ارسالها: 2910
#51
Posted: 20 Apr 2014 19:43
مامان! تمام زندگی ام درد می كند
دارد چه كار با خودش این مرد می كند؟!
دارد مرا شبیه همان بچّه ی لجوج
كه تا همیشه گریه نمی كرد می كند
این باد از كدام جهنّم رسیده است
كه برگ، برگ، برگ مرا زرد می كند
هی می رسد به نقطه ی پایان، به خودكشی
یك لحظه مكث، بعد عقبگرد می كند
ابری ست غوطه ور وسط خواب های مرد
كه آتش نگاه مرا سرد می كند
بی فایده ست سعی كنم مثلتان شوم
دنیای خوب! باز مرا طرد می كند
هی فكر می كنم... و به جایی نمی رسم
هی فكر می كنم... و سرم درد می كند
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#52
Posted: 20 Apr 2014 19:47
اين چار برگ خشك شده مال دفتر است؟!
نه! آخرين قمار من و دست آخر است
1-
من را به چاه درد خود انداخت و گذشت
هركس كه گفت با من خسته برادر است
2- گفتيد عاشقيد و به من... آه! بگذريم
چون شرح ماجراي شما شرم آور است
3- گفتيد: »بي كسي به خدا سرنوشت توست
تنهاترين پرنده ي عالم، كبوتر است «
4- گفتيد: »زندگي كن و خوش باش و دم نزن! «
اين حرف ها براي من از مرگ بدتر است
سرباز، برگ هاي مرا جمع ميكند
ما باختيم، نوبت يك مرد ديگر است...
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#53
Posted: 20 Apr 2014 20:03
اوّل قصّه ی من از دیوار
آخر قصّه ی من از سنگ است
خُب به من چه! که هر کجا بروم
آسمان دائماً همین رنگ است
*******
دلم ميان خودم... و خودم كمي گيج است
دلم ميان خودم... و خودم كمي مشرك
شبيه يك عدد فرضي بدون حس
شبيه امضاي زندگي ست پشتِ چِك
*******
تمام شعرم تقديم آنكه باران شد
كسي كه فاتح تنهاترين خيابان شد
زمين سگش به بهشت خدا، شرف دارد!
اگر كه عشق دليل سقوط انسان شد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#54
Posted: 20 Apr 2014 20:07
عشق چیز مردانه ای ست
گاهی لخت توی خانه می گردد
گاهی روی تختت می خوابد
و گاهی که می خواهی
روی شانه های ارضا شده اش گریه کنی
رفته است
..........
*******
، بیماری غم انگیزی ست
جمع یک عضو جنسی و عادت
خندهدر چند خانه ی دلگیر
گریهبا تیک تاک یک ساعت
*******
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#55
Posted: 20 Apr 2014 20:12
گرچه بر روی دار مصلوب است
صبرش انگار صبر ایوب است
جرمش اینکه به مردمان گفته:
این خدا نیست! تکه ای چوب است!
درد را مثل شهد می نوشد
هرچه از دوست می رسد خوب است..
*******
گاو، موجود نیمه خوشبختی ست
جفت دارد، کمی علف دارد!
دست سلاخ چیز برّاقی ست
که به این زندگیشرف دارد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#56
Posted: 20 Apr 2014 20:18
»ما عاشقان دین و دل از دست داده ایم«
ننگ است سهم ما و تو را نام، نوش جان!
تریاکتان به راه در این ماه ِ راه راه!
در دست هایتان کپل خام نوش جان
با ماه ها معاشقه کردن دو دُور و نیم!!
آه ای پلنگ رفته سر بام! نوش جان
برگشته است شاعر ملّی و میهنی!
با زیپ وا شده... صله و شام نوش جان!!
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#57
Posted: 20 Apr 2014 20:21
آن ابرهای تیره و این سایه ها شومند
نوشابه ها از مشکی ِ کشتار مسمومند
فریاد را خوردم به جُرم ِ»دوستت دارم«
در دادگاهی که همه از پیش محکومند!
آرام نجوا کن...در اینجا گوش بسیار است
ایران ما گربه ست امّا موش بسیار است!
خسته شده دنیا از این آواز تکراری
خاموش شو! درجوب ها یا زیرسیگاری...
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#58
Posted: 20 Apr 2014 20:30
خواستم داد شوم... گرچه لبم دوخته است
خودم و جدّم و جدّ پدرم سوخته است
خواستم جیغ شوم، گریه ی بی شرط شوم
خواستم از همه ی مرحله ها پرت شوم
وسط گریه ی من رقص جنوبی کردیم
کامپیوتر شدم و بازی ِ خوبی کردیم
کسی از گوشی مشغول، به من می خندید
آخر مرحله شد، غول به من می خندید!
دل به تغییر، به تحقیر، به زندان دادم
وسط تلویزیون باختم و جان دادم!
یک نفر، از وسط کوچه صدا کرد مرا
بازی مسخره ای بود... رها کرد مرا!
با خودم، با همه، با ترس تو مخلوط شدم
شوت بودم! که به بازی بدی شوت شدم!!
خشم و توپیدن من! در پی ِ یاری تازه
ترس گل دادن تو در وسط ِ دروازه
آنچه می رفت و نمی رفت فرو... من بودم!
حافظ ِ اینهمه اسرار ِ مگو، من بودم
»آفرین بر نظر ِ لطف ِ خطاپوشش« بود
یک نفر، آن طرف ِ گوشی ِ خاموشش بود
از تحمّل که گذشتم به تحمّل خوردم
دردم این بود که از یار ِ خودی گل خوردم!
حرفی از عقل ِ بداندیش به یک مست زدند
باختم! آخر بازی، همگی دست زدند
از تو آغاز شدم تا که به پایان برسم
رفتم از کوچه که شاید به خیابان برسم
بوی زن دادم و زن داد به موی فـَشِنم!!
راه رفتم که به بیراهه ی خود، مطمئنم
عینک دودی ام از تو متلک می انداخت
بعد هر سکس، مرا عشق به شک می انداخت
خواندم و خواندی ام از کفر هزاران آیه
بعد بر باد شدم با موتور همسایه
حسّ عصیان زنی که وسط سیبم بود
حسّ سنگینی ِ چاقوت که در جیبم بود
زنگ می خوردی و قلبم به صدا دوخته بود
»تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود«
روحت اینجا و تن ِ دیگری ات می لرزید
اوج لذت به تن ِ بندری ات می لرزید
خسته از آنچه که بود و به خدا هیچ نبود
خسته از منظره ی خسته ی تهران در دود
خسته از بودن تو، خسته تر از رفتن تو
خسته از »مولوی« و »شوش« به »راه آهن« تو
خسته از بازی ِ این پنجره ی وابسته
رفتم از شهر تو با سوت قطاری خسته
وسط گریه ی آخر... وسط ِ »تا به ابد«
تخت بودم به قطاریدن ِ تهران-مشهد
شب تکان خورد و به ماتحت، صدا خارج کرد
دستی از دست تو از ریل، مرا خارج کرد
سوختم از شب ِ لب بازی ِ آتش با من
شوخی مسخره ی فاحشه هایش با من
کز شدم کنج اطاقم وسط ِ کمرویی
»نیچه« خواندم وسط ِ خانه ی دانشجویی
مرده بودی و کسی در نفس ِ من جان داشت
مرده بودی و کسی باز به تو ایمان داشت!
کشتمت! تن زده در ورطه ی خون رقصیدم
پشت هر میکروفون از فرط جنون رقصیدم
بال داریم که بر سیخ، کبابش کردند!
شعر خواندیم اگر فحش حسابش کردند!
دکتر ِ مرده که پای شب ِ بیمار بماند
»هر که این کار ندانست در انکار بماند«
فحش دادند و دلم خون شد و عمری خون خورد!
تلخ گفتند و کسی با خود ِ تو زیتون خورد
شب ِ من وصل شد از گریه به شب های شما
شب قسم خورد به زیتون و به لب های شما
شب ِ قرص از وسط ِ تیغ... شب ِ دار زدن...
شب ِ تا صبح، کنار تلفن زار زدن
شب ِ سنگینی یک خواب، کنار تختم
لمس لبخند تو در طول شب بدبختم
شب ِ دیوار و شب ِ مشت، شب ِ هرجایی
شب ِ آغوش کسی در وسط تنهایی
شب ِ پرواز شما از قفس خانگی ام
شب ِ دیوانگی ام در شب دیوانگی ام
پاره شد خشتک من روی کتابی دینی
»تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی«
خام بودم که مرا سوختی از بس پختم!
پاره شد پیرهنم... دیدم و دیدی: لختم
فحش دادم به تو از عقل، نه از بدمستی!
مست کردم به فراموشی ِ »بار ِ هستی«
از گذشته شب تو تا به هنوزم آمد
مست کردم که نفهمم چه به روزم آمد!
وسط آینه دیدی و ندیدم خود را
در شب یخزده سیگار کشیدم خود را
به خودم زنگ زدم توی شبی پاییزی
دود سیگار شدم تا که نبینم چیزی
درد بودیم اگر دردشناسی کردیم
کافه رفتیم! ولی بحث سیاسی کردیم
گریه کردیم به همراهی ِ هر زندانی
فحش دادیم به آقای ِ شب ِ طولانی
گریه کردیم ولی زیر پتویی ساکت
فحش دادیم به اخبار تو در اینترنت
عشق، آزادی ِ تو بود و نبودی پیشم
»من که بدنام جهانم چه صلاح اندیشم؟!«
سرد بود آن شب و چندی ست که شب ها سردند
ما که کردیم دعا تا که چه با ما کردند!
صبح، خورشید زد و شب که به پایان نرسید
به تو پیغام ِ من از داخل زندان نرسید
گریه کردم به امیدی که ندارم در باد
»آه! کز چاه برون آمد و در دام افتاد«
خنده ام مثل ِ همه چیزم و دنیا الکی ست
اوّل و آخر ِ این قصّه ی پر غصّه یکی ست!
از دروغی که نگفتیم و به ما می شد راست
»کس ندانست که منزلگه ِ مقصود کجاست«
خسته از هرچه نبوده ست که حتما ً بوده!
خسته از خستگی ِ این شب ِ خواب آلوده
می نشینم وسط ِ گریه ی تهران در دود
می نشینم جلوی عکس زنی خواب آلود
گم شده در وسط اینهمه میدان شلوغ
بغض من می ترکد در شب تو با هر بوق
به کسی در وسط ِ آینه ها سنگ زدن!
به زنی منتظر ِ هیچ کست زنگ زدن
به زنی با لب خشکیده و چشمی قرمز
به زنی گریه کنان روی کتاب ِ »حافظ«
به زنی سرد شده در دل ِ تابستانت!
به زنی رقص کنان در وسط ِ بارانت
به زنی خسته از این آمدن و رفتن ها
به زنی بیشتر از بیشتر از تو، تنها!
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#59
Posted: 21 Apr 2014 09:09
که نیست باشم و از آرزوت هست شوم
عرق بریزم و از تو نخورده مست شوم
که به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ
که به سلامتی گوسفند قبل از مرگ
که به سلامتی جام بعدی و گیجی
که به سلامتی مرگ های تدریجی
که به سلامتی خواب های نیمه تمام
که به سلامتی من... که واقعا تنهام!
که به سلامتی سال های دربدری
که به سلامتی تو که راهی ِ سفری...
صدای گریه ی من پشت سال ها غم بود
صدای مته می آمد که توی مغزم بود
صدای عطر تو که توی خانه ات هستی
صدای گریه ی من در میان بدمستی...
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#60
Posted: 21 Apr 2014 09:15
الو سلام... How are you... که عاشقم که... Hello
و رقص بندری مرد با زن تانگو
چه مسخره ست فضای سپید زن در من
ظهور پست مدرنیسم در دل آپولو
بیا و مست دو چشمت، عرق بریز از شرم
تلو عزیز، تلو عشق، شب... تلو، تــ ِ تــ ِ لو!
به آسیاب، به بادی، به دیوها، به خیال
بگیر شمشیرت را به زن، بزن »سانچو«
هلم بده »ماراتن« را، که خسته ام... پایان
»دو« شنبه عصر »دو« سال گذشته، ساعت »دو«
دلم هدیـّـه شده در دل محاصره ام
روبان آبی زن روی جعبه ی کادو
به رستوران خوشـَـ...م آمد، بله! بفرمایید
کدام عاشق بودن؟... نگاه کن به مـِـنو:
زنی که گرم گرفته، سکوت سرد... و ماست
خوراک جوجه پاییز، نه! پرنده پلو!!
مرا کنار خودت تا خودت دراز بکن
اتل، متل که از این پای ِ عشق بچه نشو
که هی بهانه نگیرم که هی تو را... هی هی...
بمیر چوپان... گرگ بود برهّ ی تو!
دو تا انار... و یک غنچه... یک »سه تا نقطه«
بریز در وسط من، مرا بریز یهو
وسط که فال بگیرم تو را ورق... بزنم
به واژه های قدیمی، به ترسهایی نو
نایست پشت چراغی که سبز نیست مرا
به چپ، به راست، به زن، به... عقب... و یا به جلو
مرا بمنفجران در میان این کلمات
مرا بمیر... مرا هیچ کن... و دود برو!
وجود داشت... ندارند... مرد نامرئی
که حس گرفته کلاهی که بر سر پالتو...
کسی نشسته ته خط میان غاری پیر
و هی تماس گرفته ست با خودش... و...
الو ...
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…