ارسالها: 2910
#171
Posted: 24 Apr 2014 09:15
آمار بی تفاوت یک بانک مرکزی!
یک دستمال خیس به هر حال کاغذی!
»من « این طرف نشسته و هرگز تو را عزیز...
»تو « جمله های غم زده ی بعد »هرگز «ی
»تو « آن طرف کنار خودت ایستاده ای
داری برای همسر خود شام می پزی
شک کرده ام به هرچه تویی، هرچه که تویی
هرچند مثل قافیه ی شعر »محرز «ی!
مویی سیاه داری و چشمی سیاه تر
شاید شبیه بخت منی »کفش قرمزی «
»مریم « زیاد هست: سپید و بدون خار
معشوق من تویی که شبیه گل رُزی!
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#172
Posted: 24 Apr 2014 09:29
مهدیِ موسویِ بدبختی ست زیر رگ های آبی دستت
مهدی موسوی ترسویی كه رسیده مرا به بن بستت
می دود از اتاق خود به كجا؟! »هیچ « در لحظه اتّفاق افتاد
زیر رگ هات مرگ »تیر « كشی د دود سیگار را كه بیرون داد ↓
دود سیگار را كه بیرون داد رفت آن اسم محو از یادم
دود سیگار را كه بیرون داد دود سیگا... به سرفه افتادم!
گریه ات می گرفت در مرد ی كه تمامی شعرها زن بود
گریه ات می گرفت مثل »غزل « كه جنین دوماهه ی من بود
گریه ات می گرفت و می دید ی قطره های مهوّع خون را
زور هی می زدی و در گریه می كشیدی یواش سیفون را
می كشیدی دوباره درد و در د توی اندام زیرسیگاری
دست هایی لزج میان تنت باز مشغول فیلمبرداری
می كشیدی تن مرا بر دوش گریه ات می گرفت در باران
حرف هی پشت حرف/ می آم د كسی از دسته ی عزاداران
سنج می زد به مغز له شده ا م طبل می كوب كوب کوب بكوب
مهدی موسوی زمین را خور د تف شد آهسته توی بچه ی خوب
تف شد آهسته روی متنی كه شرح درد همیشگی من ↓
خسته ی تكّه تكّه ی گی ج خیس درحال منفجرشدن ↓
بامب!... در روزنامه ها گفتند خبر از سمت شرق آمده است
شمع روی تنم تو را می سوخ ت ادیسون گفت برق آمده است!!
ادیسون قاه قاه می خندید سیم هایت به هم زدند مرا
مثل »عین القضات « كفر شد م مثل عین القضات مغز خدا ↓
پرت بودم جلوی سگ هاتان شمع آجین دست های كثیف
مثل چاقوی خونی ام در حو ض مثل یك اسلحه درون كیف
شمع هایی كه سوختند مرا بر سر قبر عشق روشن بود
مثل »عین القضات « غمگینی كه جنین دوماهه ی من بود!
دود در متن مضحكم پیچید دود بود و شدم، تو را مُردم
»تیر « هی می كشید روی لب م دود سیگار را فرو بردم
ماه دیوانه روبرویم بود مات با آن نگاه غمگینش
توی مغز جهان قدم می زد »شمس « آرام با تبرزینش
عشق می خواند با قرائت نو شرح دل های در پی نان را!
مولوی های مسخره از تو دوره كردند درس عرفان را!!
زن نبودم اگرچه مرد نبود مرد بودی اگرچه زن بودم
»شمس « و »عین القضات « را كشتن د شمس و عین القضات من بودم!
خبر از شرق در تنم لرزید پخش می شد درون تلویزیون
كانال چارده... - » تو معصوم ی بچّه ی خوب ... « قطره های خون
مادرم پیتزا/ درست شدم قطره های سس شب قرمز
یك نفر گریه می كند: برگرد یك نفر داد می زند: هرگز!!
به خودم مثل نرده می چسبم باد بر خاك می كشد من را
خسته از ازدحام ماشین ها در تو تریاك می كشد من را
فایل های همیشه ویروسی زرورق های حاوی هروئین
توی شلوار تنگ كبریتی در هماغوشی تو و بنزین
نامه های »اِ...داره/ گریه... عزیز... « گمشده توی بایگانی ها
متن دنیای پوچ و نامفهوم زیر انبوه بازخوانی ها
فیلسوف بزرگ در فكر قطعیت یا هویّت چندم
جلوی هر »من شناساگر « خبر انفجار بمب اتم!
ثبت فرق زبانی مبهم بین همجنس »باز « یا كه »گرا «
خواهرم گریه می كند از درد فلسفه فكر می كند كه »چرا؟؟؟! «
در/ به هم می خورد دلم انگار در تناقض... و خنده ای عصبی
مثل تو با وقار پارسی ات مضطرب توی چادری عربی
مثل یك عقربه اسیر زمان توی تكرار در پس عادت
خسته ام مثل بچّه از بازی كاش یك شب بخوابد این ساعت
چه شوم جز شدن فقط از جبر چه كنم جز كنم فقط بیخود
»صفر درصد « برای خود عددی ست احتمالی كه واقعاً می شد!!
احتمالی كه كامپیوترها سعی كردی محاسبات كنم
سعی كردم خطوط، پاره شوم خواستم واقعاً صدات كنم
خواستم اتّفاق می افتم در خود لحظه ی »چه كار بكن «
توی یك غار خارج از دنیام باز هم زنگ می زند تلفن
توی یك غار خارج از دنیام كه مرا می خزد میان تنش
می نویسم برای خود نامه فكر كشف دوباره ی آتش!
سهم من چیست جز سكوت و سكو ت منِ خود را به دست من دادن
هر شب از درد زندگی مردن به همین حسّ خوب تن دادن
قرص های همیشه مشكوكی كه شبم را پر از خوشی كرده
مهدی موسوی ترسویی كه در این شعر خودكشی كرده
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#173
Posted: 24 Apr 2014 09:32
چقدر دیر رسیدم. ] زمان که زود ندارد[
گرفته آتش مغزم ] اگرچه دود ندارد [
جهان معا/ دله من مُرد، حساب های تو جبر است
اگر که »بود « ندارد، اگر »نبود « ندارد!
تمام فلخفه ی تو! تمام خفسطه ی من!!
خدای خوب و بزرگی ست ] ولی وجود ندارد[
شبیه خانه ی گنگی که بسته است به هر فعل
در خروج ندارد، در ورود ندارد
نِشسته و می خشکد، نِشسته و می خشکد
شبیه دریایی که دوبار رود ندارد!!
نوشته بر تن تندت: چقدر دیر رسیدی.
نوشته بر سر قبرم که گریه سود ندارد
پرنده ی بدبختی به شیشه می خورد از تو
...و اوج قصّه همین بود ] ولی فرود ندارد![
چگونه حرف شود با صدای پوست و ش قّال
که توی قافیه هایش »تن کبود « ندارد
نِشسته و می خشکد، نِشسته و می خشکد
نِشسته و می خشکد ... ] خدا وجود ندارد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#174
Posted: 24 Apr 2014 09:36
دلم خوش است به اشکی که ذره ذره بریزد
به کام پیرهنــــــم زهر روزمره بریزد
هنوز تاب غمش را دل رمیده ندارد...
چگونه می شود از گرگ، ترس برّه بریزد؟
بنا به عِرق برادر کشی قضا و قدر خواست
گدازه ی دل یعقوب را بـه درّه بریزد
همین که با لب و دندان به جان سرو بیفتد
چه لطف و مرحمتی از دهان ارّه بریزد
چه کسر می شود از شأن آفتاب که هردم
بزرگواری خــــود را به پای ذرّه بریزد..
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#175
Posted: 24 Apr 2014 09:45
نوشتم که از بغض خالی بشم
که خون دلم، توی خودکار بود
درو باز کردم به تنهاییام
که پشت ِ در ِ خونه، دیوار بود!
سر ِ کوه رفتم که خورشید رو
بیارم به رؤیای شهر سیاه
جنازه ش توی خواب، یخ بسته بود
نشستم به گریه پس از چند ماه
کشیدم توو هر کوچه عکس تو رو
که این شهر غمگینو عاشق کنم
دویدم به سمت زنی که نبود
که رو شونه ی باد، هق هق کنم
به سمت جهان باز شد پنجره
بپیچه توی خونه، کابوس و دود
به در زل زدم مثل دیوونه ها
به جز گریه هیچ کس به یادم نبود
کدوم دیو دزدید خواب منو؟
کدوم کوه یخ، دستمو سرد کرد؟
کدوم زن به من جرأت عشق داد؟
کدوم گریه آخر منو مرد کرد؟
کدوم چوبه ی دار، توو مغزمه
که قایم شدن پشت من مشت هام!
خودم رو کجای خودم کشته ام
که خونی شده کلّ انگشت هام
توو این روزهای بد ِ لعنتی
امیدم به رؤیای عشقه هنوز
که خورشید پا می شه از خواب مرگ
که می ریزه دیوار حتماً یه روز...
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#176
Posted: 24 Apr 2014 09:48
»اتوبان«
اتوبان، رودخانه ای غمگین است
که مرا از تو دور می کند
آب که از سر ما گذشت
اما ماهی ها غرق نخواهند شد
تنها در کنار اتوبان می ایستند
و برای شیشه های بالا کشیده دست
تکان می دهند
تا از سرما یخ بزنند
و روی آب بیایند
تنها سنگ ها هستند
که برای همیشه ته نشین خواهند شد
■
تو با شوهرت ماهی می خوری
من زل می زنم به ماه و
دیوانه می شوم و
کوچه ها را آواز می خوانم و
به سنگ ها لگد می زنم و
زنم و...
بغضم می ترکد
از تو که دور می شوم
کوچه که هیچ!
گاهی اتوبان هم بن بست است
من رودخانه ای را می شناسم
که با دریا قهر کرد
و عاشقانه
به فاضلاب ریخت
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#177
Posted: 24 Apr 2014 10:02
که خلسه در شب من وارد عمل بشود
تمام فلسفه ها در تن تو حل بشود
تو می روی پشت کوه های نقّاشی
کنار من، تنها انتظار خواهد ماند
پرنده ها همه سمتِ جنوب می کوچند
سکوت جغد ولی کنج غار خواهد ماند
تو می روی پشتِ بن/ دری که باز نشد
کنار ضبط، کسی زار زار خواهد ماند
چه می شد این شب خسته به سمت لب برود
کسی که آخر خطّم... عقب عقب برود
از انتهای زمستان، بهار برگردد
که با فشار دکمه... نوار برگردد!!
چه بود عشق؟ به جز تخت خالی یک هیچ!
تمام خود را تقدیم دیگری کردن
طلاق دادن یک خواب در صراحت تیغ!
و گریه در وسطِ »دادگستری « کردن
کنار ترمینالی که نیستی ماندن
شب جنون زده را رقص بندری کردن!
صدای خنده ی تو در سکوت خواهش من
شبی بلندتر از موی روی بالش من
عجیب نیست اگر ابر، غرق گریه شده
که از جدایی ما تازه باخبر شده است
مگر نسیم، رسانده به خانه بوی تو را
که تیغ کُند شده، قرص بی اثر شده است!
مرا بگیر در آغوش لعنتیت عزیز!
که گریه های من از شب بزرگتر شده است
مرا بگیر در آغوش..
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#178
Posted: 24 Apr 2014 10:06
تکلیف شک دقیقاً وقت عبور چه؟
[یک قرص ضدّ حاملگی، چند مورچه]
تکلیف غرق گشتن در حوض نور چه؟
[یک قرص ضدّ حاملگی، چند مورچه]
تکلیف این که خواسته بودم به زور... چه؟
[یک قرص ضدّ حاملگی، چند مورچه]
تکلیف شهر قصّه، آن جای دور چه؟
[یک قرص ضدّ حاملگی، چند مورچه]
تکلیف چشم شیطان، شیطان کور چه؟
[یک قرص ضدّ حاملگی، چند مورچه]
تکلیف انتظار یواش ظهور چه؟
[یک قرص ضدّ حاملگی، چند مورچه]
تکلیف ماهیِ دل من توی تور چه؟
[یک قرص ضدّ حاملگی، چند مورچه]
تکلیف این شکستن غرق غرور چه؟
[یک قرص ضدّ حاملگی، چند مورچه]
تکلیف غیبت از من، امّا حضور چه؟
[یک قرص ضدّ حاملگی، چند مورچه]
تکلیف اینکه می شوی ام جفت و جور چه؟
[یک قرص ضدّ حاملگی، چند مورچه]
تکلیف نهر و سایه و مشروب و حور چه؟
[یک قرص ضدّ حاملگی، چند مورچه]
تکلیف این کتاب نه چندان قطور چه؟
[یک قرص ضدّ حاملگی، چند مورچه]
[یک قرص ضدّ حاملگی، چند مورچه]
[یک قرص ضدّ حاملگی، چند مورچه]
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#179
Posted: 25 Apr 2014 15:15
ﻣﯿﺰ ﺍﻭّﻝ : ﻧﻮﻙ ﺷﻜﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ, ﺧِﺮﺕ
ﺧِﺮﺕ ﺗﻮ ﺩﺭ ﻣﺪﺍﺩﺗﺮﺍﺵ
ﻣﯿﺰ ﺁﺧﺮ : ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ! ﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﯾﯽ
ﻛﻪ ﻭﺍﻗﻊ ﯾﺘﺮ ﺑﺎﺵ
ﺑﺎﺯ ﻗﺮﺁﻥ ﺗﻮﯼ ﺟﯿﺒﺖ ﺭﺍ ﺳﺮﻃﺎﻥ ﮔﺮﯾﻪ
ﻣﯽ ﻛﻨﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ
ﺑﺎﺯ ﻗﺮﺁﻥ ﺗﻮﯼ ﺟﯿﺒﺖ ﺭﺍ ﺣﺎﺿﺮﺍﻥ ﮔﺮﯾﻪ
ﻣﯽ ﻛﻨﻨﺪ ﯾﻮﺍﺵ
ﭘﺪﺭﻡ ﻗﺮﺹ ﺧﻮﺍﺏ ﺁﻭﺭ ﺑﻮﺩ ﺟﻠﻮﯼ
ﻭﺭﺩﻫﺎﯼ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﭘﯿﺮ ﻭ ﭘﯿﺮﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺗﻮﯼ ﺻﻒ
ﻫﺎﯼ ﺑﺮﺑﺮﯼ ﻭ ﻟﻮﺍﺵ
ﺷﻜﻤﻢ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﺟﻠﻮ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ, ﺣﺎﻟﻢ ﺍﺯ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ
ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﺶ ﺷﺒﯿﻪ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﻮﺩ, ﻣﺜﻞ ﻫﺮ
ﺭﻭﺯ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ﺷﺐ ﻫﺎﺵ
ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ﻣﺘﻦ ﯾﻚ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ, ﺣﺎﺿﺮﺍﻥ /
ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ
ﺩﺍﺩ ﻫﯽ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ ﻛﻪ ﻛﺎﺵ ﺍﺻﻼً ...
ﺣﺎﺿﺮﺍﻥ ﻓﻜﺮ ﻣﯽ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﻛﺎﺵ ...
ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ﻣﺴﺦ ﺗﻮﯼ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ, ﺭﺍﺩﯾﻮ،
ﺟﻤﻊ, ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﯼ ﺻﺒﺢ
ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺗﺠﺎﻭﺯ
ﻛﻨﻨﺪ ﺍﺯ ﺍﻭﺑﺎﺵ
ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ ﻣﯿﺰ ﺍﻭّﻝ
ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻔﺘﻦ » ﻧﻪ! «
ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ ﻣﯿﺰ ﺁﺧﺮ
ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻨﺪ ﺧﺮﺍﺵ
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺳﺮﺥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻣﻦ ﺭﺍ / ﺭﻭﻏﻦ
ﺩﺍﻍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ
ﺩﺭ ﺳﺮﻡ ﺧﻮﺍﺏ ﻫﺎﯼ ﻧﯿﻤﻪ ﺳﻔﯿﺪ, ﺑﺮ
ﺗﻨﻢ ﻓﻠﻔﻞ ﺳﯿﺎﻩ ﺑﭙﺎﺵ
ﭘﺪﺭﻡ ﺩﺭ ﻟﻮﺍﺵ ﻣﯽ ﭘﯿﭽﺪ ﮔﻮﺷﺘﻢ ﺭﺍ ﻛﻪ
ﻗﺮﻣﺰ ﻟﺰﺝ ﺍﺳﺖ
ﭼﻨﺪ ﭼﻨﮕﺎﻝ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﺗﻨﻢ ﻣﯽ ﻛﻨﺪ
ﻫﯿﭽﯽ ﻣﺮﺍ ﻛﻨﻜﺎﺵ
ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺩﺭ ﺯﻧﺶ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ ﺗﺎ ﻛﻪ ﺑﻔﻬﻤﺪ
ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺍﺳﺖ
ﺧﻮﻥ ﻣﻦ ﺗﻮﯼ ﺷﻬﺮ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ ﺩﺭ ﺗﻮ
ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺧﻔّﺎﺵ
ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻨﺪ ﻣﯿﺰﻫﺎﯾﯽ
ﻛﻪ ﺑﭽّﮕﯽ ﻛﺮﺩﯾﻢ
ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ ﻋﺬﺍﺏ !! ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ
ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﭘﺎﺩﺍﺵ
ﻣﺜﻞ ﯾﻚ » ﺍﻥ ﺩﻣﺎﻍ « ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻢ ﻛﻪ ﺑﻪ
ﯾﻚ ﻣﯿﺰ ﻛﻬﻨﻪ ﭼﺴﺒﯿﺪﻩ
ﻛﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﮕﯿﺮ ﻭ ﺑﭽﺴﺐ, ﻛﻪ
ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﮕﯿﺮ ﻭ ﺑﺸﺎﺵ
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#180
Posted: 25 Apr 2014 15:55
ﺩﺍﺭﯼ ﻣﻦ ﻭ ﺟﻨﻮﻥ ﻣﺮﺍ ﺣﯿﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ
ﺩﺍﺭﯼ ﺷﻌﺎﺭ ﻣﯽ ﺩﻫﻢ ﻭ ﮐِﯿﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ
ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﻣﺎ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﯼ ﺑﺎ ﭘﺮ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ !
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﺪ ﺷﺪﻩ ﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺪﺗﺮ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ
ﺍﺳﻤﺶ ﻫﺮﺁﻧﭽﻪ ﺑﺎﺷﺪ : ﯾﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﯾﺎ
ﺭﻓﯿﻖ
ﺟﺰ ﻭﻗﺖ ﺍﺭﺙ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ
ﺍﺯ » ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ « ﺍﺷﮑﯽ ﻣﻦ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ
ﻫﺎﺳﺖ !!
ﻧﺎﺑﺮﺩﻩ ﺭﻧﺞ, ﮔﻨﺞ ﻣﯿﺴّﺮ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ !! *
ﻣﯽ ﭼﺴﺒﻢ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﻏﻢ ﻭ ﺷﻌﺮ ﻣﯽ
ﺷﻮﻡ
ﺍﺯ ﺷﻌﺮ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺷﻌﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ !
ﺍﺯ ﮐﺎﺝ ﻫﺎﻡ ﻣﻮﻗﻊ ﭼﺎﻗﻮ ﺯﺩﻥ ﺗﻮﺍﻡ
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺷﻬﺮ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ! ﻣﻦ, ﺗﻮﺍﻡ !
ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺩﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﯼ ﻫﺮ ﮔﺮﮒ, ﮔﻠّﻪ ﻫﺎ
ﻣﺤﺒﻮﺑﯿﺖ, ﺑﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺍﻡ ﺑﺎ ﻣﺠﻠّﻪ ﻫﺎ
ﺗﺸﮑﯿﻞ ﻧﻮﻇﻬﻮﺭﯼ ﻣﺸﺘﯽ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻫﺎ
ﺍﺯ ﺩﺍﺩﻥ ﺗﻤﺎﻣﯽ ... ﺩﺭ ﺟﺸﻨﻮﺍﺭﻩ ﻫﺎ
ﺷﺐ ﻫﺎﯼ ﺣﺮﻑ ﻭ ### ﺑﻪ ﺳﯿﮕﺎﺭ
ﻣﺘّﺼﻞ
ﻭ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯼ ﺷﻌﺮ, ﮐﻨﺎﺭ ﺩﺭ ﻫﺘﻞ
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…