ارسالها: 10767
#31
Posted: 25 Apr 2014 19:33
عارف
افتخار آفاق افتخار همه آفاقی و منظور منی
شمع جمع همه عشاق و به هر انجمنی
به سر زلفت پریشان تو دلهای پریش
همه خو کرده چو عارف به پریشان سخنی
ز چه رو شیشه دل می شکنی
تیشه بر ریشه جان از چه زنی
سیم اندام و ولی سنگدلی
سست پیمانی و پیمان شکنی
اگر درد من به درمان رسد چه می شد
شب هجر اگر به پایان رسد چه می شد
اگر بار دل به منزل رسد چه گردد
سر من اگر به سامان رسد چه می شد
ز غمت خون می گریم بنگر چون می گریم
ز مژه دل می ریزد ز جگر خون می آید
افتخار دل و جان می آید
یار بی پرده عیان می آید
عارف قزوینی
دل هوس سبزه و صحرا ندارد
میل به گل گشت و تماشا ندارد
دل سر همراهی با ما ندارد
خون شود این دل که شکیبا ندارد
جانم ای دل غافل
وصل تو مشکل
نقش تو باطل
خون شوی ای دل
دلی دیوانه داری
ز خود بیگانه داری
ز کس پروا نداری
چه فتنه ها که از گردش آسمان ندیدی
به غیر آه صد همره کاروان ندیدی
از عاشقی بجز دیده خون فشان ندیدی
به پای گل بجز زحمت باغبان ندیدی
به کوی یار جز ناله عاشقان ندیدی
"عارف قزوینی"
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#32
Posted: 25 Apr 2014 19:36
عارف در ابتدای كار هنری خود از وقایع سیاسی به دور بود، ولی انقلاب مشروطه او را به شاعری انقلابی، آزادیخواه و میهنپرست تبدیل كرد. وقایع انقلاب بهگونهای شاعر جوان را تحت سیطرهی خود قرار داد كه بقیهی مسایل زندگی او در درجهی دوم اهمیت قرار گرفت.
شعر عارف شاخص تبدیل ادبیات به یك وسیلهی مبارزه در راه آرمان های ملی است. عارف كه در دوران ظلمانی استبداد با هر طبقهای از جامعه در تماس بود، ظلم، اجحاف و ریاكاری طبقهی حاكم و خواب غفلت را در سطوح مختلف اجتماع مشاهده كرد. بدینرو درصدد برآمد كه بهوسیلهی كنسرتها و سرودهای هیجانانگیز و گاهی تلخ خود، بنیان و اساس زمامداران دوران را درهم شكند و ملت را از خواب غفلت بیدار كند.
شعر وی ساده و روان است، چنانچه بخشی از اشعارش ترجمان احساسات طبقهی عامه و آزادیخواه ملت ایران است. شاهد این مدعا خوانده شدن تصانیف و غزلیات اوست در سرتاسر ایران. كسانی كه در كنسرتهای او حضور یافتهاند و شاهد هیجان و تأثر مستمعین بودهاند بهتر میتوانند پایهی تأثیر این شاعر شورانگیز و دلیر ایران را درك كنند.
عارف كه رژیم پادشاهی و خانوادهی قاجار را باعث عقبماندگی و فلاكت و ویرانی ایران میدانست هنگامی كه رضاخان با شعار جمهوری پای به میدان گذاشت همچون اكثریت روشنفكران آن روزگار با شور و شعف وصفناپذیری به پشتیبانی او برخاست. عارف، عشقی، ملكالشعرای بهار و بسیاری دیگر امیدوار بودند كه با حكومت جمهوری مردم، راه پیشرفت اجتماعی و تحقق اهداف مشروطیت باز خواهد شد. مارش جمهوری و غزلهای عارف برخاسته از همین انگیزههای ملی وانسانی بود. اما آنگاه كه عارف و دیگر روشنفكران آن زمان دریافتند كه شعار جمهوری ترفند و دسیسهی زیركانهی انگلیس و رضاخان برای به قدرت رسیدن است، راهی به جز مخالفت و ادامهی مبارزهی آزادیخواهانه نیافتند. در همین رابطه است كه عارف می گوید:
مژده كشتن سردار سپه هم ای كاش
برسد زود كه این زیره به كرمان نرسد
***
خانهای كو شود از دست اجانب آباد
ز اشك ویران كنش آن خانه كه بیتالحزن است
نه قدرت که با وی نشینم
نه طاقت که جز وی ببینم
شدست آفت عقل و دینم
ای دلارا، سرو بالا
کار عشقم چه بالا گرفته
در سر من جنون جا گرفته
جای عقل، عشقت یک جا گرفته
خانهی دل به یغما گرفته
آفت تن، فتنهی جان
رهزن دین، دزد ایمان
ترک چشمت، نی ز پنهان
آشکارا، ای نگارا
خانهی دل به یغما گرفته
بر سر من جنون جا گرفته
سوزم از سوز دل ریش
خندم از بخت بد خویش
گریم از دست بداندیش
خواهمش بینم کم و بیش
گریه راه تماشا گرفته
جای عقل عشقت یک جا گرفته
خانهی دل به یغما گرفته
بر دل ریشم مزن نیش
ز آه مظلومان بیندیش
کن حذر از آه درویش
گوئیت دل ای جفاکیش
آتش فتنه بالا گرفته
سختی از سنگ خارا گرفته
عارف قزوینی
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#33
Posted: 25 Apr 2014 19:40
ای کاش «عارف قزوینی» صدایش را ضبط میکرد
اطرافیاناش به او گفتهاند تو چرا از هنرت استفاده مادی نکردهای و نمیکنی؟ و او پاسخ داده است که «یک کمپانی صفحهپُرکنی از مصر نماینده فرستاده بود [...] تا تمام تصنیفهایی را که خواندهام ضبط نمایند و در قبالاش ۱۰۰ هزار تومان به من بدهند؛ حاضر نشدم و به آنها گفتم: شما علی را در تاریکی دیدهاید! من یک شاعر و موسیقیدان ملی هستم، نه آوازخوان قهوهخانهها و رستورانها...!» (نوشتهای از «عارف قزوینی»)
حتماً شما هم به مانند من بر این فرصتی که برای «عارف» به دست آمده بود و بهره نبرد، غبطه میخورید. فرصتی که اگر از آن استفاده میشد، هم روزگار عارف را از این رو به آن رو میکرد و او را از فقر و مسکنت و ادباری که در دهه آخر عمر گریبانگیرش شد، نجات میداد و هم آنکه عمرش را بسی طولانیتر میکرد که در 52 سالگی از دنیا نرود.
این کار دو مزیت داشت، اول آنکه بر دامنه آثار و تصانیف این تصنیفسرای دورانساز اضافه میکرد و گنجینه آثارش را برای آیندگان غنا میبخشید و دوم اینکه برای مایی که هنوز در حسرت شنیدن صدایی از این شاعر و ترانهسرای میهندوست هستیم، حسرتی بزرگ را بر جای نمیگذاشت.
اگر برخی از تصانیفی که او ساخته را در خاطر داشته باشید، قطعاً با من همعقیده خواهید شد که این تصانیف شاید از نظر شعری و محتوا به پای سرودههای «ملکالشعرای بهار» نرسند، اما از نظر ملودی و غنای موسیقایی تقریباً منحصربهفردند. او را باید مهمترین سراینده تصنیفهایی دانست که بعدها «وطنیه» خوانده شدند. سرودههایی که در آنها درد وطن و مصایب و بلایایی که از سوی برخی از اهالی سیاست بر آن میرفت، در اشعار و نغمهها جلوه یافته است.
«از خون جوانان وطن لاله دمیده»، «از کفم رها»، «نکنم اگر چاره دل»، «افتخار آفاق»، «چه شورها» و... و دهها تصنیف ماندگار دیگر از ذوق و استعداد خارقالعاده این چهره نامی عرصه شعر و موسیقی خبر میدهد.
البته هنوز هم بر من پوشیده مانده است که چرا «عارف» چنین پیشنهادی را نپذیرفت و آیا واقعاً چنین پیشنهادی به او شده بود؟ چرا که زندگی «عارف» نشان میدهد او چندان هم پایبند این مسائل نبود. ضمن آنکه در همان دورهای که او از خواندن سرباز زد، برخی از بهترین دوستان و هنرمندان موسیقی به ضبط صفحه و صدای خود روی آوردند و آثاری از آنها بر جای مانده است که بخشی مهم از تاریخ صوتی این مرز و بوم با شنیدن همین آثار قابل تجزیه و تحلیل است.
امروز البته به مدد برخی از اهالی هنر و موسیقی و نیز تلاش استاد «ارشد تهماسبی» مجموعه آثار و تصانیف «عارف» نُتنویسی و منتشر شده است و چند سال قبل هم خاطراتی از او به توصیه استاد «ایرج افشار» و همت آقای «مهدی نورمحمدی» منتشر شد. اما هیچکدام از این کوششها جای صدای اصلی را نمیگیرد.
باید بپذیریم که 52، سنی است که هنرمند به اوج و قله باور هنری خود رسیده است. اما تاریخ نشان داده است که برخی از نوابغ موسیقی ایران در همین دهه 50 تا 60 عمر خود به دیار باقی شتافتهاند. استاد «ابوالحسن صبا»، «روحالله خالقی» و «پرویز مشکاتیان» از جمله این هنرمنداناند که سنشان به 60 نرسید که سر بر خاک سرد نهادند. اما آثاری که در همین مدت از عمرشان بر جای ماند، تقریباً برابر با چند صد سال عمر برخی از هنرمندان متوسطالمایه است.
باید بپذیریم که کیفیت هنری و آثاری که این بزرگان در همین سن کوتاه به گنجینه هنری ما اضافه کردند، تقریباً منحصربهفردند و مرگ آنها در این سنین هم شکوه و خیرگی خاصی به آنها داده و نامشان را جاودانهتر کرده است.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#34
Posted: 25 Apr 2014 22:13
اهمیت عارف در تصنیف سرایی و موسیقی را به اختصار می توان در موارد زیر خلاصه کرد:
1- تحول در زبان ترانه و تصنیف و به روز کردن مضامین در عین ارزش ادبی ترانه ها از جمله خصوصیات بارز آثار عارف است که البته خاص او نیست و پیش از او توسط دیگرانی چون علی اکبر شیدا آغاز شده بود. او در مقام شاعری نیز توجه ویژه به مضامین سیاسی و اجتماعی می کند و با جریانی از ادبا و شاعران زمانه خویش همراه می شود که آثارشان متاثر از تغییرات بنیادین اجتماعی در ایران قبل و بعد از انقلاب مشروطه است؛ نظیر آخونزاده و آقاخان کرمانی و بعد هم ملک الشعرا،ادیب الممالک، ،اشرف الدین حسینی، ایرج میرزا، میرزاده عشقی ، فرخی یزدی و لاهوتی و غیره و غیره
2- برگزاری کنسرت سیاسی توسط او یک نقطه عطف در کارکرد اجتماعی موسیقی در ایران بود.گرچه قبل از او در انجمن اخوت درویش خان برای حریق بازار تهران و آمل و قحطی زدگان روسیه و ... کنسرت داده بود و نخستین کنسرت ها در ایران با کارکردهای اجتماعی و سیاسی اجرا شد، اما عارف در این زمینه به دلیل تسلط و تکیه بر کلام و شعر و ترانه، به شکلی علنی و عیان تر اقدام به برپایی کنسرت با مضامین سیاسی کرد؛ از جمله برای فتح تهران توسط مشروطه خواهان و یا مرگ کلنل پسیان و ...
3- نگارش زندگی نامه و شرح وقایع در یادداشت هایی که از او باقی مانده، علاوه بر آنکه او را از همنسلان خویش به زمانه ما نزدیک تر کرده و اسناد مهمی از جزییات زندگی او نیز به دست داده است، عارف را در مقام مورخ تاریخ موسیقی و شعر زمانه خویش نیز معتبر کرده است. به گونه ای که در سرگذشت موسیقی روح الله خالقی، تمامی اشارات عارف به موسیقی در دیوان او ، به عنوان روایت و اسناد معتبر ، نقل شده است.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#35
Posted: 25 Apr 2014 22:17
«وطن» نزد عارف قزوینی
در چند دهه اخیر غیر از جامعه موسیقی ، پژوهندگان تاریخ و ادبیات معاصر نیز به مواضع او در قبال ملی گرایی توجه نشان داده اند و او را به عنوان یکی از نمادهای ملی گرایی عصر مشروطه، مورد توجه قرار داده اند.جمله معروف عارف درباره وطن ؛ پیوسته در متون این پژوهندگان نقل قول شده، که گفته است:
«اگر من هیچ خدمتی دیگر به موسیقی و ادبیات ایران نکرده باشم ، وقتی تصنیف وطنی ساخته ام که ایرانی از ده هزار نفر ، یک نفرش نمی دانست وطن یعنی چه ؟ تنها تصور می کردند وطن ، شهر یا دهی است که انسان در آنجا زاییده شده باشد !»
اما به راستی منظور عارف از «وطن» چیست؟ آیا مراد او وطن فرهنگی ما ایران است و یا محدوده سیاسی ایران و مرزهای جغرافیای سیاسی را مد نظر داشته است؟ روشن است که ناسیونالیسم و ملی گرایی به معنایی که امروزه ما از آن مطلع هستیم و مبنای تمامیت ارضی و استقلال سیاسی کشورها قرار دارد ، حتی در غرب نیزعملا از اواسط قرن هجده میلادی به وجود آمده و سپس به عنوان یک سوغات غربی همراه با سایر مظاهر فرهنگی آنان، به مشرق زمین آورده شده است. آیا عارف قزوینی مشخصا تکیه بر مفهوم ناسیونالیسم به عنوان یک مفهوم جدید اجتماعی و سیاسی کرده است؟ اسناد و روایات متعدد تاریخی گواهی می دهد که ایرانیان تا قبل از این تاریخ ،تصوری از مفهوم ایرانی بودن خویش به مفهوم امروزی نداشته اند.در عین حال حدود مرزهای سیاسی ایران مشخص نبوده و یا تمهیدی برای حفظ تمامیت ارضی در ایران وجود نداشته است.
«ایرانی بودن» تا قبل از مواجه ایرانیان با مفهوم ملی گرایی عصر تجدد، بیشتر مبنای فرهنگی دارد تا سیاسی و با همان موازین و معیارهایی سنجیده می شود که فرهنگ معیار ایرانی در حوزه قلمرو فرهنگی خود، توسط زبان و معرفت و نیز ادب و هنر تعیین می کرده است؛ تصوری که قطعا با برداشت عارف از وطن و تکیه بر نقش سیاسی آن تفاوت آشکار دارد. بر این اساس لازم است درباره فرهنگ معیار ایرانی که می تواند گویای نوعی هویت ملی نیز باشد توضیحاتی داده شود:
وفاق ملی در ایران نسبت مستقیم با سازوکاری دارد که حکومت مرکزی برای بقای سیستم سیاسی و اجتماعی خود در پیش می گیرد.اصول این وفاق تا قبل از عصر تجدد و رویارویی ایران با زمینه های فرهنگی ملی گرایی غربی، کارایی متفاوتی داشته است.
این ساز و کار عموما مولود میانجی گری خاندان های دیوانی و اعیان جامعه ،با طبقه اشراف و خاندان سلطنت بوده است. در ایرانی با پهنه وسیع سیاسی و فرهنگی که حداقل تا دو قرن پیش حیات داشته است، رابطه درونی سیستم مرکزی با طبقات و لایه های مختلف قومی، اجتماعی و فرهنگی، نمی توانسته استوار بر نژاد معین و یا صرفا قدرت سیاسی و نظامی باشد.1 وسعت جغرافیایی و تنوع فرهنگی در قلمرو فرهنگی ایران ایجاب می کرده که ابزاری فراتر از نژاد و قدرت نظامی و سیاسی، استقرار و پایداری حکومت مرکزی و از آن مهمتر مفهوم ایرانی بودن را تضمین کند.این ابزار به عقیده نگارنده ، دانش؛ ادب و هنر ایرانی بوده است.
در امپراطوری باستانی ایران نیز روش حکومت داری در این قلمرو وسیع، با ایجاد و ترویج یک فرهنگ معیار همسویی دارد. این فرهنگ معیار می توانسته از امتزاج بسیاری از فرهنگ های زیر مجموعه قلمرو اصلی به وجود آمده باشد ؛ بی آنکه نافی فرهنگ ایرانی باشد یا از قدر و منزلت آن بکاهد؛ بلکه برعکس نشانه اقتدار و تسلط و در عین حال زبان فرهنگی متفاوت ایرانیان بوده است. به همین دلیل است که در کتیبه داریوش، بی پروا و با افتخار از نقش حجاران و نقاشان و دوزندگان و طراحان اقوام مختلف جهان در پیدایی شکوه بناهای هخامنشی یاد شده است.
گرچه باید از نظر دور نداشت که فلات ایران نیز به دلیل ویژگی های اقلیمی و موقعیت سوق الجیشی منحصر به فردی که دارد، ایجاد ویژگی هایی در محیط انسانی کرده که طبیعتا نوعی فرهنگ انسانی را نیز به وجود آورده است، اما این فرهنگ بسیار عمومی تر از آن است که فرهنگ های کوچک و بزرگ شکل گرفته در این فلات را در خویش مضمحل کند و یک زبان واحد فرهنگی به وجود بیاورد. در نتیجه حکومت های مرکزی در ادوار مختلف فرهنگ ایرانی، ابزار و ادواتی را برای تحقق نوعی هویت ملی که می تواند به گونه ای ضامن بقای تمامیت ارضی نیز باشد، به وجود آورده اند تا مختصات فرهنگ ایرانی را ترسیم و تشریح کند.
شاید این پرسش مطرح شود که وقتی در طی قرون گذشته ایران پیوسته در معرض تغییرات بنیادین قدرت قرار داشته و توسط گروه های مختلف نژادی مورد تاخت و تاز قرار گرفته ،چگونه فرهنگ معیار در آن پاسداری شده است؟ پاسخ این است که اگر در حکومت های مرکزی، ایرانیان شاهد یورش و هجوم اقوام مختلف و انتقال دایمی قدرت به وسیله زور و شمشیر و به قدرت رسیدن بسیاری از بیگانگان و اقوام دور و نزدیک بوده اند؛ لیکن ابزار حکومت داری در اختیار خاندان های دیوانی که حسابرسان و محاسبان و مدبران متصل به حکومت بوده اند قرار داشت و سلاطین تازه به تخت نشسته، بی بهره از دانش اداره حکومت بودند. در نتیجه عملا خاندان های دیوانی نقش گردانندگان سیستم سیاسی و اجتماعی پس از انتقال قدرت را در ایران بر عهده می گرفته اند و به ندرت توسط حاکمان بعدی کنار گذاشته می شدند. همین طبقه اجتماعی نیز ضامن بقای فرهنگ معیار ایرانی در طول سده ها و هزاره ها شده است.2 این رجال هوشمند، بقای سیستم مرکزی را در ترویج و حمایت از یک نوع فرهنگ معیار می دیدند که توسط زبان فارسی و هنر معیار ایرانی به وجود می آمد. بدیهی است که توده های مردم قبل از پیدایی نفت، به دلیل پایین بودن درآمد سرانه و نحوه زیست اجتماعی و فرهنگی که ناشی از نوع کار و معیشت اکثریت ساکنین فلات ایران بوده است، نمی توانسته اند در پیدایی و یا بقای هنرهای مستظرفه ایرانی نقش اصلی داشته باشند و یا برای آنکه شاعری شعر فاخر فارسی بسراید، از او حمایت مادی و معنوی کنند. گرچه صنعت گران و هنرمندان و شاعران گاه از همین طبقه بر می خاستند، اما آنان نیز کهن الگوهای فرهنگ معیار ایرانی را ابتدا از منابع رسمی ؛ یعنی استادان و استادکاران متصل به حکومت مرکزی می آموختند و سپس به بازتولید آن اقدام می کردند.
زبان فارسی به عنوان مهمترین ابزار ایجاد فرهنگ معیار ایرانی مورد توجه خاندان های دیوانی بوده و به عنوان نسخه ای برای ایجاد تکیه گاه فرهنگی اقوام و نژادهای مختلف مستقر در این پهنه وسیع، تجویز شده است.به همین دلیل است که درباری در سلاسل شاهی ایران نمی توان سراغ داشت که به شاعران صله ای نداده باشد و یا هنرمندان و معماران و ادیبان و مورخان را گرد خویش نیاورده باشد. بعد از زبان فارسی ، هنر ایرانی اعم از موسیقی ، هنرهای مستظرفه ؛ همچوم نگارگری، خطاطی،قلمکاری، منبت کاری و غیره و غیره که شمار آن از ده ها عنوان افزون تر است، به عنوان نشانه هایی از فرهنگ معیار ایرانی ، مورد حمایت و توجه حکومت های مرکزی قرار می گیرد. بی دلیل نیست که نام مکاتب هنری ایران با نام پایتخت های گذشته ایرانی شناخته می شود. آنچه تفاوت این مکاتب را رقم می زند، بیش از آنکه ناشی از تاثیر اقلیم و فرهنگ بومی آن باشد، متاثر از ویژگی های زمانه ای است که فرهنگ معیار ایرانی در آن حیات داشته است. روشن است که در این معادله، هرگاه نقش حکومت مرکزی در تحقق آرمان های ملی و حمایت مبانی هویت معیار ایرانی کمرنگ شده باشد، ایرانیت به معنای فرهنگی آن نیز رنگ باخته و عصبیت قومی جای آن را گرفته است. به این اعتبار ایرانیت یک مفهوم فرهنگی است و نمی تواند بازگوکننده نژاد یا قومیت معینی باشد. بر این اساس است که بسیاری از پژوهندگان فرهنگ ایرانی، حوزه قلمرو فرهنگی ایران را بسیار فراتر از مرزهای کنونی برده اند و ایرانیت را در مفهوم عام، با گستره حوزه نفوذ فرهنگ ایرانی منطبق کرده اند.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#36
Posted: 25 Apr 2014 22:25
درباره ی شعر عارف ، شهریار می گوید :
سِرّ تصنیف عارف مرحوم
هست بر من هنوز نامعلوم
شب که می گشت این ترانه بلند
صبح ، اطفال کوچه می خواندند
روز دیگر مگو که بی اغراق
منتشر بود در همه آفاق
پُست تهران نبسته بار سفر
شعر عارف ز مرز بود به در
می توان با نبودن بی سیم
معتقد بود به دستگاه نسیم
تاج السلطنه و عارف به هم دل میبازند و تصنیف «تو ای تاج» متولد میشود:
تو ای تاج، تاج سر خسروانی
شد از چشم مست تو بی پا جهانی
تو از حالت مستمندان چه پرسی
تو حال دل دردمندان چه دانی؟
خدا را نگاهی به ما کن
نگاهی برای خدا کن
به عارف خودی آشنا کن
ناگفته نماند که خود عارف در شرح احوالش عنوان میکند که:
(مصراع دوم این تصنیف اول به این صورت بود:
تو ای تاج، تاج سر خسروانی/ کند افتخار از تو تاج کیانی
ولی بعد چون دیدم به(تاج کیانی) که شرافت ملی است، اهانت میشود، آن را تغییر دادم!)
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ویرایش شده توسط: rajkapoor
ارسالها: 10767
#37
Posted: 25 Apr 2014 22:34
*آشنایی و همسو شدن عارف قزوینی با مشروطه خواهان*
چند سالی گذشت تا کم کم نغمه مشروطه از گوشه و کنار شنیده میشد . عارف از همان ابتدای جنبش آزادی به سوی مشروطه خواهان روی آورد و قریحه و استعداد نادر خود را وقف آزادی نمود. یکی از معروف ترین آثار او در این زمان غزل پیام آزادی است
پیام ، دوشم از پیر می فروشم آمد بنوش باده که ملتی به هوش آمد
هزار پرده ز ایران درید ، استبداد هزار شکر که مشروطه پرده پوش امد
ز خاک پاک شهیدان را آزادی ببین که خون سیاوش چه سان به جوش امد
برای فتح جوانان جنگجو، جامی زدیم باده و فریاد نوش نوش آمد
کسی که رو به سفارت پی امید رفت دهید مژده که لال و کر و خموش آمد
*سخنان دیگران درباره عارف*
روح الله خالقی: یکی از خواص آهنگ های عارف، غم و اندوه است که سراسر تصنیف های او را فرا گرفته و به خوبی نشان می دهد که این نغمات، آثار یک دل افسرده و روح پژمرده و فکر بدبین ناراضی است و این افکار را وضع روزگار در او ایجاد کرده بود. احساسات وطن پرستانه عارف بسیار شدید و او یکی از مخالفان سرسخت حکومت خود مختاری و طالب جمهوری بود. به همین جهت تصانیف خاصی برای این موضوع ساخت.
ساسان سپنتا: عارف اولین تصنیف سازی است که مضامین اجتماعی، سیاسی و انتقادی را به تصنیف وارد کرد. او چون موسیقی می دانست در ترکیب نغمه های زیبا، حسن سلیقه داشت: سبک تصنیف سازی او به این صورت بود که در گوشه ای از دستگاه یا آوازی از موسیقی ایرانی مانند حجاز به دشتی یک تم کوتاه را توسعه داده و اشعار مناسبی را با آن تلفیق کرده است. به طوری که اغلب انتهای هر جمله شعری یا مصرع برگردانی هم داشته است.
حسن مشحون: عارف در طول نهضت مشروطه همه جا همگام آزادی خواهان شد و اشعار و سرودها و تصنیف های خود را در خدمت تهییج و بیداری ملت ایران در آورد. صوت موثر عارف و ناله های جانکاه آهنگ، از داستان ملتی غمزده که در راه آزادی کوشش ها کرده و به نتیجه نرسیده بود حکایت ها می کرد.
تصنیف های عارف مانند دل غمگینش پر سوز بود و شاید به همین جهت مقام دشتی و افشاری را که یازده تصنیف در این دو پرده ساخته، برای ابراز احساسات خود مناسب تر دیده است.
موخره: عارف بنیانی در موسیقی آوازی بر جای می گذارد که تا به امروز ادامه داشته و جریان های مختلفی از موسیقی اجتماعی پدید آورد.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#38
Posted: 26 Apr 2014 22:17
بندهایی از تصنیف عارف را که به آوارگی اش منجر شد
شکوه
گریه را به مستی بهانه کردم
شکوه ها زدست زمانه کردم
آستین چو از چشم برگرفتم
سیل خون به دامان روانه کردم
از چه روی چون ارغنون ننالم؟
از جفایت ای چرخ دون ننالم
چو نگریم از درد و چون ننالم
دزد را چو محرم به خانه کردم
دلا خموشی چرا؟چو خم نجوشی چرا؟
برون شد از پرده راز،تو پرده بپوشی چرا؟
با ذکر شعری دیگر از عارف
لباس مرگ بر اندام عالمی زیباست
چه شد که کوته وزشت این قبا به قامت ماست
زه حد گذشت تعدی، کسی نمی پرسد
حدود خانه بی خانمان ما زکجاست
چه شد که مجلس شورا نمیکند معلوم
که خانه خانه ی غیر است یا که خانه ی ماست
خراب مملکت از دست دزد خانگی است
زدست غیر چه نالیم، هرچه هست از ماست
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#39
Posted: 27 Apr 2014 00:06
عارف بعد از کشته شدن کلنل محمد تقی خان پسیان در چند شعر نامش را زکر کرده بهترینش تصنیفی هست که اینگونه شروع میشود
گریه کن که گر سیل خون گری ثمر ندارد
ناله ای که ناید ز نای دل اثر ندارد
هر کسی که نیست اهل دل خبر ندارد
دل ز دست غم مفر ندارد
دیده غیر اشک تر ندارد
این محرم و صفر ندارد
گر زنیم چاک جیب جان چه باک؟
مرد جز هلاک چاره دگر ندارد
زندگی دیگر ثمر ندارد...
عارف اینبار با مرگ کلنل دیگر تمام امیدها و آرزوهایش رو بر باد رفته دید و با دلی شکسته و ناامید به تهران بازگشت
یک غزل ناتمام از عارف
جان از غم دوست رستنی نیست
زین دام هلاک جستنی نیست
آن فتنه که خواستی و برخواست
تا ننشینی نشستنی نیست
بگسست علاقه ای که اش من
پنداشتمی گسستنی نیست
از کردن توبه توبه کردم
این توبه دگر شکستنی نیست
آن سبزه عشق کو نخورد آب
از چشمه چشم رستنی نیست
از قحبه و هیز عشق و عفت
زینهار مجو که جستنی نیست
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#40
Posted: 27 Apr 2014 13:40
پدر نامه عارف
(طهران منزل علی بیرنگ و به تاثیر یک حکایت او 1340)
بار آورنده شجر بی ثمر، پدر
ای زندگانیت همه با دردسر، پدر
ای مایه فلاکت وخون جگر،پدر
ای تربیت کننده اولاد خر،پدر
ای کرده چاک، دامن ناموس مادرم
هرشب گرفته تنگ برش در برابرم
پنداشتی که مرده و گر زنده ام،خرم
مردم ز شرم اینکه چه سان سربر آوردم
ای من شده شهید ره کیر خر،پدر
ای ز آدم بهشت فرو شد تو را نسب
عمری فکنده ای تو مرا در غم وتعب
ای بر خلاف علم و ادب همچو ((بولهب))
گشتم ز دست جهل تو ((حماله الحطب))
در زیر بار زندگی ام همچو خر، پدر
شاگرد خانه، پادو بازار کردیم
پابست زن، اسیر طلبکار کردیم
بی علم وبیسواد و خر وخوار کردیم
جز خانه خود از همه جا بی خبر،پدر
نفرین به خانواده وخان تو، نان تو
جانم به لب رسید پدر جان، به جان تو
آتش به خانمان تو و آشیان تو
رفتم به کشوری که نیابم نشان تو
آیم دمی که از تو نبینم اثر، پدر
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...