ارسالها: 2910
#121
Posted: 23 Apr 2014 10:45
فرار می کنم از تـو بـه تــو به درد شدن
به گریه های نکرده، به حسّ مرد شدن
فرار می کنم از این سه شنبه ی مسموم
فــــــرار می کنـــم از یک جواب نامعـلـــــوم
سوال کردن ِ من از دلیل هایـــی که...
فرار می کنم از مستطیل هایی که...
فرار کردن ِ از این چـهـــاردیــــــــــواری
به یک جهان غم انگیزتر، به بیداری...
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#122
Posted: 23 Apr 2014 10:49
آه ای پنیر قالبی، ای پشم شب در واجبی
برخیز در هر کوچه ام، ای طالبی! ای طالبی!
می رقصم از سالن فقط، می زخمم از ناخن فقط
در من جنون کهنه ای ست، با من مدارا کن فقط
ای قورباغه در وزغ، شقّ الکمر در چیز شق
این قهوه ها بی مادرند، فالی بگیر از این ورق
ای کوچه ی پاریس و رشت، ای »می« شده در »شصت و هشت«
آه ای آنارشی نجیب، در پشت ماشین های گشت
در خویش پاشیدم تو را، خوردم تو را، ریدم تو را
از پا به سر، سمع و بصر، دیدم تو را، دیدم تو را
ای ناطق ِ طوطی ِ من، ای موش ِ در قوطی من
ای اوّلین سوتی عشق، ای آخرین سوتی ِ من!
ای گاوهای خر شده، از بد شدن، بدتر شده
ای در تو هر چه بود و هست، به نیستی منجر شده
ای رابطه در زیر میز، ای حکم دل با گیشنیز
گوزیدن ِ زیر پتو، ای هیچکس! ای هیچ چیز!
ای طاق های طاقتم، ای خواب های ساعتم
قدری مدارا کن عزیز، وقتی که من ناراحتم
می سوزد از شب خانه ام، ای دوست ِ بیگانه ام
دیوانه ای، دیوانه ای، دیوانه ام، دیوانه ام
حتی جنون زوری نداشت، دل طاقت دوری نداشت
تیشه بزن بر فرق عشق، شیرین ما شوری نداشت
ای بنیامین در مارکوزه، ای کوچه ی باجربزه
دیوار ِ شاشیدن به عقل، ای خربزه، ای خربزه...
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#123
Posted: 23 Apr 2014 10:51
جمعه ها عکسِ بی حجاب تو هی...
روی مانیتورش تَرَک میخورد
یک نفر می نوشت: "دوستت دا..."
آدمک قرص با کلک می خورد!
ذوق می کرد، باورش می شد...
قرص با طعم قلقلک می خورد!
جمعه ها یک نفر شبیه خودش ...
مثل سگ! از خودش کتک می خورد
چرخ می زد کسی درون سرش
آدمک داد می زد... فلک می خورد.
آدمک دل به بودنت خوش کرد...
داغ چشمهات را خنک می خورد
بیخ گوشش "خودش" دلش خون بود
بیخ گوشش "خودت" پفک می خورد!
این همه درد و غصه ی شیرین!
از لبت آب با... نمک می خورد.
جمعه ها آدمک زمین می خورد
مرد می شد دوباره چک می خورد
جمعه ها حقِ آدمک کم بود
آدمک حقِ آدمک می خورد
جمعه ها کل هفته اش بودند...
قصه اش هی فلاش بَک می خورد.
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#124
Posted: 23 Apr 2014 10:55
به دیدنم که می آیی
هندوانه بیاور
با پوستی سبز و تویی سفید
قرمزی اش
خون داغ که در توالت بازداشتگاه پایین می رود
پرچم من
شعری ست
که پشت بسته ی سیگاری نوشته ام
به دیدنم که می آیی
کمپوت سیب بیاور
که تبعیدمان کنند از بهشتی که
به هیچ آدمی سجده نخواهم کرد
که بگویی: سیب!
در عکس عروسی مردی
که خودش در زندان است و روحش در زندان و دلش پیش تو
که بگویی سیب
در عکسی سوخته
که با تخت جمشید آتش زدند
به دیدنم که می آیی
بچه ها را بیاور
که یادشان نرود چرا تلویزیون نداریم
و دستبندشان را
از هیچ امامزاده ای نخریده ایم
که بابا نه رفته بود نان بیاورد و نه آب!
که دیگر هیچ وقت نیامد!
که هیچ مردی با داس و اسب نمی آید
و آنکه مادر در سجده صدایش می زند
تنها
اسم میدانی ست در تهران
به دیدنم که می آیی
خودت را بیاور
که نگهبان ها ببینند
زیبایی از آزادی بزرگ تر است
و دیوانگی
نام مشترک همه ی ماست
که دندان های شکسته ام را نشانت دهم
و بگویی: سیب!
برای لبخندی
که با اشک هاشور خواهد خورد
به دیدنم که می آیی
چمدانی بیاور
شاید اینبار جای من
لباس هایم را تحویلت دادند...
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#125
Posted: 23 Apr 2014 10:58
من ندانستم از اول كه تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به كه ببندی و نپایی!
دوستان عیب كنندم كه چرا دل به تو دادم
باید اوّل به تو گفتن: كه چنین خوب چرایی؟!
ای كه گفتی نرو اندر پی خوبان زمانه
ما كجاییم در این بحر تفكـّر تو كجایی؟!
آن نه خال است و زنخدان و سر ِ زلف پریشان
كه دل اهل نظر برد كه سرّی ست خدایی
پرده بردار كه بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه ی كوچك ننمایی
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم كه بیایم به محلّت به گدایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهل است تحمـّل نكنم بار جدایی
روز صحرا و سماع است و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست كه دیگر بربایی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم كه غم از دل برود چون تو بیایی
شمع را باید از این خانه به در بردن و كشتن
تا به همسایه نگوید كه تو در خانه ی مایی!
»مهدی« آن نیست كه هرگز ز كمندت بگریزد
كه بدانست كه در بند تو خوشتر كه رهایی
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#126
Posted: 23 Apr 2014 11:03
سگ بزن روی مستی اعصاب
شب ِ این جمع را خراب بکن
جبر با احتمال ِ صد در صد
روی من واقعا حساب بکن!
گریه کن باز و »داریوش« بخوان
خفه کن رقص و پایکوبی را
تا که »فریاد زیر آب« شویم
طعم ِ ته مانده های خوبی را
توی زیبایی ات شعار بده
موی تب کرده را به باد بریز
عرق کارگر شو قبل از مزد!
اوّلین پیک را زیاد بریز
با همه مثل آفتاب بخواب
اهل عصیان ِ توی عصیان باش
شام را در کنار گرگ بخور
خار ِ در چشم ِ گوسفندان باش
روی من واقعا حساب بکن
حل شو در استکان، »چرا«یت را
مخفی ام پشت عینک دودی
جنبش ِ سبز ِ چشم هایت را
دود سیگار باش و سیگاری
دست ها را بمال بر سقف ِ ...
گیج و دیوانه وار ارضا شو
توی یک ارتباط بی وقفه
سبز شو مثل برگ های لجوج
توی تهران ِ تا ابد دودی
فکر کن من، توام!... تو، من هستی...
درک کن عاشق جنون بودی!
چشم را خیره کن به این گلّه
سگ شو از خشم ِ آن دو تا برّاق
با زمین و زمان و مضمونش
حرفت این بود و هست: استفراغ!
قایمم کن ته ِ عروسک هات
شهر، آدم بزرگ هم دارد
زوزه سر کن به شوق همراهیم
بیشه جز موش، گرگ هم دارد!
مشت ها را بکوب بر دنیا
که کسی ریده توی اعصابت
خنده ای باش مثل پیروزی
جلوی چشم های قصّابت
توی زنجیر هم نمی خواهم
پیش ِ آدم فروش گریه کنیم
بغلم کن »شقایق« غمگین
تا که با »داریوش« گریه کنیم
گریه کن مثل انتخاب جنون
گریه هایی که از سر ِ شادی ست
آخرین پیک را زیاد بریز
لذت ِ محض، رمز آزادی ست...
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#127
Posted: 23 Apr 2014 11:07
باران به شیشه می زند از چشم های من
حتی نمی رسد به خودم هم صدای من
باران، صدای هق هق مردی که داشتی
که جا گذاشتیش، »مرا« جا گذاشتی!
از پشت شیشه رد شدن چند خطـّ کج
باران، صدای گریه ی یک خانه در کرج
*******
هر کس غمی دارد برای خود غمی دارد
آقای دنیا! اخم های درهمی دارد
با مشت های له شده با مرگ می رقصم
زندان ما دیوارهای محکمی دارد...
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#128
Posted: 23 Apr 2014 11:13
و مرد مثل سؤالی عجیب هی نگریست
هنوز پشت نقابست آنکه عاشق کیست؟
چقدر حفره و من که ترا نمی دانم
چرا نگاه کنم؟ ... هیچ وقت چیزی نیست
کدام نیمه لیوان پ رُ است یا خالی
کدام نیمه لیوان؟... که زن پر ازخالیست!
و زن گریست، نه مانند ابر و نه باران
نه مثل شبنم و دریا ... شبیه مرد گریست!
چرا دروغ بگوید به هیچ چیز خودش
و بعد در پی چیست؟! » بکتابد « و هی ترا
نیامدند به تشییع بی جنازه او!
برای شاعر پوکی که هیچ وقت نزیست
چقدر هی بدوم در دویدن زردت!
چقدر هی بدوم تا کسی که گفت: بایست!!
و گردباد غزل آمد و مرا بلعید
و مرد رفت...و...و...و...و زن فقط نگِریست
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#129
Posted: 23 Apr 2014 11:17
پرنده کوچولو ، نه پرنده بود نه کوچولو ..
خوش آمدید به بنگاه کوچک شادی:
خرید، رهن، اجاره، فروش آزادی!
همینکه فلسفه ی مرگ کار دستم داد
تو آمدی و خودت را به دست من دادی
تو مثل من زنی از جنس خواب های سیاه
و من شبیه تو: یک مرد کاملاً عادی!
میان کارت عروسی گلی شبیه شما
و من کنار خودم در لباس دامادی
خدای سنگی و یک خانه ی مقوّایی
فرشته ی الکی و پرنده ی بادی!
و زل زدن به شب و تخت خیس خوشبختی
و زل زدن به همیشه، به »تا ابد شادی! «
■
بلوکِ ... منزل آقای موسوی، یک قبر!
کسی نمی کند از ما جنازه ها یادی
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#130
Posted: 23 Apr 2014 11:22
شب ها كه می زنی به سرم بچّه می شوم
مانند چشم های پسر كه نداشتی
چشمی كه قرص خسته ی اعصاب می خورد با قهوه ی بدون شكر كه نداشتی
دستی دراز شد كه بگوید هنوز هم...
در باز شد به پهنه ی خوشبخت آسمان!!
یك عمر میله های قفس را شمردی و... پرواز را نكردی، پر كه نداشتی!
امّید چیست؟ اسم قشنگی برای مرگ، یك مشت داستان خیالی كه نیستم
دنیا چه بود؟ فاصله ای بین هیچ و هیچ با خاطرات چند نفر كه نداشتی
تبلیغ روزنامه شدی شاد و بی دلیل، پیروزی جدید و تماشاچیان گیج
مشتی شعار تند سیاسی و چند مشت، هر چند می رسد به نظر - كه نداشتی- ↓
كه هیچ چیز، چیز، مهم نیست، هیچ چیز!...
حتّی بیت های قبلی كه خط می زنی
حتّی بیت های بعدی كه نمی گویی
پدر غار نشینم
با گرز سنگی اش راه می افتد
تا »فورپان ؟ « شكار كند
[برای پدر غارنشینم
مهم نیست
كه نمی دانی فورپان ؟ چیست]
اینجا
از كادرها كه بیرون بزنی
همیشه كسی هست كه كوتاهت كند
كه قر صهایت را
با لیوان آب به دستت بدهد
كه لنز آبی توی چشم هایت بگذارد
كه پرهایت را
[كه مایه ی آبروریزی ست]
با تیغ ژیلت ناپدید كند
و جلوی همه ی فورپا نها ؟
با خودكار قرمز
علامت سؤال بگذارد
اینجا همیشه كسی هست
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…