ارسالها: 2910
#131
Posted: 23 Apr 2014 11:28
بوی ابریشم تو آمد، از ته ریشم
عاشقت بودم و هستم! که نباشی پیشم
توی تکراری یک بچّه دبیرستانی
می نویسم بر شیشه: به تو می اندیشم!!
عاشقم بودی؟ هستی؟ خواهی شد؟ شاید...
تیغ بر صورت من می رود و می آید
به خودم می گویم: تو مَردی! گریه نکن!
می کشم سیگاری منتظر یک تلفن
می کشم سیگاری تا که بخوابد دردم
می کشم سیگاری تا که به تو برگردم
می کنم گم وسط بغض کتابم خود را
چشم می بندم... شاید که بخوابم خود را
می شود پیدا آن راه فراری که تویی
می رسم با هیجان تا به قراری که تویی
بعد قرنی دوری، حسّ کمی نزدیکی
سینما رفتن و دستت وسط تاریکی
فیلم بر پرده و آماده ی اکران شدنت
حسّ غمگین سرانگشت کسی بر بدنت
مضطرب، عاشق، غرق هیجان، بی هدفی
بوسه می گیری، از صندلی آن طرفی!
» - دوستت دارم... «
این اوّل خط خواهد شد
وارد زندگی مسخره ات خواهد شد!
می زنی در تاریکی به غمم لبخندی
با طناب نامرئیت مرا می بندی
خسته از چوبی ها، آدم ها!، سنگی ها
می زنی لبخندی... آخر دلتنگی ها
2
می پرم از بغل خستگی ام در خانه
نه تو هستی و نه آماده شده صبحانه
جلوی آینه ام: خسته و ناآماده
شورت ادراری بچّه سر میز افتاده
شعر می گویم و گُه روی ورق می آید
از همه زندگی ام بوی عرق می آید
خواب خوش بودم و سردردِ پس از بیداری ست
عاشقی چیز قشنگی ست... ولی تکراری ست
چشم بی حالم در کاسه ی خون افتاده
رختخوابم جلوی تلویزیون افتاده
ریشه ام سوخته و کهنه شده ته ریشم
نیستی پیشم و بهتر که نباشی پیشم!!
زنگ من می زندت با هیجان در گوشی
باز هم گم شده ای در وسط خاموشی
نیستی! بوی غم از لحظه ی شک می آید
از لباس زیرم بوی کپک می آید
حلقه ای در، انگشتم... و یکی در گوشم
کت و شلوارم را با نفرت می پوشم
می برم توی خیابان غم سنگینم را
می کنم پارک تهِ دنیا ماشینم را
خسته ام مثل در آغوش کسی جا نشدن
خسته ام مثل هماغوشی و ارضا نشدن
خسته ام مثل دو تا تخت جدا افتاده
قرمه سبزی تو در یک شب جا افتاده
بی تفاوت وسط گریه شدن یا خنده
می کشد سیگاری یک شبح بازنده
بی هدف بودم در مرثیه ی رؤیاهام
ناگهان یک نفر آهسته به من گفت:
»سلام... «
چشم وا می کنم و پیش خودم می بینم:
دختری تنها بر صندلی ماشینم
خسته ام از همه کس، از همه چیز از من و تو...
دخترک می گوید زیر لب، آهسته:
»برو...«
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#132
Posted: 23 Apr 2014 11:33
پنگوئن ها به راه/ افتادند در ته خواب های غمگینم
قطب ها سمت استوا رفتند... ایستادم که بعد بنشینم
رادیو نوحه/ پخش می کردی توی مغز کسی که من خُرما!
چشم وا می کنم در این تابوت باز هم هیچ چی نمی بینم
هر مغازه مرا فرو... رو... او... واقعیّت تو را جلو می برد
که بفهمی چقدر بدبختی که ببینم چقدر پایینم
قُستوا!! لحظه ی تو و من بود که به تقدیر گیر می خوردیم
]بر سر هر درخت موز لجوج، پنگوئن های گیج می چینم![
رادیو نوحه/ پخش می گشتم روی آسفالت های بی معنی
بعد، پرواز تند چند مگس ناشیانه نکرد تزئینم
اوّل قصّه یک جسد...
بودم؟!
مثلاً مهدیِ... نمی خواهم!
بعد یک مشت زندگی لجوج داد با اشتیاق تمرینم
ناگهان توی هیچ چیز ما لکّ سوراخ کوچکی افتاد
۵۰۵ موریانه ی شک لانه کردند در دل دینم
هر مغازه شبیه شکلک شد جلوی آینه که خالی بود
عشق مانند فضله ای افتاد خسته بر صندلی ماشینم
بعد فرهاد هی عقب برگشت تیشه شد کرم های مغزم را
مثل کابوس بی سرانجامی رفت در رختخواب شیرینم
اتّفاقی به دست من افتاد اتّفاقی که خوب یا بد بود
خوب یا بد همیشه مثل همند! پس که را در کجا بنفرینم؟!
خسته بودم... و بغض هی دیوار که خودش را به مشت می کوبید
زهر خوردم مرا نمی مردی، گریه کردی نداد تسکینم
■
قُستوا واژه واژه پیش آمد بر خطوط معلّق کاغذ
بعد بر روی واژه ی تسلیم بسته شد پلک های سنگینم...
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#133
Posted: 23 Apr 2014 11:44
- آن مرد می رود...
: خُب دیگر چه؟!
- می رود...
سبقت گرفته از خود و از هرچه می رود
: اوّل چه كار كرد؟
- از این شهر پوچ رفت
: این ابتدای قصّه! در آخر چه؟!
- می رود
: فرضاً كه باز بود در بسته ی قفس
تكلیف این پرنده ی بی پر چه؟ می رود؟!
او قول داده بود بماند كه زندگی...
■
آن مرد مرده است ببین! گرچه می رود
زن بیت بیت توی غزل ایستاده است
مردی ورق زنان ته دفترچه می رود!
خواب گنجشك های ترسو را
ساخت اما به خاطر تو نشُست
مادرم توی حوض چاقو را
عشق از متن زندگی برخاست
تا ورق پر شد و به حاشیه رفت
لخت شد مثل خنده ای نمكین
توی دریاچه ی ارومیه رفت
مرد این داستان نشد نه! نخواست
جز تو حتّی به هیچ كس برسد
تیر عشقی كشیده ام كه مگر
از دماوند تا ارس برسد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#134
Posted: 23 Apr 2014 11:58
دلم گرفته به یاد تو و غروبی كه
شروع شد همه ی روزهای خوبی كه...
تفكّری ست كه در من فرود می آید
كه سوخته ست كسی، بوی دود می آید
كه سوخته ست كسی، بوی دود می آید
تفكّری ست كه در من فرود می آید
تفكّری ست كه لج می كند مرا در تو
تفكّری ست كه هل می دهد مرا به جلو
جلو كجاست؟ عقب های آن وری شما
فرار می كند از قصّه، هیچ كس به كجا!
تفكّری ست كه در من نشسته هی جای ...
نماد جنسی این میز چیست آقای ...
دلم گرفته چه معنای مبهمی دارد
همینكه باران مثلِ همیشه می بارد
همینكه باران هی می زند به فلسفه ات
همینكه باران آهسته می كند خفه ات
همینكه باران هی می زند به شیشه تو را
همینكه نسبیت محض از همیشه تو را ↓
به شكل قطعی یك عشق می كند در من
شبیه در وسط متن تكه پاره شدن..--
این متن را
با هر بازی زبانی كه تأویل كنی
این ساختارها را
هر جور كه بشكنی
زمان را
از هر طرف كه نگاه كنی
باران كه می بارد
دلم می گیرد و
»ستّار « گوش می دهم
فال هم كه بگیرم
اپیزود بعدی شروع می شود:
-3-
بر هوشمند ، سلسله ننهاد دست عشق
خواهی كه زلف یار كشی ترك هوش كن
یك موش گیج ، تكّه پنیری به نام مرگ
سوراخ های واقعی لایه ی اُزُن
- نوشابه می خوری كه؟!
: نه آقا نمی خورم!
این داستان خراب شده چونكه... چونكه... چون...
-4-
مفاعیلن مفاعیلن فعولن
لبش چون پسته خندان گریه می كرد
برای اینكه اشكش را نبینند
همیشه زیر باران گریه می كرد 4
-5-
روی كاغذ فكر كنید!
همیشه از روی لیست كار كنید
به این ترتیب
حتّی خودتان هم متعجّب خواهید شد
كه چقدر كارایی تان بیشتر شده است
وچقدر راحت تر می توانید
قورباغه ی خود را قورت بدهید!5
-6-
ساعت سه می میرم، در اپیزود بعدی
توی فعلنِ قبلی ، پشت لابد بعدی
ساعت سه می میرم، تا به ابتدا برسی
ساعت سه می میرم [می زند به شیشه كسی]
هی پرنده ی ناشی! باز هم كه در قفسی
[می زند به شیشه كسی، می زند به شیشه كسی...]
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#135
Posted: 23 Apr 2014 12:02
یا می رسی به آخر خط یا نمی رسی!
]دارد شروع می شود از هیچ چی کسی[
دارد صدای دست مرا می زند به هم
آهسته گریه می کنم و شعر می شوم
هر کس که رفته است تو را برنگشته است
از من گذشته است... که از من گذشته است
می خواهم از زمین و زمان درد می کند!
دارد چه کار با خودش این مرد می کند؟!
سرد است فصل آخر این داستان بد
حتی به ابتدای خودش هم نمی رسد
باران خسته، من، تلفن، شب، صدای رعد
هی زنگ/ می زند به سرم بیت های بعد
از بیت های بعد که هی دست دست دست
از بیت... مثل اینکه کسی عاشقت شده ست
یک هیچ چی شبیه خود ِ من، شبیه غم
باران گریه های زنی که نخواستم
یک هیچ چی که با خودش انگار کار داشت
از من که نیست اینهمه »تو« انتظار داشت!
یک هیچ چی که مرده من ِ سادگیش را
هی زنگ/ می زند به سرم پتک خویش را
تا بیت های بعد که این قصّه زشت شد
هر لحظه ام جهنم ِ اردیبهشت شد
یا می رسی به آخر خط یا نمی رسی
]دارد یواش گریه تو را می کند کسی[
دارد به عصمت غم من دست خورده است
این مرد سال هاست به بن بست خورده است
دنیای پیر دایره ای بود تا ابد
این مرد هیچ وقت به جایی نمی رسد
ترمز بریده در سر من بیت های بعد
باران خسته، من، تلفن، شب، صدای رعد
یک هیچ چی شبیه خودت، شکل دیگرت
که مرده است آخر خط/ های دفترت
یک هیچ چی که مثل تو مبهوت مانده است
یک قاصدک که منتظر فوت مانده است..
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#136
Posted: 23 Apr 2014 12:04
اون گوشه داره اشک می ریزه
می دونه که رو گریه حسّاسم
بوی تنش تو خونه پیچیده
من، این زن ِ غمگینو میشناسم
می شینه پیشم مثل هر روز و
با قرص و بوسه فال می گیره!
می گم: نمی فهمی دوسِت دارم؟!
می گه: برای عاشقی دیره
میگه که دنیا جای خوبی نیست
هر کی که می فهمه غمی داره
می گم برای عشق، این خونه
دیوارهای محکمی داره
ترساشو می چینه توی ساکش
من مشت می کوبم به آینده
می گه: می دونی خیلی دیوونه م!
می بوسمش تو گریه و خنده
می بینمش که سمت در می ره
با چشم های قرمز ِ خونی
می گه تو حرفامو نمی فهمی
می گه تو دردامو نمی دونی
هر صبح که پا می شم از کابوس
خوابیده تو آغوش و احساسم
می ره که توی گریه برگرده
من این زن غمگینو میشناسم!
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#137
Posted: 23 Apr 2014 12:10
از شیشه ی مشروب خالی توی یخچالم
از من که دارد می رود از حال ِ تو، حالم!
از کوه استفراغ!! روی دفتری کاهی
از زنگ های بی جوابی که نمی خواهی
از زندگی که در نگاهم مردگی دارد
معشوقه ی بدبخت تو افسردگی دارد!
از قرص ها که خودکشی را یاد می گیرند
از سوسک ها که از تنم ایراد می گیرند!
از نصفه های تیغ در حمّام ِ غمگینم
می بینمت! امّا فقط کابوس می بینم
بر روی دُور ِ تند... نُه سال ِ تمامی که...
از خواب هایت/ می پرم از پشت بامی که...
از دست ِ تو دیوانه ام بی حدّ و اندازه
از دست ِ تو در گردن ِ معشوقه ای تازه
از سر زدن به خانه ام مابین ِ کردن هات!!
از گوشی ِ اِشغال ِ تو، از چهره ی تنهات
می بینم و کنج خودم سردرد می گیرم
رگ می زنم... هی می زنم... امّا نمی میرم
رگ می زنم از درد که دیوانه ام کرده
پاشیده خون مانند تو در اوّلین پرده
پاشیده خون از گریه ات بعد از هماغوشی
از اسم من، تنها، میان اوّلین گوشی
از اسم من که در تنت تا آخر ِ خط رفت
از اسم من که عاقبت یک روز یادت رفت
از فکر تو، از گرمی خون، خوب می خوابم!
تو نیستی! با شیشه ی مشروب می خوابم!!
بالا می آرم از تو و از کلّه ی پوکم
از اینکه به هر چیز ِ تو بدجور مشکوکم
از قصّه ی بی مزّه ی وصل و جدایی ها!
روی کتت در جستجوی موطلایی ها
باید بخندم پیش تو بغض ِ صدایم را
بیرون بریزم مثل هر شب قرص هایم را
باید ببخشی که بدم، خیلی »غلط« دارم!
با هر که بودی، باش! خیلی دوستت دارم
من را ببخش امشب اگر چشمم سیاهی رفت
تا صبح پیشم باش! تا صبحی که خواهی رفت...
بگذار تا مویی بماند از تو بر تختم
با هر که بودی، باش! من با درد، خوشبختم!
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#138
Posted: 23 Apr 2014 12:19
یك آدم بدون زبان فرض می كنم!
یك مرد، روبروی جهان فرض می كنم
مَ... مَ... مَ... دُ... دُ... مثل پیامی به هیچكس
تَ... تَ... تَ... در ادامه ی آن فرض می كنم
یك مشت خاك، یك ورق خط خطی... و مرگ
این را میان یك چمدان فرض می كنم
یك مرد پیش یك چمدان در تفكّرِ...
یك مشت چشم بی نگران فرض می كنم
او خیره بر جهان و جهان در مسیر خویش
یك اتّفاق بی هیجان فرض می كنم
یك »بی... » ،« بدون ... «، هرچه كه در هیچ ممكن است
و یك كلاغ مرثیه خوان فرض می كنم
هی مرد می نویسد و چیزی نمی رسد
شاید كه مرده نامه رسان، فرض می كنم!
آن مرد گفته است به دنیا كه: مَ... دِ... زُ...
یك هیچ چی به نام زبان فرض می كنم
حالا برای بستن این ماجرای گنگ
یك دختر قشنگ جوان فرض می كنم!!
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#139
Posted: 23 Apr 2014 12:23
اینجاست ابتدای تو، آنجاست انتهاش
دارد كسی به مغز مرا می كند یواش
یك روسری و مانتویِ... هی زنگ می زند
از راه می رسند تو را چند تا لواش
گلدان بی شكسته، گل قهوه ای تو
باران زنگ خورده، تق یّال آبپاش!
»اسما « كنار تلویزیون محو می شود
افتاده است دست من از تو به ارتعاش
» - هی آمنه! بدو تلفن رو جواب بده «
می پیچد از توالت بوی قشنگ شاش
در روزنامه غرق نشو، شام حاضر است
اینجور مثل مرد شدن عاشقم نباش
» : اسما منو بغل بكن از اینهمه دروغ
اسما منو بغل بكن از... كاش... كاش... كاش... «
یك دامن سیاه، تو، یك تاپ، عكس من
عكس تو، یك مداد، من و پاك كن، تراش
» - هی آمنه! آخه چی شده؟! ما دو تا مگه... «
یك مشت حرف و واژه ی در حال اغتشاش
غم، شام، درس، لب، سریال جدید، خواب
و چیزهای بی هیجانی از این قماش
■
تصویر شب، دو دختر غمگین میان هم
تصویر بی تفاوت یك آسمانخراش!
بوی دریا مرا كشید به خود/ بوی دریا نبود! نه! خون بود
■
محبوبه، گربه، بسته ی کبریت، من، اِسی
بازی شروع... از هیجان مقدّسی!!
آتش گرفت از دُمش انگار می دوم
هرچند هیچ وقت به جایی نمی رسی
من، گریه، بچّه ها، هیجان، سوت، دست، من
تمرین بچّگانه ی اصل دموکراسی
تریاک کهنه، منقل خاموش، موش، موش
این ماه هم نیامده بابا به مُرْخَصی
زهره میان چند مگس با دهان باز
در خواب هاش توی لباس پرنسسی!
تصویر یک گلوله ی آتش که می دوم
» - مانند بیت قبل به جایی نمی رسی!! «
باران، صدای خنده و سلّول سوخته
تسلیم یک مجاری قبلاً تنفّسی
باید تمام کرد خودم را که نیستم
وقتی که مطمئنّم، این شعر را کسی
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#140
Posted: 23 Apr 2014 12:30
قلّکّ بدون سک ّه هایش بعد قل ّک
یک بچ ّه ساکت شبیه زن: عروسک
باید بپردازم ترا تا وان حمام!
¯ یک تیغ نصفه توی دستم، دستی از شک
از کاسه باید در بیاید که بزرگی!
در عمق چشمان کسی که رفته عینک
حالا نوارت را به نرمی می گذارم
جای تو، تا من را بخواند زیر پیچک!!
حالا که می چرخیم من هم فکر کردم
به عشق کوچک، مرگ کوچک، مرد کوچک
حالا که می چرخیم شاید دوست دارم
گریه کنم بی ربط در تو مثل کودک
حالا ادای زندگی را در میارم
در دوربین زوم کرده روی دلقک
فرقی ندارد اوج یا... لذتّ نبردی؟!
حالا رها شو باد، بادا، بادبادک!
می سوزم و می سوزم و می سوت می زن
طعم گس زن در دهان گرم آهک
سیگار روشن می شود در انتظار ...
آتش که زن که می زند در ذهن فندک
من تیغ را کشتم کنار « دوش » افتاد
و ... و ملائک جمع می کردند مدرک!
مامان کجا رفته کجای متن ام ّا
آرام بر می گردد و زنبیل و سنگک
بابا شما می خواستید این واژه ها را ...
تصویر مرد و زن درون هم ]فلاش بک[
من شاهد هیچ خودم بودم که می شد
من شاهد ... و ناتوانی مترسک
من متّهم هستم به آنچه پیش آمد
¯ یک اشتباه از حجم تختِ ... هی مردک!
اینجای دنیای مرا شاید عوض کن
پرتاب کن خود را از آن لحظه که چشمک...
کات! تو نمی ته وانی از خود... زندگی کن
و سالگرد مرگ تدریجی مبارک
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…