ارسالها: 2910
#81
Posted: 21 Apr 2014 11:22
»جک« زدن زیر خسته ی ماشین
آدم ِ از گذشته فرق شده
کشتی ِ آرزوی ِ بی مغزی!
موش ِ در فاضلاب غرق شده
»رز ِ« بی ارغوانی ِ عقشول!!
صف ِ آشغال های در کوچه
بوق اِشغال توی گوشی ِ من
بچه ای با دو پُرس آلوچه!
پشت تعطیلی دبستان ها
ترس ِ دنبال یک نفر گشتن
ظهرهای عمود بر کابوس
از سر ِ کار و کار برگشتن
یک نفر لات محض! گوشه ی کادر
بوی سیگار ِ دووور از نزدیک
بوی تی شرت ِ آب رفته ی چرک
روی تی شرت: عکس »تایتانیک«!
زن ِ زنبیل و زنجبیل و کرفس
زن ِ آشفته ی عرق کرده
روی اعصاب ِ پیرمردی داغ
بوق ِ ماشین ِ بنز ِ شق کرده
رود ِ در حرکت ِ بدون مسیر!
زوج های به سمت کافه شده
این طرف صحنه ی تصادف و مرگ
آن طرف مردم ِ اضافه شده
جیغ های پیاده روی نجیب
جفت گیری گربه ها با هم
تو که با گریه می دوی در باد
من ولی هیچ چی نمی خواهم!
شهر بی ربط ِ واقعا مربوط!
آخرین اتصال ِ ما به هنوز
خبر خودکشی آینده
وسط روزنامه ی دیروز
من و تو توی کوچه ای بن بست
فکر ِ آغاز ِ اینهمه پایان
عرعر یک بلندگو در متن
خبر ِ هندوانه ی ارزان...
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#82
Posted: 21 Apr 2014 11:32
یک هیچ اِدکلن زده با موی فرفری
شاید وکیل پایه یک دادگستری
دارد دفاع می کند از دختری که نیست
اسمش »پری«... نه! از همه ی جنبه ها پری!!
از یک نگاه ساده و معصوم مثل گرگ
یک مشت موی سرزده از زیر روسری
از دختری که گفته به این هیچ! عاشقست
از دختری که رفته، با مرد دیگری
لیلای قصّه خط زده کلّ کتاب را
پیدا نموده شاید مجنون بهتری!...
رو می کند به سمت تماشاچیان وکیل
فریاد می زند که تو دختر مقصّری؟!
دختر فقط عروسک بازی زندگیست
تو مرده ای به خاطر این جرم: دختری!
دیگر به اختیار خودت نیست ماندن و...
وقتی که از تمامی خود رنج می بری
حس می کنی گرفته دلت از هر آنچه نیست
می خواهی آسمان را بالا بیاوری...
قاضی نگاه می کند آرام و مرگبار
به دادگاه و صندلی پیر داوری
از خود سؤال می کند آیا نمی شود...
آیا نمی شود که از این جرم بگذری؟!
رو می کند به سمت وکیل در آینه
با یک نگاه خسته و یکجور دلخوری
شاهد: خودش، دلیل: خودش، حکم: زندگی
قاضی: خودش، وکیل: خودش، متـّهم: پری!
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#83
Posted: 21 Apr 2014 12:01
چه لحظه ی گیجی! چه شبی! چه كابوسی!
چه ساعت شومی و... چه خواب معكوسی!
شبی گرفته تر از قلب بی پناه من
زنی ركیك تر از فحش های ناموسی!!
اتاق یخ زده زیرِ شكنجه ی شیطان
سكوت صورتی دست و دامن طوسی
ورق ورق شدن مرد زیر بارش زن
هوای سنگین كه آمده به جاسوسی
من این طرف هستم مثل یك دقیقه سكوت
تو آن طرف هستی مثل زنگ ناقوسی ↓
كه دنگ دنگ خبر می دهد به دنیا: مرگ
چه فكر پر هیجانی! چه حسّ ملموسی!!
من این طرف هستم حركتی بدونِ بُعد
تو آن طرف در جریان شعر می پوسی
تو آن طرف هستی با دقایقی از هیچ
نشسته ای آنجا از همیشه مأیوسی
من این طرف به تو مشغول می شوم در خود
تو آن طرف من را مثل مرگ می بوسی
صدای گریه ی بچّه! صدای گریه ی تو!
صدای بچّگی مرد: تو... تو... تو... لوسی!!
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#84
Posted: 21 Apr 2014 12:06
زندگی یعنی صداقت داشتن!
عشق یعنی به تو عادت داشتن!!
ضرب احساس تو در مجذور عشق!
درک حسّی ناب توی نور عشق!!
یک کبوتر بودن و عاشق شدن!
زندگی یعنی تو را لایق شدن!!
برداشت دوم:
چیزی که به صورت افقی حرکت می کند
بچّه های عمودی تولید می کند
این جدول های متقاطع
خطوطی هستند
که کف دستت را لزج می کند
برداشت محصول:
این سیب کرم خورده زمین می کند مرا
عمری ست در تو سقط جنین می کند مرا
برخورد دور:
چیزی که می افتد
معمولاً اتّفاق نیست
حتّی اتّفاقی!
چیزی که می افتد
صدای گریه ی بچّه ای ست در »بورکینافاسو «
که کامپیوتر نمی خواهد
که ماشین کنترلی نمی خواهد
که پیرهن قرمز نمی خواهد
که هیچ چیز نمی خواهد
جز تکّه نانی
که بودنش را اتّفاق بیفتد
[سمانه به تلویزیون نگاه می کند
و قرص های ضدّحاملگی می خورد]
برخورد نزدیک:
-1 اوّل پولم رو می گیرم
-2 حیوون! یه کم یواش تر
... -3
برخورد آخر:
»در خیابان های سرد شب
جز خداحافظ خداحافظ صدایی نیست
*«
زندگی یعنی...
همان چیزهایی که اوّل شعر گفتم!
سعی کن احمق خوبی باشی
و پایت را از گلیمی که نداری
بیشتر دراز نشوی روی تخت سردخانه!
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ویرایش شده توسط: ROZAALINDA
ارسالها: 2910
#85
Posted: 21 Apr 2014 12:12
*******
تکیه دادم به خاطراتی که
شاد آن چشم های غمگین بود
مثل سیگار نصفه افتادم
در جهانی که پمپ بنزین بود
سوز یک »آه « بین مرگ و مرگ!
همه ی زندگی من این بود
*******
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#86
Posted: 21 Apr 2014 12:17
کثافتِ احمق - عشق من! - چقدر خری
اگر مرا ببری و اگر مرا نبری!
اگر چه جمع شدی در میان من با درد
ولی هنوز عزیزم هنوز یک نفری
و در زدم که بیایم به خانه ی اوّل
و تاس ریختم از تو: شروع دربدری
سپید باش، سه تا کک مک و سه تا نقطه...
که از همیشگی واژه ها قشنگتری
مرا ادامه بده روی برف خویش بکش
اگرچه آخراین شعر را که... با خبری!
دوتا کبوتربودی که نوک به من می زد
و یک دریچه ی کوچک... چقدرمختصری!
شبیه یک کلمه مثل دوستت دارم
شبیه لرزیدن در برهنه ی پسری
بمان پرنده ی بدبخت پیش جفت خودت
چرا؟! چگونه؟! ولی! کیِ؟! چقدر؟! تا... بپری
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#87
Posted: 21 Apr 2014 12:25
خسته از عقل، خسته از بودن
روی سیگار، بار زد خود را
مثل یک خنده ی جنون آمیز
توی این شعر، جار زد خود را
راوی ات دست برد در قصّه
از کنارت کنار زد خود را
عشق، پاندای کوچک من بود
از درخت تو دار زد خود را...
*******
زندگی بچّه ای بدون توپ
گیج، در یک زمین خاکی بود
باختن بی مسابقه، بی هیچ!
زندگی چیز دردناکی بو
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#88
Posted: 22 Apr 2014 07:39
گیتار می زنی وسط ِ هق هق
انگار در مراسم تدفینت
از شمع های گریه کنان در باد
از جشن ِ بی تولد ِ غمگینت
این شعر را برای تو می میرد
مردی که روزهای بدی دارد
از ابتدای قصّه ی ما بد بود
این قصّه انتهای بدی دارد
غم هایمان خلاصه ی تاریخ است
لبخندها و شادی ِ مان زوری
ای کاش شانه های غمت بودم
لعنت به مرز و فاصله و دوری
:::::::::
»ما مرد نیستیم!« نمی فهمی؟!
وقتی دلیل مرد به »چیز«ش بود!
گریه شدم به لهجه ی بی مادر
که بغض در صدای مریضش بود
چیزی که مثل درد ِ خداحافظ
حرفی که در نگاه عزیزش بود...
:::::::::::::
ناگهان زنگ می زند تلفن، ناگهان وقت رفتنت باشد...
مرد هم گریه می کند وقتی سر ِ من روی دامنت باشد
:::::::::::::
اینا تسلیت هایی بود که مهدی برای فوت مادر مرد شر بزرگ ) شاهین نجفی عزیز( منتشر کرده بود !
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#89
Posted: 22 Apr 2014 07:41
عشق، چاقو به پشت ِ »داش آکل«
وسط ِ خواب های »مرجان« بود
عشق، یک مشت، مشت بی منظور!
طرح دعوای ما سر ِ نان بود
عشق، طرح دو برگ بر دیوار
وسط ِ سال ها زمستان بود
رقص دیوانه وار ماشین ها
با پل ِ خیس ِ »سیدخندان« بود...
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#90
Posted: 22 Apr 2014 07:44
خواستم التماس ِ در گریه
آنچه مردان نمی شوند شوم
تا که اخمم ترا نرنجاند
بر لب ِ خسته زهرخند شوم
سر بریده، بدون پر، ساکت
وسط سوپ تو پرنده شوم!
بغلم کن، تکان بده با اشک
تا از این خواب بد بلند شوم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…