ارسالها: 2910
#21
Posted: 20 Apr 2014 10:36
و ایستاده مثل مردی ایستاده
مثل شبی که گریه کردی ایستاده
له می کند در زیر پا خود را...مهم نیست
می خواهدت، می خواهدت اماّ مهم نیست
حس می کند هرگز ترا ... حتما ندیده
در می رود مانند مرغی سر بریده
با هر چه دارم - از تو دارم - می ستیزم
دیگر نمی خواهم ترا اصلا عزیزم!
هی قطره، قطره... قطره، قطره، آب گشتم
بگذار از چشمان تو پایین بریزم
من عاشقم ... بیخود تقلاّ می کنم هی
از تو به سمت دیگر تو می گریزم
اینجا نشسته پیش من در حلقه ای زرد
حس تصرفّ در تنم در بستر درد ...
-استاد! من که مرده ام، به...من چه مربوط
که شعر باید درس را پاره نمی کرد؟!
از اول این درس هی از زن نوشتم
هی عشق املا کرد ... و هی من نوشتم
اصلا کسی می فهمد این را که چرا مرَد
لبخند بر لب در دل خود گریه می کرد؟
من عاشقم که عاشقم که غم ندارم
غیر از زنی که نیست چیزی کم ندارم
اصلا چرا من را به خود تشبیه کردید؟!
خانم شما قلب مرا تشریح کردید!
و خون من پاشید روی دستهاتان
من جیغ می ... ساکت نشستم زیر باران
و تیغ جراّحی مرا آرام طی کرد
و عاقبت تبدیل شد به حلقه ای زرد
و ایستاده مثل مردی ایستاده
در انتظار لحظه ی پایان جاده
و یک گل خشکیده بی بو ... مهم نیست
و پرتگاهی که برای او مهم نیست
و زن که هرگز نیست... و دنیای تازه...
استاد ما مُردیم ...! خانم با اجازه!!
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#22
Posted: 20 Apr 2014 10:40
به کودکم که نشسته ست در سر و رَحِمت!
به عشق: پایان بندی ِ روزهای غمت
به افتضاح ترین حالت درونی تو
به رگ زدن هایم روی خواب خونی تو
به پنجره که به مشتی تگرگ چسبیده
پریدن از خوابی که به مرگ چسبیده
به کودکی که به سختی ادامه می دهدم
به دختری که پس از مرگ نامه می دهدم!
به ماه های رسیده به سال و بعد سده!
به کلّ »می دهدم«های توی ذوق زده
به اینهمه چسبیدم که شعرتان بکنم
که عشق را وسط مرگ امتحان بکنم!
2
تشنّجم در دستت، تو و زمین لرزه
فرار کردن ِ از سال ها زن هرزه
به فیلم دیدن، در مبل های یک نفره
به زندگی چسبیدن شبیه یک حشره
به هرزگی تنم روی داغی نفسی
به شعرخواندن من روی تخت خواب کسی
به بحث ِ علمی ِ آهسته ی ِ در ِ گوشت!
مقاله خواندن، از دیدگاه آغوشت
به گریه کردن من در حقوق جاری زن
به بوسه های تو با نقد ساختارشکن
به بغض کردن و مُهر طلاق را خوردن
به پارک/ رفتنت و چای داغ را خوردن
درست می میرم تا تو را غلط نکنم!
به اینهمه می چسبم که گریه ات نکنم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#23
Posted: 20 Apr 2014 10:45
از خواب ها پرید، از گریـه ی شدید
اما کسی نبود ... اما کسی ندید
از خواب می پرم ، از گریه ی زیاد
از یک پرنده کـه خود را به باد داد
از خواب می پری از لمس دست هاش
و گریـــــه می کنـــــی زیــر ِ پتــو یواش
از خواب می پرم می ترسم از خودم
دیوانــــــه بودم و دیوانـــــه تـــر شدم
از خواب می پری سرشار خواهشی
سردرد داری و سیگار مــــی کشـی
از خواب می پرم خوابی که درهم است
آغوش تو کجاست؟!بدجور سردم است
از خواب مــی پری از داغـــی پتـو
بالا می آوری ... زل می زنی به او ...
از خواب مـــی پرم از تـو نفس ، نفس
قبل از تو هیچ وقت..بعد از تو هیچ کس
از خواب می پری از عشق و اعتماد !
از قرص کـــــم شده ، از گریـه ی زیاد
از خواب مــــی پرم ... رؤیای ناتمام !
از بوی وحشی ات لای ِ لباس هام
از خواب هــــا پـــرید در تخت دیگـــری
از خواب می پرم ...از خواب می پری
چیزی ست دردلت،دردی ست درسرم
از خواب مــی پری ... از خواب می پرم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ویرایش شده توسط: ROZAALINDA
ارسالها: 2910
#24
Posted: 20 Apr 2014 10:52
سبزه ها را گره زدم به غمت
غم ِ از صبر، بیشترشده ام
سال ِ تحویل ِ زندگیت به هیچ
سیزده های دربه در شده ام
سفره ای از سکوت می چینم
خسته از انتظار و دوری ها
سال هایی که آتشم زده اند
وسط چارشنبه سوری ها
بچّه بودم... و غیر عیدی و عشق
بچّه ها از جهان چه داشته اند؟!
در ِ گوشم فرشته ها گفتند
لای قرآن »تو« را گذاشته اند!
خواستی مثل ابرها باشی
خواستم مثل رود برگردی
سیزده روز تا تو برگشتم
سیزده روز گریه ام کردی
ماه من بود و عشق دیوانه!
تا که یکدفعه آفتاب آمد
ماهی قرمزی که قلبم بود
مُرد و آرام روی آب آمد
پشت اشک و چراغ قرمزها
ایستادم! دوباره مرد شدم
سبزه ای توی جوی آب افتاد
سبز ماندم اگرچه زرد شدم
»وَانْ یَکاد«ی که خواندم و خواندی
وسط قصّه ی درازی ها!!
باختم مثل بچّه ای مغرور
توی جدّی ترین ِ بازی ها!
سبزه ها را گره زدم امّا
با کدام آرزو؟ کدام دلیل؟
مثل من ذرّه ذرّه می میرند
همه ی سال های بی تحویل!
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#25
Posted: 20 Apr 2014 10:54
لبت نه گوید و پیداست میگوید دلت آری
که اینسان دشمنی ، یعنی که خیلی دوستم داری
دلت میآید آیا از زبانی این همه شیرین
تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری؟
نمیرنجم اگر باور نداری عشق نابم را
که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری
چه میپرسی ضمیر شعرهایم کیست آنِ من
مبادا لحظهای حتی مرا اینگونه پنداری
ترا چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت
به شرطی که مرا در آرزوی خویش نگذاری
چه زیبا میشود دنیا برای من اگر روزی
تو از آنی که هستی ای معما پرده برداری
چه فرقی میکند فریاد یا پژواک جان من
چه من خود را بیازارم چه تو خود را بیازاری
صدایی از صدای عشق خوشتر نیست حافظ گفت
اگر چه بر صدایش زخمها زد تیغ تاتاری
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#26
Posted: 20 Apr 2014 10:56
دلم آهنگ بندری می خواست
بوق ماشین و جیغ ترمز بود
صفحه ی شایعات را خواندم
سهم من چند تا تجاوزبود!!
همه ی شهر پرفسوربودند
متفکّرترینشان بزبود!
*******
خورشید مردّد است، کمرنگ شده
هر چیز که دست می زنم سنگ شده
انگار که حال و روز دنیا خوش نیست
شاید که دلت برای من تنگ شده
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#27
Posted: 20 Apr 2014 10:58
دلتنگی ات بزرگتر از گریه کردن است
باران به شیشه های کسی زد که »من« نبود
باران / گرفته بود سرت را میان دست
یکهو نگاه کرد به خود... واقعا نبود!
یکهو نگاه کرد
"اگر واقعا نبود به چی نگاه کرد؟ اهمّیتش کجاست؟!"
پیراهن سپید کفن کرد هیچ را
این بو چقدر در سر من بی تو آشناست!
مشتی کتاب و فیلم ، کمی درد » نیستن «
در خاطرات قبلن ِ هر شب گریستن:
» راه آهن تمام شده ، شوش ، مولوی
داری کجای این شب دلگیر می روی؟!
چیزی نبود و نیست که چیزی نبود و نیست
چیزی نبود و... با توام آقای موسوی! «
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#28
Posted: 20 Apr 2014 11:00
سرم از روزهای بد، پُر شد
مثل یک کیسه ی زباله شدم
جشن بی مزّه ی تولد بود
خبر آمد که چند ساله شدم
بعد شب شد، به خانه مان رفتیم
لخت، زیر ِ پتو مچاله شدم
دلم آهنگ بندری می خواست
بوق ماشین و جیغ ترمز بود
صفحه ی شایعات را خواندم
سهم من، چند تا تجاوز بود!
همه ی شهر پرفسور بودند
متفکّرترینشان بز بود!
خام بودیم و پخته می باید!
رَب شناسان شهر، رُب بودند!
»شاید« و »باید« و »ولی« و »اگر«
»همچنین« و »چرا« و »خب« بودند
خواستم تا که رکعتی از عشق...
همه ی دوستان، جُنُب بودند!
شهر با دستمال خونینش
پاک می کرد ردّ پایم را
»فعل ِ« شب بود و »قید« تنهایی
می شمردند »صیغه« هایم را
گریه می کردم از تو زیر پتو
نکند سوسک ها صدایم را...
داشت می مردم از تو و رفقا
موسم گل به بوستان بودند!
ما که مُردیم گرچه این مَردُم
جزئی از سخت پوستان بودند!
هرچه می خواستند، می کردند!
دشمنانی که دوستان بودند
شعر من، بوی گند می گیرد
گه رسیده به آن سرِ ِ سرشان
می نوشتند وصف ما را از
دفتر خاطرات مادرشان!
ما که مُردیم... گرچه آنها هم
می رسد روزهای آخرشان
بغلم کن پتوی غمگینم!
بعد صد سال و قرن! تنهایی
بغلم کن که آتشم بزنی
توی این خانه ی مقوّایی
بغلم کن که شاد و غمگینم
مثل گریه پس از خودارضایی
شاعرت فرق داشت با دنیا
عاشق ِ آنچه که نمی شد بود
وسط جشن، گریه می کردم
گرچه لبخند زورکی مُد بود
فوت کردم به کیک بی شمعم
مرگ من لحظه ی تولد بود...
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#29
Posted: 20 Apr 2014 11:03
عجیب نیست اگر ابر، غرق گریه شده
که از جدایی ما تازه باخبر شده
مگر نسیم، رسانده به خانه بوی تو را
که تیغ کـُند شده، قرص بی اثر شده !
مرا بگیر در آغوش لعنتیت عزیز!
که گریه های من از شب بزرگتر شده
*******
من غصّه خوردم، سیب را فرزند ِ آدم خورد
من گریه کردم، یک نفر در آینه سم خورد
تو نیستی... دیگر به آن کافه نخواهم رفت
تو نیستی... نوشابه ی مشکی نخواهم خورد!
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#30
Posted: 20 Apr 2014 11:05
اتـّـفاق ست اینکه با یک شعر، آنکه با یک نگاه می افتد
می زند زل به چشم غمگینی ... و به روز »سیاه« می افتد
سال ها حوض بی سر و پایی فکرهای بدون شرحی داشت
حال روی جنازه ی سنگیش، روزها عکس ماه می افتد!
هوس و عشق از ازل با هم دشمنان همیشگی بودند
بعد تو آمدی و دنیا دید: عشق هم به گناه می افتد
خواستم انتهای غم باشی، شعر خواندم که عاشقم باشی
گفته بودند و باز یادم رفت: چاهکن توی چاه می افتد!
عشق مثل دونده ای گیج است ، گاه در راه مانده می بازد
گاه هم پشت خط پایانی توی یک پرتگاه می افتد
دست می لرزد از... نمی داند! عقل شک می کند به بودن ِ خویش
من منم! تو تویی! تو، من، من، تو... بعد به اشتباه می افتد!
مثل کابوس دردناکی که شخصیت های واقعی دارد
می رود سمت ِ ... دور می گردد، می دود سوی ِ ... آه! می افتد
زندگی ایستگاه غمگینی ست اوّل جاده های خیس جهان
چمدانی که منتظر مانده ، اتوبوسی که راه می افتد...
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…