ارسالها: 2910
#111
Posted: 23 Apr 2014 07:39
تشنّجم در دستت، تو و زمین لرزه
فرار کردن ِ از سال ها زن هرزه
به فیلم دیدن، در مبل های یک نفره
به زندگی چسبیدن شبیه یک حشره
به هرزگی تنم روی داغی نفسی
به شعرخواندن من روی تخت خواب کسی
به بحث ِ علمی ِ آهسته ی ِ در ِ گوشت!
مقاله خواندن، از دیدگاه آغوشت
به گریه کردن من در حقوق ِ جاری ِ زن
به بوسه های تو با نقد ساختارشکن
به بغض کردن و مُهر طلاق را خوردن
به پارک/ رفتنت و چای داغ را خوردن
درست می میرم تا تو را غلط نکنم!
به اینهمه می چسبم که گریه ات نکنم
نگاه می کنم از غم به غم که بیشتر است
به خیسی چمدانی که عازم سفر است
من از نگاه کلاغی که رفت فهمیدم
که سرنوشت درختان باغمان تبر است
به کودکانه ترین خواب های توی تنت
به عشقبازی من با ادامه ی بدنت
به هر رگی که زدی و زدم به حسّ جنون
به بچّه ای که توام! در میان جاری خون
به آخرین فریادی که توی حنجره است
صدای پای تگرگی که پشت پنجره است
به خواب رفتن تو روی تخت یک نفره
به خوردن ِ دمپایی بر آخرین حشره
به »هرگز«ت که سؤالی شد و نوشت: »کدام؟«
به دست های تو در آخرین تشنّج هام
به گریه کردن یک مرد، آنور ِ گوشی
به شعر خواندن ِ تا صبح بی هماغوشی
به بوسه های تو در خواب احتمالی من
به فیلم های ندیده، به مبل خالی من
به لذت رؤیایت که بر تن ِ کفی ام...
به خستگی تو از حرف های فلسفی ام
به گریه در وسط ِ شعرهایی از »سعدی«
به چای خوردن تو پیش آدم بعدی
قسم به اینهمه که در سَرم مُدام شده
قسم به من! به همین شاعر تمام شده
قسم به این شب و این شعرهای خط خطی ام
دوباره برمی گردم به شهر لعنتی ام
به بحث علمی بی مزّه ام در ِ گوشت
دوباره برمی گردم به امن ِ آغوشت
به آخرین رؤیامان، به قبل کابوس ِ ...
دوباره برمی گردم، به آخرین بوسه!
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#112
Posted: 23 Apr 2014 07:42
دلش گرفت... و جام شراب را برداشت
و مست شد، عاشق شد، طناب را برداشت ↓
و مُرد مثل كسي كه سؤالكرد:
چرا؟؟؟
و بعد گوركن آمد جواب را برداشت
و قرص ماه تو و قرص هاﯼ زردﯼ كه...
فقط گریست... و لیوان آب را برداشت
همین كه خواست كه شك بین ِ... خواست شک بین ِ...
خدا همان لحظه، انتخاب را برداشت
و فكر كرد به عشقي كه داشت یا كه نداشت
و از اتاق ِ زن تختخواب را برداشت
و خواست تا كه خودش را دوباره پاک كند
غزل تمام شد و آفتابه را برداشت
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#113
Posted: 23 Apr 2014 07:46
دو زن داشتم از دو تا مرد که...
دو تا گریه ی تحت پیگرد که...
دو تا خواب ِ آماده ی پا شدن
شبی گم در آغوش ِ پیدا شدن
■
یکی خسته از آنچه بود و نبود
سفیدی سیگار با طعم دود
سفیدی کاغذ به سرخوردگی
سفیدی قرصی در افسردگی
بریده شده از تمام ِ خوشی
سفیدی صورت پس از خودکشی
سفیدی یک نامه ی ناتمام
سفیدی زن، قاطی ِ دست هام
سفیدی یک گـَرد در وهم من
سقوطی در آغوش بی رحم من
زنی خسته از آنچه دید و ندید
سفید ِ سفید ِ سفید ِ سفید
■
یکی لذت ِ قبل ِ وابستگی
سیاهی شب در دل ِ خستگی
سیاهی بغض ِ کلاغی که نیست
فرو رفتن از باتلاقی که نیست
جنون در جنون از جنون، تابدار
سیاهی یک دامن چاکدار!
تتن تن تتن در تنم در تنت
سیاهی یک خال بر گردنت
ذغالی که قرمز شده از عطش
سیاهی یک سایه در حرکتش
حضور ِ غریزی ِ بی اشتباه!
سیاه ِ سیاه ِ سیاه ِ سیاه
■
دو زن داشتم توی یک قلب با...
دو زن مثل دو قطب آهنربا!
سه تا خواب ِ خوشبخت در تخت من
سه تا تخت در خواب خوشبخت من
سه غیرطبیعی ِ زیر ِ سرُم!
سه دیوانه در عصر بمب و اتم
بدون »حسودی« و »مال کسی«
دو زن مثل پایان دلواپسی
دو زن داشتم توی یک خانه که...
سه تا آدم ِ نیمه دیوانه که...
سه تا حل شده در تن ِ دیگری
سه رؤیای ِ خوشبخت ِ خاکستری
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#114
Posted: 23 Apr 2014 07:50
پیدا بكن یك آدم ِ آدم تری را
و شانه هاﯼ محكم و محكم ترﯼ را
آقاﯼ خوبي كه دلش سنگي نباشد
معشوق هاﯼ دوستت دارمترﯼ را!
من را رها كن هرچه مي خواهي تو دارﯼ
از دست خواهي داد چیز ِ کمتری را
با گیسوانت باد بازﯼ كرد و رقصید
و زد رقم، آینده ﯼ درهم ترﯼ را
تو آخر ِ این داستان باید بخندﯼ
پس امتحان كن عاشق بي غم ترﯼ را
من مي روم، آرام آرام از همه چیز
هر روز مي بینی من ِ مبهم تری را
من را ببخش از این خداحافظ، خداحا...
پیدا نكردم واژه ﯼ مرهم ترﯼ را!
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#115
Posted: 23 Apr 2014 07:56
شب های عشق بازی و استفراغ... شب های مست، سمت کجا رفتن
یک لحظه یک جنون بدون مرز، تا انتهای عمر به گا رفتن!
سیگار ِ بی اجازه ی ماتیکی، از دوووور با تو این همه نزدیکی!
بی هر سفینه در دل تاریکی، با دودهای خسته فضا رفتن
غم های متّصل به کمی شادی، تا گوسفند ِ غرق در آزادی
چوپان که خواب مانده در آبادی، با گرگ های پیر چَرا رفتن!
تلخ از شراب تا ته بیهوشی، با چند تا غریبه هماغوشی
دنبال نور در دل خاموشی... با کلّه توی پنجره ها رفتن!
آواز بی اجازه ی زن در هیچ، شب در سکوت ِ این همه پیچاپیچ
در مارپیچ رو به ته ِ درّه دیوانه وار سمت صدا رفتن
انسان ِ بی ستاره ی قصّابی! مهتاب با کلید به مهتابی!
بی هیچ حسّ و هیچ جهت یابی دنبال کون قطب نما رفتن!!
پیتزای قورباغه کنارش ماست! امضاء و فحش، آخر ِ هر درخواست!
عصیان علیه راست شده در راست! خوشحال، سمت راه خطا رفتن
ما خواب های داخل خون هستیم، ما بچه های نسل جنون هستیم
از ابتدای شعر، به گا بودن... تا انتهای عمر، به گا رفتن...
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#116
Posted: 23 Apr 2014 07:58
با چشم های فندقی كرم خورده ات
با گونه های سرخ به باران سپرده ات ↓
می آیی و خطوط تنم محو می شود
در گیسوان شبزده ی باد برده ات!
حد می زند به كیفر مستی چشم هات
شلّاق دست خسته ی من روی گرده ات
گنجشك كوچكی شده در سینه ات اسیر
جریان گرفته خون به تن قلب مرده ات
زندانی ام به جُرم دو تا چشم بی گناه
در پنجه های عاشق درهم فشرده ات
از هی نفس، نفس، نفس از هی نفس، نفس...
باران گرفته بر كلمات شمرده ات
■
كابوس مرد توی اتاقی بدون در
و یك غزل موازی شام ِ نخورده ات!
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#117
Posted: 23 Apr 2014 08:01
- طلاق مي خواهم!
]سایه ﯼ سیاه پدر[
طلاق مي خواهم
]جیغ! گریه ﯼ مادر[
نه مي توانم باشم! نه مي شود بروم
]و حركت چمداني مچاله سمت ِ در[
: برو و یادت باشد خودت... خودت رفتي
برو... و یادت باشد كه روزﯼ آه اگر...
- تو دیو هستي! گمشو كثافت ِ هرزه
برو سراغ همان زن كه عكس هایش در...
]صداﯼ خون! فوران پرنده توﯼ اتاق[
: خفه شو!
]سیلي اندوه! چشم هایي تر[
- قرار بود كه با هم به اوج پر بكشیم
چه مانده است از آن روز جز گلي پرپر
قرار بود كه پشت و پناه هم باشیم...
]صداﯼ اطمینان، بعد بوسه ﯼ خنجر![
: خوشم نمي آید، از قیافه ات!! بس كن!
ببند آن دهنت را كه حوصله دیگر...
]سكوت... سایه ﯼ تردید... رعد و برق... سكوت[
- كجاست آن پسرﯼ كه براﯼیك دختر ↓
تمام پنجره هاﯼ سپید را مي خواست
كجاست آن پسرﯼ كه...
: خفه شو! احمق خر!!
]زني چروكیده گوشه ﯼ خودش رفته
و تكیه داده به دیوارهاﯼ ناباور[
- دلم به عشق تو هر غصّه را تحمّل کرد
گذشت روز بد اما رسید به... بدتر!
]صداﯼ خیس كمربند و ناله ﯼ پاییز
و بعد مي پاشد خون به هق هق بستر
و بعد مي پاشد خون به ذهن گیج غزل
به سمت هیچ كس و هیچ چیز و هیچ نفر
صداﯼ زن كه به دستان مرد محكوم است...[
- طلاق مي خواهم!
]جیغ! گریه ﯼ مادر[
■
... و بچّه كه مثلاً در اتاق خوابیده
كنار خیسي بالش، كنار یك دفتر...
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#118
Posted: 23 Apr 2014 08:16
خسته از مغز ِ خالی و پُرها، مشت می کوبمت به آجرها
پیک خالی! بگو به دکترها: زخم ما رشد می کند به درون
سور بالا و جشن پایین ها، در عزا و عروسی اینها
بوق گوساله ها و ماشین ها... سر ِ چی بود؟ چند قطره ی خون!
بچّه ماهی خیال دریا داشت، گاو هم دوستان خود را داشت
آنچه اندازه ی خودم جا داشت پشت من بود و خانه ی حلزون..
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#119
Posted: 23 Apr 2014 08:28
دلتنگ ترین آدم ِ اینجا هستم
دلخسته ترین خسته ی دنیا هستم
من هستم و من هستم و من هستم و من
ای تنهایی! چقدر تنها هستم
*******
اوّل قصّه ی من از دیوار
آخر قصّه ی من از سنگ است
خُب به من چه! که هر کجا بروم
آسمان دائماً همین رنگ است
*******
شرجی شانه هام بوشهراست
چشم تو ابتدای خیسی ها
قلب من مهر آخرین سرباز
جلوی تیر انگلیسی ها
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#120
Posted: 23 Apr 2014 10:43
دست هایت گرفته دستش را
وسط دست های سـِـر شده ام
نیستی! آنقدر عوض شده ای
هستی و باز منتظر شده ام
نه تویی، نه منم، فقط درد است
توی آیینه ی كدر شده ام
قلب من بود و بمب ساعتی ات
وسط خواب منفجر شده ام
*******
یک مشت شعر ِ چاپ نباید!
از آدمی که غیرمجاز است
دیوار ِ دکمه های تو بسته
تا پنجره که موی تو باز است
ما را به درد خود بگذارد
هر کس که اهل ناز و نیاز است
موهای یار اینهمه کوتاه!
شب مثل چیز ِ چیز، دراز است...
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…