ارسالها: 2910
#161
Posted: 24 Apr 2014 07:42
سقوط كن، از لوله به آسمان: چِك چِك
صعود كن به زمين: بامب! كفتر مضحك
بيا و پُر شو از اين هيچ مملؤ از هر هيچ
شبيه بادكنك هاي عشق من بِترِك!
تو مثل اسكلت اشتباه مي مانم
شبيه مادّه ي شيميايي مهلك
مرا از اينكه چرا... هي چراااا...غ روشن كن!
شبيه چند عدد شمع مرده روي كيك
دلم ميان خودم... و خودم كمي گيج است
دلم ميان خودم...و خودم كمي مشرك
شبيه يك عدد فرضي بدون حس
شبيه امضاي زندگي ست پشتِ چِك!
تو مثل من هم هستي، تو مثل آنها هم
سقوط همهمه اي در هويّتي كه همه... كه ↓
سقوط مثل صعود است آن وري تنها!
به صفر مي افتي... بعد... بعد... سه... دو... يك...
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#162
Posted: 24 Apr 2014 07:46
غزل...
نگاه...
سکوت... آفتاب...
پنجره... تو...
نه! نثر نیست، نه! درهم شکسته شاعر تو
در آفتاب غزل بارها بخار شده
و باز گریه نموده فقط به خاطر تو
کسی نیامده هرگز برای بدرقه اش
و آب ریخته پشت خودش مسافر تو!
نگاه کن که چه بی ریشه راه افتاده
خلاف حرکت طوفان، گل مهاجر تو
اگر چه نیمه ی پنهان ماه تاریک است
همیشه وسوسه انگیز بوده ظاهر تو
شهاب سوخته دل به هر دری زده است
مگرعبور کند روزی از مجاور تو
***
پلیسها همه در جستجوی خود هستند
که گم شدست خیابان درون عابر تو ...
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#163
Posted: 24 Apr 2014 07:49
خطوط عصیانگر، مستطیل بی گوشه!
درخت بی میوه، كوله بار بی توشه
خدای گیج از انگور چشم های تو
شراب نیستی آورده است یك خوشه!
تمام بچّگی مرد: »یه پیشی ِ بد
كه هی دُییده به دنبال یه آقا موشه«
تمام بچّگی مرد و هی عروسك ها
كه زل زدند به آن چشم های باهوش ِ...
تمام بچّگی مرد: خیس ِ داغ ِ بلوغ
تمام بچّگی ِ... و خطوط مغشوش ِ...
تمام بچّگی مرد كاغذ خیسی ست
كه جمع می شود آرام داخل پوشه
دو نصفه تیغ، فضای گرفته ی حمّام
صدای خواندن آواز زیر یك دوش ِ...
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#164
Posted: 24 Apr 2014 07:57
حتی پلاک خانه را... )یک(
امشب شب جمعه ست، جمعه!... و تو غمگينی
من در کنارت هستم و من را نمــــی بينی
هی عکسها دور سرت در گريه می گردند
»آهنگران«، »چمران«، »جهان آرا« و »آوينی«
يادت مي آيد: »قرمه سبزی دوست دارم با...«
از انعکاس عکس گنگت داخل سينی
»احمد« پدر را اشتباهی محض می داند
خط می زند »زهرا« مرا از دفتر دينی!
تو مثل سابق پيش من در چادری گلدار
با آن دهان و چشم و ابرو و لب و بينی
در رکعت سوّم بـــه شک افتاده ای انگار
و پشت شيشه می زند باران سنگينی!
دارند می پوسند با تو، با زمان، با عشق
بر روی ميز کار من گل های تـزئينی
از من چه مانده جز دو تا تصوير بر ديوار
يک راديو، يک خاطره، يک فرش ماشينی
شـب ها ميان سجـده می آيی کنارم تا...
امّا نمی فهمد تو را اين شهر پايـيـنی!
تا صبـــح گريــــه می کنم در عطر موهايت
سر را که بالا می کنی من را نمی بينی...
---
با عشق به عزیزترین ها:
پدرم
مادرم
خواهرم
شهید مهدی باکری
شهید مرتضی معتمدی
شهید جمشید صفایی
شهید سید حشمت الله سهرابی
به خاطر همه ی چیزهای خوبی که...
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#165
Posted: 24 Apr 2014 08:00
جیغ یک گربه ام و زندگی ام در گونی ست
بغض را می کنم و گریه ی من قانونی ست
شب شده می روم از خواب به رؤیایی که...
خواب، خونی و شبم خونی و رؤیا خونی ست!
آنچه گفتم شدی و آنچه نگفتم بودی
گربه ی مرده شدم، گریه ی جفتم بودی
نه لبی مانده به بوسه، نه لبی روی لبی
منم و استرس و خاطره هایی عصبی
مثل یک بغض گلوگیر، پُر از لخته ی خون
تف شدم از شب غمگین تو با بی ادبی
خسته از قبل، ولی خسته تر از آینده
تف شدم بر سر سیگاری ِ تو با خنده
دشمنانم وسط ِ کوچه معطّل بودند
و رفیقان که همه بر سر ِ منقل بودند!
آسمان، دود... خدا دود... رفیقانم دود...
اوّل قصّه یکی بود و یکی باز نبود
وسط ِ سطل زباله، وسط ساعت هشت
گربه ای بود که دنبال غذایی می گشت
قرص را می خوری و پُر شده از سردردی
در زمان عوضی رفته و برمی گردی
آخرین وقت نمازی و اتاقی غصبی!
خسته از اینهمه تردید به من می چسبی
مثل یک گربه که رؤیاش پلنگی بوده
مثل خوابی که تهش صبح قشنگی بوده!
در سرم وحشت فردا و پُر از دیروزم
بغلم می کنی و در بغلت می سوزم
قرص ماه منی و حل شده ای در آبم
بغلم می کنی و در بغلت می خوابم
دهنم بسته شده از لب تو، از سُرب ِ ...
شب ولگرد در آغوش هزاران گربه!
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#166
Posted: 24 Apr 2014 08:04
از نامه ای که شرح چشمان ِ ترت باشد
تا جام سم که توی دست دیگرت باشد
از تو که پشت میز، شعر و گریه می گویی!
تا دختری که جای تو در بسترت باشد
سخت است باور کردنش... سخت است... خیلی سخت...
آن کس که مرده، مرده، مرده... خواهرت باشد!
از عطر موهایش که روی بالش و تخت است
یک سال دارد می شود... یک روز هم سخت است!
در می روی و یاد او هر گوشه و هرجاست
با الکل و سیگار هم این درد، پابرجاست
تردیدهای اختیارت توی جبری که...
دارد به پایان می رسد انگار صبری که...
چسبیده ای در »طرقبه« روی زمینی سرد
سهم تو از کلّ جهان: آن سنگ قبری که...
از گریه های بی صدا بر شانه ای قرضی
حسّ تهوّع از گل و باغ و کشاورزی
از کار کردن، شام پختن، زندگی کردن
تا درد دل کردن برای آدمی فرضی
با غم تو را کشتند تا دنیات آوردند
کابوس را در اولین رؤیات آوردند
از ابتدای آفرینش، غصه و غم را
تنها برای آن دل تنهات آوردند!
زهری که یک سال است می نوشی و می نوشم
از »بیرجند« لعنتی، سوغات آوردند
پایان سختی های دنیا باز هم سختی ست
ما زنده ایم و زندگی معنای بدبختی ست
الهام جانم! گونه هایت باز مرطوب است
که ساکتی اما دلت بدجور آشوب است
سیگارهای نصفه ات را پرت کن در باد
آتش بزن این خانه را با اینکه از چوب است
دارم به گریه می کنی از مشهد و تهران
بدجور دلتنگیم! گرچه جای او خوب است...
کز می کنی توی اتاقی که مقوایی ست
زل می زنی به یک جسد که زیر دمپایی ست
زل می زنی به سوسک های مرده در مغزت!
الهام جان! تقدیر شاعر، درد و تنهایی ست
صبح است، صبح لعنتی! دیگر بخواب آرام
الهام جان، الهام جان، الهام جان، الهام...
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#167
Posted: 24 Apr 2014 09:05
با مادرم خوابیده بودم توی کرمانشاه، با خواهرم خوابیده بودم داخل تهران
چرخیدم و چرخیدی و چرخید سر بی سر در سنگسار سارهای آنور ِ میدان
با عمه ام در سردی تبریز خوابیدم، با خاله ام در ظهرهای احمق اهواز
یک جفت بیضه داخل سینی خونی بود خرمای مجانی بابا توی قبرستان
زن دایی ام را توی مشهد کردم و خوردم، با زن عمو شیراز را زیر پتو بردم
شب ها زنم با گریه پشتش را به من می کرد من با خودارضایی به یاد نرگس و مرجان!
نرگس کمی زنده ست و قدری مردگی دارد، در سکس نوعی حالت افسردگی دارد
با گریه می گوید که مهدی دوستت دارم! با من قدم را می زند زیر ِ کمی باران!
مرجان به قدر پچ پچ همسایه ها شاد است، اهل سیاست نیست اما سخت آزاد است
شب ها به من داده ست یا داده ست یا داده ست مشروب یا سیگار یا که قهوه در فنجان
مشروب، مخصوص تو و شب های خاموشی ست... نوعی فراموشی ست یا نوعی فراموشی ست
یا دستمالی مانده بر صبح ِ هماغوشی ست یا بوی استفراغ در شب های تابستان
سیگار، روشنفکری ِ همراه بدبختی ست یعنی که دنیا اوّلش تا آخرش سختی ست
غمگینی شلوار کهنه روی جارختی ست یا خالکوبی و تجاوز داخل زندان
قهوه منم! در آخرین شب های بی خوابی! قحبه تویی! در شورت زرد و قرمز و آبی
این قهوه ای، چشمان مست توست در رؤیا یا گه گرفته مرگ ها و زندگی هامان؟!
با خواهرم، با مادرم، با عمه و خاله... با هر زن ِ یک ساله تا هفتاد و نه ساله
خوابیده بودم مثل زنگوله به بزغاله! شاید بخوابد در سرم این درد بی درمان
شاید بخوابد بچگی هایی که بیدارند مشغول گریه با پتوهایی عزادارند
دردی که در آینده هاشان از عقب دارند یک خودکشی دائمی در سال ها عصیان
یک خودکشی دائمی که توی سر دارم از وحشت و نفرت که از اسم پدر دارم
می خواهد از من های در من دست بردارم از هرچه هست و نیست از دیروز تا الآن!
نرگس به فکر بچّه آوردن نیاوردن... مرجان به لذت در کبودی های بر گردن
من فکر کردن باز کردن باز هم کردن از لحظه ی آغاز تا امروز تا پایان
■
تاریخ ِ بی تاریخ ِ انسان ِ عقب مانده از ابتدا با مُهرهای روی لب مانده
شب های تلخی که هزاران سال شب مانده مردی که یک اسم زنانه داشته: ایران!
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#168
Posted: 24 Apr 2014 09:08
با دست های بی هدفی می کند مرا
از راه های مختلفی می کند مرا
از راه های مختلفِ نیستم بلد
از راه های مختلفی که نمی شود!
از آمبولانس های به حرکت درآمده
تاریخ انقضای زنی که سرآمده
از »عقده ی اودیپ « دو تا بیضه ی سیاه
از حسّ مرگ در پدری که درآمده
از یک شب سیاه که هر شب سیاه تر...
از روز بد که رفته و هی بدتر آمده
زل می زدی به گریه ی میز توالتت
بوی کفک که مرده تو را توی کرست ات
زل می زدی به لکّه ی ماتیک بر لبت
تن/ هایی نشسته در اندام هر شبت
به بچّه ای که اوّل تو جا گذاشتم
زل می زدی به من که تو را دوست داشتم
از آمبولانس های تو که دیر کرده اند
از راه های مختلفی می خورد به هم
حتّی نامه ای که برگشت
خورده ای غذایی که مادرم بود؟
در پیتزافروشی هایی
که هی می گردم و
پیدایش نمی شوم که نه!
نمی شوانده اند مرا!
از آمبولانس هایی که ریتم قلبت را گم کردند
پدر گریه نکرد
پدر هیچ کار نکرد
جز خانم جوانی که مادرم نبود
مادرت نبود
مادرش را این صرف و نحو لعنتی
که از هر طرف شروع می کنی
کسی می خواهد بگوید هستم
»دکارت « هم باشم
فکر نخواهم کردی از راه های مختلفی
از راه های مختلفی که می کند مرا
که نمی شود
از آمبولانس های زمان ایستاده است
از مادرم که با چمدان ایستاده است
دارم دوباره می شوم آن بچّه ی بدی
که حرف می زدی، تو فقط حرف می زدی
سی سال پیش نیست که هستم که نیستم
از درد من نبود اگر می گریستم
از جمع که تمام من آتش گرفته بود
از مادرم که مثل تو قلبش گرفته بود
سی سال پیش توی اتاقی که دخترم
دارم نگاه می کنم و رنج می برم
دارم نگاه می کنم و می کند مرا
هل می دهد به حفره ی »حبس ابد « مرا...
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#169
Posted: 24 Apr 2014 09:11
یک شعر از لبان کبود تو قندتر
از چشم های خیس تو داورپسندتر!
موجزتر از نگاه تو، غمگین تر از غروب
از گیسوان شبزده ی تو بلندتر
گاهی شبیه قامت رعنات، استوار
گاهی از آن اشاره ی ابرو لوندتر
مانند گام های منِ خسته غرق شک
از حرف های داغ تو بی چون و چند تر
از پنجه های تشنه ی من گرگ تر ولی
از بازوان خسته ی تو گوسفندتر!
شعری غنی تر از همه ی پادشاه ها
از اشک های من به شما مستمندتر
■
یک شعر می رسد که بگوید هنوز هم...
چشمان تو... و دفتر من می شوند »تر!«
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#170
Posted: 24 Apr 2014 09:14
آمار بی تفاوت یک بانک مرکزی!
یک دستمال خیس به هر حال کاغذی!
»من « این طرف نشسته و هرگز تو را عزیز...
»تو « جمله های غم زده ی بعد »هرگز «ی
»تو « آن طرف کنار خودت ایستاده ای
داری برای همسر خود شام می پزی
شک کرده ام به هرچه تویی، هرچه که تویی
هرچند مثل قافیه ی شعر »محرز «ی!
مویی سیاه داری و چشمی سیاه تر
شاید شبیه بخت منی »کفش قرمزی «
»مریم « زیاد هست: سپید و بدون خار
معشوق من تویی که شبیه گل رُزی!
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…