ارسالها: 2910
#61
Posted: 21 Apr 2014 09:20
ربّ تبرّك، عكس من، كنكور تضمینی
آواز »سوسن« در میان هدفون چینی!
ما در SMS عشق می بازیم و می گرییم
در روزنامه بحث روشنفكری دینی!!
بازار دنیا گرم بود و هست و خواهد بود
امّا دو چای سرد مانده داخل سینی
در باغچه فوّاره ای از آهن و فولاد
بر روی میز كار من گل های تزئینی
خوابی و دنیا خواب! تاریكی و تاریك است
پس چشم را وا می كنی... چیزی نمی بینی!
از لایه ی پیر اُزن تا س...، دنیایی ست
مبهوت در سوراخ بالایی و پایینی
عرفان اسلامی و شرقی، شمس یا بودا؟!
بحث است توی سالن جرّاحی بینی
تو عكس یك هیچی كه روی طاقچه مانده!
لبخند داری می زنی هرچند غمگینی
■
دارد برایت جیك جیك از عشق می گوید
توی اتاق مرده ام یك جوجه ماشینی
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#62
Posted: 21 Apr 2014 09:33
دیوانگی هایم تر از تر تر تری دارد!!
دیوار، دیوار است با اینکه دری دارد
این داستان را نصفه کاره ول کنم؟! کردم!
هرچند می دانم که حتماً آخری دارد
تزریق ِ مُشتی گاو در رگ های آزادی
خودکار سبزت دست های لاغری دارد
سر را به دیواری که اصلا نیست می کوبد
این شعر معلوم است درد دیگری دارد
انگشت خونی را درآور تا حسابم کن
دیوانگی ها را بچین و انتخابم کن
با غم شروعم کن که آخر می شوم با غم
داغی تر از تزریقی و تزریق تر داغم!
از چی بترسم که تو از این جوهر خودکار
آنقدر می ترسی که من به مرگ مشتاقم
هر کس غمی دارد که نصفی از شبش، نان است
مشتی زدیم و جنس این دیوار، سیمان است
که هر کسی زنده ست توی قبر خوابیده
که هر کسی زنده ست جایش کنج زندان است
از سرنوشت برگ های سبز می پرسی؟!
»امّید ِ« چی داری رفیق من؟! »زمستان« است
از عشقبازی با کدامین زن چنین خیسم؟
باران نمی بارد عزیزم! تیرباران است!
سیگار روشن کن که مغزم تیر می خواهد
کابوس های قابل ِ تغییر می خواهد
موهات را در من بپیچ و زیر و رویم کن
دیوانه ام! دیوانگی زنجیر می خواهد!
ما آنچه باید داد را از ابتدا دادیم
از هفت دولت پشت این دیوار آزادیم
هرچند گاوان قبیله خوب می نوشند
حتی جدیداًتر کت و شلوار می پوشند!
هرچند در آخور همیشه بینشان بحث است
هرچند می دانند که بسیار باهوشند!!
زیر مگس ها خواب های سبز می بینند
]قصّاب ها اینجای قصّه، شیر می دوشند![
رؤیایمان خوابیده و شب داخل تخت است
هر کس که بیدار است می داند که بدبخت است
سر را به دیواری که اصلا نیست می کوبم
فهمیدن ِ این دردهای لعنتی سخت است
فانوس در روزیم یا فریاد در آبیم
بدجور بی تابیم چون بدجور بی تابیم
فرقی ندارد آخر قصّه در این کابوس
با عشق می خوابند و ما با درد می خوابیم
شب های قرص و مشت و شعر و گریه و فریاد
هر صبح، خواهی یا نخوا... همکار قصّابیم!
کابوس های لعنتی در تخت تک خوابه
خوابم نخواهد برد، خواهد برد، خوا... تا... به...
از اعتراف ِ زندگی با سیلی ِ مخصوص!
از اعتراف ِ عاشقی با شیشه نوشابه
شب های ِ شب های ِ... که شب های ِ شمردن تا...
با قرص خوردن، قرص خوردن، قرص خوردن تا...
شب تا ابد شب بودم و ماهی نخواهد داشت
بن بستم و به هیچ جا راهی نخواهد داشت
نوشابه ی مشکی به خون قرمزم می گفت:
این داستان، پایان دلخواهی نخواهد داشت
با طعنه می گوییم: روز خوب نزدیک است!
جایی که تاریک است در هر حال تاریک است
هر کس غمی دارد برای خود غمی دارد
آقای دنیا! اخم های درهمی دارد
با مشت های له شده با مرگ می رقصم
زندان ما دیوارهای محکمی دارد
من، اعتراف تازهای در زیرسیگاری
من، خون ِ روی کاغذ و خودکارها جاری
من، گاو سلاخی شده در آخرین میدان
من، مردم ِ آماده ی جشن و عزاداری
پایان یک قصّه برای نسلی از تردید
تزریق سم در هر رگ ِ خورشید ِ تکراری
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#63
Posted: 21 Apr 2014 09:36
با عشق، با ترانه و لبخند و زهرخند
مشغول زندگی غم انگیز می شوند
رد می شوند مثل همه از کنار هم
در حال انعکاس مجلات سودمند!
تکثیر می شوند کنار چراغ خواب
در شکل های تازه ی کوتاه یا بلند
حرّاج عطر و کفش و کمربند و خطّ ریش!
بازار گوشواره، النگو و دستبند
شب ها جلوی تلویزیون پخش می شوند
برنامه های جالب حتماً جوان پسند
رد می شوند دست در آغوش، جفت جفت
عطر فرانسوی، شبح عشق، بوی گند...
امّا من گریه می کنم
شرمنده ام که وزن و قافیه ی مناسبی ندارم!!
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#64
Posted: 21 Apr 2014 09:38
محبوبه، گربه، بسته ی کبریت، من، اِسی
بازی شروع... از هیجان مقدّسی!!
آتش گرفت از دُمش انگار می دوم
هرچند هیچ وقت به جایی نمی رسی
من، گریه، بچّه ها، هیجان، سوت، دست، من
تمرین بچّگانه ی اصل دموکراسی
تریاک کهنه، منقل خاموش، موش، موش
این ماه هم نیامده بابا به مُرْخَصی
زهره میان چند مگس با دهان باز
در خواب هاش توی لباس پرنسسی!
تصویر یک گلوله ی آتش که می دوم
» - مانند بیت قبل به جایی نمی رسی!! «
باران، صدای خنده و سلّول سوخته
تسلیم یک مجاری قبلاً تنفّسی
باید تمام کرد خودم را که نیستم
وقتی که مطمئنّم، این شعر را کسی...
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#65
Posted: 21 Apr 2014 09:41
این شیشه ی برهنه ی نوشابه ست، باید تو را به یادِ ... بیندازد
یعنی تو را بلند کند از جا در دست های بادِ ... بیندازد
یک زن از آنچه تا به خودش بوده پاره کند! دوباره... نه! ننویسد
یک ریسک: ناگهان همه ی خود را از اوج اعتمادِ ... بیندازد
هی خطی خطی، دوباره نوشتن، خط، یک اتّفاق، باز دوباره خط
خسته شود مؤلّف بی آغاز از دست این مدادِ ... بیندازد
یک لحظه شک کند نکند یک عمر... اصلاً کدام عمر؟ کدامین شک؟
و هر سؤال ابر شود آنگاه سایه بر اعتقادِ ... بیندازد
این شیشه ی برهنه ی نوشابه ست جایی که سکس، فلسفه را شک کرد
که خواست عکس پوچی انسان را در روزهای شادِ ... بیندازد
این سنگسار حقّ من و عشق است، من راضی ام به حکم خدا... امّا
این سنگ را کسی که تمام عمر یک بار دل نداده بیندازد!!
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#66
Posted: 21 Apr 2014 09:44
می زند زل به »چشم« غمگینی... و به روز »سیاه« می افتد
سال ها حوض بی سر و پایی فکرهای بدون شرحی داشت
حال روی جنازه ی سنگیش روزها عکس ماه می افتد!
هوس و عشق از ازل با هم دشمنان همیشگی بودند
بعد تو آمدی و دنیا دید: عشق هم به گناه می افتد
خواستم انتهای غم باشی، شعر خواندم که عاشقم باشی
گفته بودند و باز یادم رفت: چاهکن توی چاه می افتد!
عشق مثل دونده ای گیج است، گاه در راه مانده می بازد
گاه هم پشت خطّ پایانی توی یک پرتگاه می افتد
دست می لرزد از... نمی داند! عقل شک می کند به بودنِ خویش
من منم! تو تویی! تو، من، من، تو... بعد به اشتباه می افتد!!
مثل کابوس دردناکی که شخصیت های واقعی دارد
می رود سمت ِ ... دور می گردد، می دود سوی ِ ... آه! می افتد
زندگی ایستگاه غمگینی ست اوّل جاده های خیس جهان
چمدانی که منتظر مانده، اتوبوسی که راه می افتد...
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#67
Posted: 21 Apr 2014 09:48
]صدای بوق، ورود و خروج زن، ترافیک[
و مرد می شود از گوشه ی خودش نزدیک
صدای بوق غم انگیز و گریه ی یک زن
و بعد کم کم، این صحنه می شود تاریک...
■ ■ ■
دو سال و نیم گذشته، شروع فیلمی که
غزل... و عشق مرا می کند ز هم تفکیک
نشسته ام وسط شعر و فال می گیرم
برای بی بی عشقم کنار شاه پیک
دو لب، شبیه دو گریه که بعد گم گشتند
میان خط خطی وحشیانه ی ماتیک
و بعد هق هق من را به سمت خود هل داد
دو خط عشق... و غم مثل جاده ای باریک
و کارت های غم انگیز هی زمین افتاد
و حرف آخر من را نوشت با ماژیک ↓
به روی سر در یک خانه ی مقوایی:
»کسی نمی گوید مردن مرا تبریک«
و سوسک می رود از دست های او بالا
و کفشهای زن خسته می شود تحریک
و سوسک بر می دارد تفنگ خود را بعد...
و می کند به خودش... و به سایه اش شلّیک
و مرد پاییزی، از خودش فرو افتاد
میان قلب زن، نه! به سینه ی موزاییک
و گریه کرد زنی که مرا به گریه سپرد
که با تبسّم گنگش مرا نکرد شریک
به سوسک گفت: عزیز دلم نخواهی مرد
و باز مجبوری که به ابتدا بروی... که...
سکانس آخر یک فیلم: شاعر مرده
صدای بوق، ورود و خروج زن، ترافیک
صدای خیس پیانو در امتداد مرد
صدای بوق، سکوت و ادامه ی موزیک..
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#68
Posted: 21 Apr 2014 09:51
دارم به گریه می كنم و گریه می كنم
از تو، به تو، بدون تو، تو! گریه می كنم...
تو نیستی! شبیه كلیدی بدون قصر
پرسه زدن به تنهایی در »ولیّ عصر «
من، سردی نبودن دستی كه هیچ وقت...
شب، تاكسی، صدای »مهستی « كه هیچ وقت...
»به من نگا كن واس هی یه لحظه / نگات به صد تا آسمون می ارزه «
باران به شیشه می زند از چشم های من
حتّی نمی رسد به خودم هم صدای من
باران، صدای هق هق مردی كه داشتی
كه جا گذاشتیش، »مرا « جا گذاشتی!
از پشت شیشه رد شدن چند خطّ كج
باران، صدای گریه ی یك خانه در »كرج «
»تو خاموشی، خونه خاموشه / شب آشفته، گل فراموشه «
در خواب های كوچك تو دیر كرده ام
از تارهای حنجره ات گیر كرده ام
دارم شبیه یك حشره گریه می كند
بر روی تخت یك نفره گریه می كند
یك عنكبوت سیر تهِ خواب های زن
كه زل زده به مردمك چشم های من
»اون نگاه گرم تو یادم نمی ره / بوس هی بی شرم تو یادم نمی ره «
از روزهای مَردُم و مردم شبت شدن
در كوچه های خلوت لب بر لبت شدن
از یك مسیح گمشده رویِ صلیب من
از دست های كوچك تو، توی جیب من
از من كه بی تو هیچ زمانی و هیچ جا...
از یك قطار پُست شده سمت ناكجا!
»هر چی آرزوی خوبه مال تو / هرچی كه خاطره داریم مال من «
یك كیسه ی زباله به من قرص خورده است
یك تیغ نصفه داخل حمّام مرده است!
بوی جنازه در تن من می دهد كسی
دارم به مرگ می روی امّا نمی رسی
زل می زنم به آینه ی بد قیافه ام
خون می جهد به خاطره ها و ملافه ام
»اگه حتّی بین ما / فاصله یك نفسه / نفس منو بگیر
نفس منو بگیر... «
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#69
Posted: 21 Apr 2014 09:54
باران اشک اگرچه که شُرشُر گرفته است
قلبی که دست توست مرا گُر گرفته است
هی می رود کنار شب و قرص های گیج
بیماری عجیب »تفکّر « گرفته است
یعنی دلی که زندگی اش درد می کند
شاید برای خانم دکتر گرفته است!
رخت سیاه کیست که بر چشم های توست
در مجلس عزای که چادر گرفته است؟!
هر واژه عاشق است ولی از نگاه عقل
دنیای مرد رنگ تنفّر گرفته است!
حالا بخوان:
لالای لالالای لای لالای لالای...
که عشق، عقل را به تمسخر گرفته است!!
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#70
Posted: 21 Apr 2014 09:56
در یك تضاد غم زده با قصّه های پیر
هر چند »دیو « بودم، »دلبر « نداشتم
یك حسّ احمقانه و یك مشت حرف مفت
این بود عشق پاك؟! چه بهتر نداشتم!
صحنه سیاه شد دلم از ترس جیغ زد
پایان قصّه بود... و باور نداشتم
می خواستم به شعر بگویم كه... یخ زدم!
چون دست های گرم تو را برنداشتم
تصویر دلخراش غمی محض بودم و
مانند خواب های تو آخر نداشتم
گفتی: بیا از این قفس تنگ لعنتی...
من را حلال كن به خدا پر نداشتم!
می خواستم ادامه شوم شعر را ولی
حرفی برای گفتن دیگر نداشتم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…