبیست
پدرم دلاك است
سر طاسی دارد
لُنگ میاندازد
شامپو مصرف كرد
كلهاش هی كف كرد
و سپس مویش ریخت
و چه اندازه سرش براق است!
حرفهام دلاكیست
هدف من پاكیست
مینشیند لب سكو آرام
یك نفر با احساس
و تصور كرده، خوش پر و پاست!
كودكی را دیدم
میدود در پی صابون و لگن
ای نهان در پسِ دَر
خشك آوردم، خشك!
مشتریهای عزیز
لگن خاصرهتان سالم باد!
رخت ها را نكنید
آبمان بند آمد !
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#2
Posted: 5 Apr 2014 00:03
بازم همون دوره ي بي سواتي
قربونه اون حرفاي عشق لاتي
قربونه اون مخلصتم فداتم
قربونه اون من خاك زير پاتم
قربونه اون حافظه روي تاقچه
قربونه حسن يوسف تو باغچه
قربونه مردمي كه مردم بودن
اهل صفا، اهل تبسم بودن
قربونه اون دوره ي پر دماغي
قربونه اون تصنيف كوچه باغي
قربونه دوره اي كه خوشبختي بود
تار سيبيلا چك تضميني بود
مرداي ناب و اهل دل نداره
شهري كه بوي كاه گل نداره
بوي خوش كباب و نون سنگك
عطر اقاقيا و ياس و پيچك
بوي خياره تازه توي ايوون
تو سفره اي پر از پنير و ريحوون
بوي خوش كتاب هاي كاهي
تو امتحان كتبي و شفاهي
قدم زدن تو مرز خواب و رويا
خدا، خدا، خدا، خدا،خدايا
حرفاي گريه دار نمي پسندين؟
مي خاين يه جك بگم كمي بخندين؟
خوشا به حال اونكه تو محلش
هواي عاشقي زده به كلش
كسي كه قلبش اتصالي داره
مي دونه عاشقي چه حالي داره
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#3
Posted: 5 Apr 2014 01:13
این روزا عمر عاشقی دوروزه
ایشالا پیر عاشقی بسوزه
بلا به دور از این دلای عاشق
که جمعه عاشقند و شنبه فارغ!
گذاشته روی میز من ، یه پوشه
که اسم عشقهای بنده توشه
زری، پری،سکینه، زهره، سارا
وجیهه و ملیحه و ثریا
نگین و نازی و شهین و نسرین
مهین و مهری و پرند و پروین
چهارده فرشته و سه اختر
دولیلی و سه اشرف و دو آذر
سفید و سبزه ، گندمی و زاغی
بلوند و قهوهای و پرکلاغی ...
هزار خانمند توی این لیست
با عدهای که اسمشون یادم نیست!
گذشت دورهای که ما یکی بود
خدا و عشق آدما یکی بود
نامه مجنون به حضور لیلی
میرسه اینترنتی و ایمیلی!
شیرین میره میشینه پیش فرهاد
روی چمن تو پارک بهجت آباد
زلفای رودابه دیگه بلند نیست
پله که هس ، نیازی به کمند نیست
تو کوچه ، غوغا میکنند و دعوا
چهار تا یوسف سر یک زلیخا!
نگاه عاشقانه بیفروغه
اگر میگن: «عاشقتم» دروغه
تو کوچههای غربی صناعت
عشقو گرفتن از شما جماعت
کجا شد اون ظرافت و کرشمه
نگاه دزدکی کنار چشمه؟
کجا شد اون به شونه تکیه کردن
کنار جوب آب ، گریه کردن
دلای بیافاده یادش به خیر
دخترکای ساده یادش به خیر
من از رکود عشق در خروشم
اگر دروغ میگم ، بزن تو گوشم
تو قلب هیشکی عشق بیریا نیست
حجب و حیا تو چشم آدما نیست
کشته دلبرند و ارتباطش
فقط برای برخی از نکاتش!
پرنده پر ، کلاغه پر ، صفا پر
صداقت از وجود آدما ، پر
دلا! قسم بخور ، اگر که مردی
که دیگه گرد عاشقی نگردی
ما توی صحبت رک و راستیم داداش
عشق اگه اینه ، ما نخواستیم داداش
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 6368
#4
Posted: 5 Apr 2014 01:43
نیمه شبِ پریشب گشتم دچار کابوس
دیدم به خواب حافط توی صف اتوبوس
گفتم : سلام حافظ ، گفتا : علیک جانم
گفتم : کجا روی ؟ گفت : والله که خود ندانم
گفتم : بگیر فالی گفتا : نمانده حالی
گفتم : چگونه ای ؟ گفت : در بند بی خیالی
گفتم : که تازه تازه شعر و غزل چه داری ؟
گفتا : که می سرایم شعر سپید باری
گفتم : کجاست لیلی ؟ مشغول دلربایی؟
گفتا : شده ستاره در فیلم سینمایی
گفتم : بگو ، زخالش ، آن خال آتش افروز ؟
گفتا : عمل نموده ، دیروز یا پریروز
گفتم : بگو ، ز مویش گفتا که مش نموده
گفتم : بگو ، ز یارش گفتا ولش نموده
گفتم : چرا ؟ چگونه ؟ عاقل شده است مجنون ؟
گفتا : شدید گشته معتاد گرد و افیون
گفتم : کجاست جمشید ؟ جام جهان نمایش ؟
گفتا : خریده قسطی تلویزیون به جایش
گفتم : بگو ، ز ساقی حالا شده چه کاره ؟
گفتا : شدست منشی در دفتر اداره
گفتم : بگو ، ز زاهد آن رهنمای منزل
گفتا : که دست خود را بردار از سر دل
گفتم : ز ساربان گو با کاروان غم ها
گفتا : آژانس دارد با تور دور دنیا
گفتم : بگو ، ز محمل یا از کجاوه یادی
گفتا : پژو ، دوو ، بنز یا گلف نوک مدادی؟
گفتم : که قاصدک کو آن باد صبح شرقی
گفتا : که جای خود را داده به فاکس برقی
گفتم : سلام ما را باد صبا کجا برد ؟
گفتا : به پست داده ، آورد یا نیاورد ؟
گفتم : بگو ، ز مشک آهوی دشت زنگی
گفتا : که ادکلن شد در شیشه های رنگی
گفتم : سراغ داری میخانه ای حسابی ؟
گفتا : آنچه بود از دم گشته چلوکبابی
گفتم : بلند بوده موی تو آن زمان ها
گفتا : به حبس بودم از ته زدند آن ها
گفتم : شما و زندان ؟ حافظ ما رو گرفتی ؟
! گفتا : ندیده بودم هالو به این خرفتی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#5
Posted: 5 Apr 2014 01:53
ما در خیال وضع خیط و پیط خویشیم
یعنی که اینجا
در این اتاق سرد و نمناک
شادان و شنگولیم از گفتار استاد
اینجاست دانشگاه آزاد
ما در خیال مدرک بی مصرف خویش
آینده تابان کشک آلود خود را
آرام آرام
در این تجارتخانه معروف و گمنام
چشم انتظاریم
چُوخ بیقراریم
ماییم مردان فرار از تانک و از تیر
آینده ساز مرز و بومی شیر تو شیر
کمبود امکانات و کشک و قند و چایی
بی اعتدالی، نارسایی
الحق چه خوش گفته «ابوالمجد سنایی»
ایدل بلا، ایدل بلا، ایدل بلایی
ما از تبار سنگ پاییم
از سرزمین «اسب ابلق، سم طلا»ییم
پا در هواییم
آه، ای رئیس کل دانشگاه آزاد!
در جیب من دیگر نمییابی پشیزی
از لطف سرکار
من غوره ای بودم، ولی گشتم مویزی
آیا میان آنچه در زنبیلتان است
هنگام ثبت نام در آغاز هر ترم
چیزی به نام رحم یا انصاف هم هست؟
طرح جدید «علم بازار شبانه»
ما را ز شکوا کرد مأیوس
لبهایمان را مثل زیپی روی هم دوخت
صدجایمان سوخت
آه، ای بزرگانی که اندر رأس کارید!
وقتی که روز اول ترم
شهریه ها را میشمارید
آنگه که خوشحالید و شنگولید و دلشاد
آهسته زیر لب بگویید:
بیچاره دانشجوی دانشگاه آزاد
بیچاره دانشجوی دانشگاه آزاد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#6
Posted: 5 Apr 2014 02:03
يادم آن روزی که بودم اولی
ناز و طناز و عزیز و فلفلی
شاه خانه بودم و با داد و دود
هر چه را می خواستم آماده بود
وای از آن روزی که آمد دومی
نق نقو و بد ادا و دمدمی
من وزير گشتم و افتادم به چاه
دومی هم جای من شد پادشاه
تا به خود آيم و خودداری کنم
سومی هم آمد و شد خواهرم
دختری زيبا و خوشرو مثل ماه
من و داداشم کشيديم سوز و آه
جای سبزی و نشاط و خرمی
سر رسيد از روزگاران چهارمی
ديگر آن خانه برايم تنگ بود
سبزی و گل در نگاهم سنگ بود
داشتم می کردم عادت ناگهان
پنجمی هم پانهاد در اين جهان
بهر سوختن، پنج تن کافی نبود
ششمی هيزم شد و من مثل دود
ناصر و شهناز و مهناز و شهين
احمد و عباس و هفتم شد مهين
ای امان و ای امان و ای امان
ای امان از دست بابا و مامان
بار ديگر مادرم شد حامله
اين که آيد تيم فوتبال کامله
ناصر و شهناز و مهناز و شهين
احمد و عباس و فرهاد و مهين
علی مردان و گل معصومه جان
آخريش هم می شود دروازه بان
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 3080
#7
Posted: 5 Apr 2014 08:30
پیامک زد شبی لیلی به مجنون
که هر وقت امدی از خانه بیرون
بیاور مدرک تحصیلی ات را
گواهی نامه ی پی اچ دی ات را
پدر باید ببیند دکترایت
زمانه بد شده جانم فدایت
دعا کن مدرکت جعلی نباشد
زدانشگاه هاوایی نباشد
وگرنه وای بر احوالت ای مرد
که بابایم بگیرد حالت ای مرد
چو مجنون این پیامک خواند وارفت
به سوی دشت و صحرا کله پا رفت
اس ام اس زد از انجا سوی لیلی
که می خواهم تورا قد تریلی
دلم در دام عشقت بی قرار است
ولیکن مدرکم بی اعتبار است
شده از فاکسفورد این دکترا فاکس
مقصر است در این ماجرا فکس
چه سنگین است بار این جدایی
امان از دست این مدرک گرایی
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ویرایش شده توسط: shah2000
ارسالها: 3080
#8
Posted: 5 Apr 2014 08:38
زی ذی نامه
الهی! به مردانِ در خانهات
به آن زنذلیلان فرزانهات
به آنانکه با امر «روحی فداک»
نشینند و سبزی نمایند پاک
به آنانکه از بیخ و بن زیذیاند
شـب و روز با امر زن میزیند
به آنانکه مرعوب مادرزنند
ز اخلاق نیکوش دم میزنند
به آن شیرمردانِ با پیشبند
که در ظرف شستن به تاب و تبند
به آنانکه در بچهداری تکند
یلانِ عوضکردنِ پوشکند
به آنانکه بی امر و اذن عیال
نیاید در از جیبشان یک ریال
به آنانکه با ذوق و شوق تمام
به مادرزن خود بگویند: مام
به آنانکه دارند با افتخار
نشان ایزو... نه، زیذی نههزار
به آنانکه دامن رفو میکنند
ز بعد رفویش اتو میکنند
به آنانکه درگیر سوزن نخند
گرفتار پخت و پز و مطبخند
به آن قورمهسبزیپزانِ قَدَر
به آن مادرانِ بهظاهر پدر
الهی! به آه دل زنذلیل
به آن اشک چشمان ممد سیبیل
به تنهای مردان که از لنگهکفش
چو جیغ عیالاتشان شد بنفش
که ما را بر این عهد کن استوار
از این زنذلیلی مکن برکنار
به زیذی جماعت نما لطف خاص
نفرما از این یوغ ما را خلاص
نوشته سعيد سليمانپور
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#9
Posted: 5 Apr 2014 08:39
دختری کردسوال از مادر
که چه طعم و مزه دارد شوهر؟
این سخن تا بشنید از دختر
اندکی کرد تامل مادر
گفت با خود که بدین لعبت مست
گربگویم مزه اش شیرین است
یا غم شوی روانش کاهد
یا بلافاصله شوهر خواهد
ور بگویم مزه آن تلخ است
تا ابد می کشد از شوهر دست
لاجرم گفت به او ای زیبا
ترش باشد مزه شوهرها
دخترک در تب ودر تاب افتاد
گفت:مادر دهنم آب افتاد!!
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ویرایش شده توسط: shah2000
ارسالها: 2321
#10
Posted: 5 Apr 2014 09:32
الهي تو بميري من نميرم....سر قبرت بيام پارتي بگيرم
الهي سرخک و اريون بگيري.... تب مالت و بلاي جون بگيري
الهي از سرت تا پات فلج شه.... کمرت بشکنه،دستت سقط شه
الهي حصبه و ام اس بگيري....سر راه بيمارستان بميري
الهي کوربشي چشمات نبينه.... بميري، گم بشي، حقت همينه
الهي آسم تايپ آ بگيري... هنوز که زنده اي پس کي ميميري؟
الهي شوهر ايدزي بگيري.... بفهمي که داري از ايدز ميميري
به در بردي از اينها جان به سالم.... الهي دردبي درمون بگيري
میخـواهم گــره بخـورم در تــــ♥ــــو
آنقــدر سخـت
که بـا دنــدان بـازم کنی....!
boy_seven